تبیان، دستیار زندگی
رفیقی داشتم اهل اصفهان .وقتی به جبهه آمد خیلی کوچیک بود.انچه همه خوبان داشتند او تنها داشت. نماز شبش ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طواف ضریح

7h'a 61j-

رفیقی داشتم اهل اصفهان. وقتی به جبهه آمد خیلی کوچک بود . آنچه همه خوبان داشتند او تنها داشت. نماز شبش در اسارت ترک نمی شد. در کارهای خیر پیشقدم بود گویا می دانست که بزودی پرواز خواهد کرد هر وقت کنارم می نشست صحبت از رفتن می کرد. پیش برادران روحانی که می رفت تقاضا می کرد که برایش از قیامت و حساب و کتاب و مکافات عمل حرف بزنند یادم نمی رود آن روز که پرسید:

« شب اول قبر چطوری است ؟»

بچه ها تعجب کرده بودند به شوخی به او گفتیم از این حرف ها نداشتیم  تو کوچکی و حالا حالا ها باید بمانی و زندگی کنی ما باید برویم که عمرمان را کرده ایم ولی او گوشش بدهکار نبود در عالم خود بود و همان حرف ها را تکرار می کرد به یکی از همشهریانش گفته بود تو بزودی به ایران بر میگردی ولی من از دنیا می روم سفارش می کرد وقتی به خانه ما رفتی سلامم را به خانواده و بستگان برسان و بگو که در مرگ من مثل شهادت برادرم صبر کنند همه شواهد خبر از رفتن او می داد یک شب که از کربلا آمده بودیم در خواب دیدم که همه دور ضریح امام حسین (ع) می گردند و او در کناری ایستاده و نظاره می کند در این فکر بودم که چرا طواف نمی کند که ناگهان دیدم ضریح آقا دارد دور او می گردد.

یک شب که از کربلا آمده بودیم در خواب دیدم که همه دور ضریح امام حسین (ع) می گردند و او در کناری ایستاده و نظاره می کند در این فکر بودم که چرا طواف نمی کند که ناگهان دیدم ضریح آقا دارد دور او می گردد.

خیلی عجیب بود شوکه شدم همین که از خواب پریدم دیدم او در قنوت نماز شب است و می گرید ترکش معنویتش به من هم اصابت کرد و خوابم نبرد به حالش غبطه خوردم بلند شدم وضو گرفتم و سر سجاده نشستم و به حال زار خودم گریستم روزها می گذشت و ما نگران حال او بودیم. با اینکه می دانست طوری زندگی می کرد که انگار صد سال دیگر نیز زنده خواهد بود در کارها فعالانه شرکت می کرد درس می خواند و ورزش می کرد و به نظافت و شست و شو می پرداخت یک روز طبق معمول ظروف را شست و در کلاس درس نهضت شرکت کرد و بعد در زنگ ورزش در حالی که به بازی می رفت سه بار به بچه ها گفت:« کاری ندارید من رفتم! »

آن روز به جمع بازیکنان فوتبال رفت وقتی کرنل شد شوت را او زد خیلی محکم وقتی بچه ها گفتند عجب شوت باحالی زدی جواب داد اینکه تعجب ندارد هر کسی که آخر عمرش باشد زورش هم زیاد می شود. نیمه اول که تمام شد برای استراحت کنار دیوار نشست لحظه ای بعد قلبش از کار ایستاد و به زمین خورد تمام کرده بود. آن روز فهمیدم که چرا شب قبل بیش از هر شب دیگر عبادت کرد و تا صبح خوابش نبرد. پرواز زود رس او نه فقط دل ما بلکه دل سنگین عراقی ها را هم سوزاند تا آنجا که اجازه دادند پیکر پاکش تشییع شود و برایش مراسم بگیریم.

منبع: مقام محمود ص109

تنظیم برای تبیان : یزدانی