تبیان، دستیار زندگی
تا چندین ماه روزة مستحبی گرفته بود و قصد داشت همین طور ادامه ‌دهد. روزه طولانی، لاغرش كرده بود. هرچه هم به او می‌گفتیم كه چرا داری خودت را از بین می‌بری؟ به ما می‌گفت: گناهی مرتكب شده‌ام كه با این روزه‌های
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به ضد انقلاب پناه نمی برم!

روزه

تا چندین ماه روزه مستحبی گرفته بود و قصد داشت همین طور ادامه ‌دهد. روزه طولانی، لاغرش كرده بود. هرچه هم به او می‌گفتیم كه چرا داری خودت را از بین می‌بری؟ به ما می‌گفت: گناهی مرتكب شده‌ام كه با این روزه‌های مستحبی می‌خواهم آثار آن گناه را از نامة اعمالم پاك كنم. به هرحال اطرافیان طاهر نگران حالش بودند و هر قدر كه نهی‌اش می‌كردند، باز همان حرف خودش را می‌زد. بعد از مدتی وقتی دید كه خانواده‌اش نگران حال او هستند، قبول كرد كه روزه‌اش را بشكند، ولی یك شرط گذاشت . او گفت : اگر یكی از علمای بزرگ و مورد وثوق منطقه، پاك شدن گناهش را تضمین كرده و فتوایش را هم بدهد، حاضر است كه روزه اش را بشكند. خلاصه ما هم این موضوع را با یكی از علما كه از نظر تقوا و دیانت مورد اعتماد همه بود، مطرح كردیم. این بزرگوار علت روزه گرفتن طاهر را پرسید. شهید لطفی در حالی كه عذاب می‌كشید، گفت : موقعی كه اسیر گروهكهای ضدانقلاب بودم، با یكی از بزرگان‌شان حرفم شد. از بس عصبانی شده بود، مرا به شدت كتك زد. یك لحظه تصمیم گرفت كه مرا بكشد. بدجوری ترسیده بودم و اطمینان داشتم كه به تهدیدی كه كرده، صد در صد عمل می‌كند. همان لحظه بود كه از ترس جانم، قسمش دادم كه دست از كشتنم بردارد. طرف وقتی ترسم را دید و این كه از موضعم عقب‌نشینی كرده‌ام، خشمش فرو نشست و مرا به حال خودم رها كرد. بعد از این جریان به خودم آمدم و فكر كردم كه چرا من برای نجات خودم، از خدا غافل شده بودم و دست به دامان آن ضد نقلاب شدم. مگر جان من دست این‌هاست؟ مدام خودم را ملامت می‌كردم كه چرا قدرت خداوند را فراموش كرده‌ام و... حالا این روزه را به خاطر همان غفلتی كه از من سر زده بود، گرفته‌ام تا اگر خدا بخواهد، تاوان گناهم را پس بدهم. همین كه برادرم این جریان را تعریف كرد، دیدیم روحانی بزرگوار، اشك در چشمش جمع شده و به طاهر خیره شده است. حرفهای برادرم را كه می‌شنید، مدام ایمانش را تحسین می‌كرد و به حال او غبطه می‌خورد.سپس رو به طاهر كرد و گفت : حفظ جان در هر شرایطی لازم است و این حكم عقل است . لذا در آن شرایط كه به دست ضد انقلاب اسیر شده بودی، حفظ جانت اهمیت زیادی داشت و یقیناً خداوند نیز با لطف و كرم خودش از شما خواهد گذشت . حالا بهتر است كه روزه‌ات را باز كنی.

بعد از فتوای روحانی بود كه شهید قبول كرد  روزه اش را بازكند.

شهید طاهر لطفی

دهم خرداد ماه سال 1339 در روستای « میرآباد علیا » از توابع  شهرستان بانه، متولد شد. هنوز شش بهار از عمرش نگذشته بود كه پدرش را از دست داد و روزگار سخت یتیمی را آغاز كرد. پس از چند ماه تحصیل علوم حوزوی و ختم قرآن در خدمت دایی خود، به زادگاهش بازگشت و برای ادامة تحصیل در مدارس جدید، راهی بانه شد و به دانشسرای مقدماتی «دیوان دره» رفت .

در سال 58 ، گواهینامه فارغ‌التحصیلی خود را از این مركز دریافت كرد و به معلمی روی آورد. در سال 1360 برای گذراندن یك دورة آموزشی به همراه جمعی از پاسداران و بسیجیان شهر بانه، به اصفهان رفت كه در شكل‌گیری بسیج این شهرستان تاثیر مهمی داشت . او جوان متعهد و مؤمنی بود كه همواره بر علیه گروهكهای ملحد و خدانشناس مبارزه می‌كرد. به طوری كه در طول مبارزه، چندین بار توسط آنان تهدید به قتل شده بود و مزدوران ضدانقلاب هم او را بارها به اسارت گرفته بودند. روز 22 آذر 62  روز مهمی بود.  سر كلاس به او خبر می‌دهند، نیروهای سپاه در«كوخان»  مشغول پاكسازی منطقه هستند. این خبر به قدری برای او اهمیت  داشت كه ناچار شد، با بچه‌ها خداحافظی كند. دلش از عشق و ایمان لبریز شده بود. شتابان به منطقة درگیری رسید. این آموزگار بسیجی و روستازاده مؤمن، پس از سالها تلاش در سنگر دانش و جهاد، به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به همراه چند تن از همرزمان خود، شهادت را در آغوش گرفت.