تبیان، دستیار زندگی
خیلی دوست دارم اتفاقی را که برای من افتاد برایتان تعریف کنم من الان هفت سال دارم و مدرسه می روم، اما آن موقع یک دختر کوچولوی سه ساله بودم. اسمم گلاب است...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
من چه جوری عینکی شدم

خیلی دوست دارم اتفاقی را که برای من افتاد برایتان تعریف کنم.

من الان هفت سال دارم و مدرسه می روم، اما آن موقع یک دختر کوچولوی سه ساله بودم. اسمم گلاب است، مامانم می گوید مثل گلاب هم خوش بویی و هم پر فایده.

یادم میاد آن روزها توی یک خونه که حیاط کوچیکی داشت و توی حیاطش یک حوض که دور تا دورش چند تا گلدون قشنگ بود و توی آب چند تا ماهی قرمز کوچولو بودند با مامان و بابا و داداش کوچولوم که شیر می خورد زندگی می کردیم.

آن موقع هر سال روز تولدم را جشن می گرفتیم. مامان کیک خوشمزه می پخت، و شمع روشن می کرد، بعدش هم من شمع ها را فوت می کردم و هدیه های قشنگ می گرفتم.

آن سال یک کادو روی میز بود که کاغذش خیلی قشنگ بود، جوری که دلم می خواست زودتر بازش کنم. وقتی کادو را باز کردم یک خرس کوچولوی قهوه ای توش بود با دو تا چشم سیاه، که یک چیز پلاستیکی با دو دایره بزرگ روی صورتش داشت. مامانم گفت حالا یک خرس عینکی داری که می تواند با تو بازی کند. فهمیدم که اسم چیزی هم که بابا بزرگ روی چشمهایش داره عینک است.

من چه جوری عینکی شدم
عینک را از روی صورت خرس کوچولو برداشتم، انگشتم را توی دایره اش کردم اما اون تو هیچی نبود.

وقتی بابا بزرگ اومد نزدیکم خواستم انگشتم را توی دایره عینک بابا بزرگم ببرم، اما نشد. توی دایره هایش دو تا شیشه کوچیک بود. بعد بابا بزرگ گفت: من با این شیشه های کوچیک تو را بهتر می بینم و بهتر می توانم برایت کتاب بخوانم.

چند روز بعد مامان گفت بیا با خرس کوچولو یک بازی جدید بکنیم. مامان خانم دکتر شد و می خواست چشمهای خرس کوچولو را معاینه کند.

عینک او را برداشت و یک شونه را بهش نشان داد و از خرس کوچولو پرسید که دندانه های شونه کدوم طرفیه؟ اما خرس کوچولو جواب نمی داد انگار شونه رو نمی دید. بعد مامان عینک را به چشم خرس کوچولو گذاشت و دوباره پرسید که دندانه های شوننه کدوم طرفیه؟ حالا خرس کوچولو خیلی خوب جواب می داد.

مامان بهم گفت خب ... حالا باید تو هم بروی پیش یک خانم دکتر مهربان تا چشمهایت را معاینه کند.

من چه جوری عینکی شدم

با هم رفتیم به یک مهد کودک که بچه های زیادی آنجا بودند.

یک خانم خوب در یک اتاق نشسته بود. بچه ها یکی یکی می رفتند توی اتاق و خوشحال می آمدند بیرون.

نوبت من که رسید نشستم روی صندلی ... دورتر یک تابلو روی دیوار بود که شکل شونه داشت. همان سوال هایی را که مامان از خرس کوچولو می پرسید اون خانوم از من پرسید، منم به همه شون جواب دادم. به من گفت گلاب گلابدون، من فکر می کنم بهتر باشد آقای دکتر هم چشمهایت را معاینه کند تا خوب خوب مطمئن شویم.

قرار شد با مامان برویم پیش آقای دکتر تا اگر لازم بود عینک بگیریم.

در اتاق دکتر، یک جعبه کوچک بود و یک صندلی بود. من روی صندلی نشستم. بعد به من گفتند توی دستگاه را نگاه کنم تا بتواند بهتر چشمم را ببیند. خیلی بامزه شده بود من از یک طرف و آقای دکتر از طرف دیگر داخل جعبه را نگاه می کردیم.

بعد آقای دکتر برای من یک شعر قشنگ خواند.

دختر خوب و باهوش        زرنگ و هم بازیگوش

عینک برات لازمه            بی عینکی باطله

اگه عینک بگیری           تو خیلی خوب می بینی

بعد با مامان و بابا رفتیم عینک فروشی. من یک عینک قشنگ قرمز خریدم. وقتی به خانه برگشتیم تا دم حوض دویدم تا به ماهی قرمزها نشان بدهم که من عینکی شدم، مثل خرس کوچولو. همان موقع فهمیدم که ماهی قرمزم چقدر قشنگ شده. مامان گفت از حالا به بعد همه چیزهای دور و برت رو بهتر می بینی.

من چه جوری عینکی شدم

روزهای اول که عادت نداشتم خسته می شدم انگار روی صورتم یک چیز سنگین و مزاحم هست دلم می خواست اون را بردارم. اما وقتی برش می داشتم رنگ ها را قشنگ نمی دیدم. تپیش خودم گفتم که نباید عینکم را بردارم. فردای آن روز وقتی خاله جون با گلی آمدند خانه ما. گلی به من خندبد و گفت: گلاب این چیه که روی صورتت گذاشتی؟ چقدر خنده دار شدی؟

من چه جوری عینکی شدم

خاله جون به ما نگاه کرد و گفت خندیدن به کسی که عینک میزنه کار خوبی نیست، بعضی وقت ها برای اینکه بهتر بتوانیم کتاب بخوانیم، بهتر بازی کنیم و شاد و خوشحال باشیم باید یک کارهایی انجام بدهیم، مثل گلاب. شاید یک روزی هم لازم بشود که تو عینک بزنی پس بهتره با همدیگر مهربان باشیم و از بازی کردن لذت ببریم.

تازه عینک قرمز گلاب خیلی قشنگش کرده، مثل خانم دکترها شده.

من خیلی خوشحال بودم از اینکه خاله جون از من تعریف کرد و گلی هم دیگر هیچوقت به خاطر هیچ چیز به من نخندید.

الان من هفت ساله شدم و هنوز اون خرس کوچولوی عینکی بهترین خرس کوچولوی منه.

منبع: کتاب من چه جوری عینکی شدم، نویسنده فریده جباری

تنظیم کننده: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.