تبیان، دستیار زندگی
پدر آرش کافه ای داشت. کافه در کنار یک جادۀخاکی که نزدیک به کارخانۀ کنسرو سازی بود قرار داشت، آرش کافه را دوست داشت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جنِ جعبه موزیک

جنِ جعبه ی موزیک

پدر آرش کافه ای داشت. کافه در کنار یک جاده خاکی که نزدیک به کارخانه کنسرو سازی بود قرار داشت، آرش کافه را دوست داشت.

در آن جا یک قهوه جوش بود. همین طور یک تنور کوچک و مقداری ساندویج که در یک ظرف شیشه ای در بسته قرار داشت. بهتر از همه این ها یک جعبه گرامافون سکه ای بود. یک ضبط صوت سکه ای قدیمی نه مثل آن ضبط صوتی که در کافه شیک و تمیز جاده اصلی بود. آهنگ آن هم بسیار قدیمی بود. آرش تنها کسی نبود که آن را دوست داشت، راننده های کامیون و زنانی که در کارخانه کنسرو سازی کار می کردند هم آن را دوست داشتند.

آرش دوست داشت به آهنگ نظامی گوش بدهد و یا آهنگ « روح سواران در آسمان» آهنگی که کمی هم ترسناک بود. آهنگی که او بیشتر دوست داشت «گردش خرس های پشمالو» بود یک روز یک شنبه آرش به مادرش در تمیز کردن کافه کمک می کرد. او در حالی که جعبه گرامافون را تمیز می کرد، داخل آن را نگاه کرد. کاری که قبلاً هم کرده بود. گاهی شبیه یک جعبه جادویی به نظر می رسید.

مادر یک لیوان شیر و یک عدد بیسکویت برای آرش روی یکی از میزها گذاشت و بعد بیرون رفت تا آشغال ها را در سطل زباله بریزد. به محض این که او بیرون رفت و در هم پشت سرش بسته شد، آرش به دکمه گرامافون نگاه کرد و از جیبش سکه ای بیرون آورد.

روی گرامافون دکمه هایی قرار داشت که هر کدام مخصوص یک موزیک بود امٌا دکمه ای بود که روی آن چیزی نوشته نشده بود و آرش همیشه دوست داشت بداند که اگر آن دکمه را فشار بدهد چه اتفاقی خواهد افتاد.

او سکه اش را داخل جعبه انداخت و بعد دکمه سفید رنگ را فشار داد. ناگهان نوری همراه با یک صدای خِش خِش از آن بیرون آمد و بعد یک آدم قد بلند و لاغر از داخل جعبه بیرون جهید.

مرد گفت: « سلام پسر! من جن جعبه موزیک هستم. بیا تو را به دنیای سحر آمیز موزیک ببرم.»

در حالی که او صحبت می کرد جعبه موزیک بلند و بلندتر شد تا این که تبدیل شد به یک جای جادویی واقعی. حتی در آن جا یک در هم بود. جن جعبه موزیک آرش را به سرزمین سحر آمیز موزیک برد. در آن جا همه جا صدای موزیک به گوش می رسید. چند گروه موزیک می زدند و مردم آواز می خواندند. یک گروه شاد نوازنده، قدم زنان مارش می نواختند.

موزیک « مارش نظامی ها» یکی از موزیک های مورد علاقه آرش بود. آرش کف زنان در کنار آن ها راه می رفت.

در بالای یک تپه بلند هم دو مرد و دو دختر با کلاه های کابویی و گیتار مشغول خواندن یک آهنگ قدیمی محلی بودند.

از جایی دورتر هم صدای موزیک از بالای رنگین کمان می آمد. اما جن کجا بود؟ آرش فکر می کرد که بهتر است دنبال او بگردد. در حالی که او از سمت پایین می دوید به نظر می رسید که از ابرهای بالای سرش صدای موزیک می آید.

او به بالا نگاه کرد. بعد سریع تر دوید.«روح سواران در آسمان» با شتاب فرود آمدند. آرش با سرعت تمام دوید و به میان درخت ها پناه برد. موزیک قشنگ دیگری از میان درخت ها به گوش می رسید و آن موزیک مورد علاقه آرش بود « گردش خرس های پشمالو».

آرش رو به رویش خرس های کوچک را دید که در یک زمین بی درخت مشغول بازی کردن و رقصیدن بودند. در این میان ساعتی بود که تیک تاک می کرد، یک، دو، سه، چهار، پنج، شش.

آرش به یاد آورد که در ساعت شش پدر و مادر خرس ها آن ها را به خانه می برند تا بخوابانند. میان درخت ها پر بود از خرس های بزرگ و خطرناک که همه به آن جا می آمدند تا بچه خرس ها را به خانه ببرند.

آرش چند قدم به عقب گذاشت اما آن ها او را دیده بودند و به دنبال او دویدند. بعد او برگشت و به سمت جعبه موزیک دوید. خرس ها نزدیک تر می شدند و آرش سریع تر می دوید. به نظر می رسید که درجعبه هر لحظه کوچک و کوچک تر می شود. درست در آخرین لحظه، او موفق شد به سختی از آن عبور کند. او با عجله داخل کافه پرید و افتاد روی میز و محکم به لیوان شیر ضربه زد.

مادر آرش وارد کافه شد و او را دید که چشم هایش را می مالد.

مادرش گفت: « خواب آلود. تو خیلی کار کرده ای که خسته شدی و خوابت برده و شیرت را هم ریختی!»

آرش دست به جیب هایش زد. تمام پول هایش آن جا بود. کمی بعد وقتی که او به دکمه سفید رنگ روی جعبه موزیک نگاه کرد، روی آن اسم یک موزیک نوشته شده بود:«رویا». 

koodak@tebyan.com

تهیه کننده: علیرضا نوابی

تنظیم: فهیمه امرالله

شبکه کودک و نوجوان تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.