آژیر پیروزی در خیابان آزادی
مژده فتح خرمشهر
در ساعت چهار بعدازظهر
در خیابان آزادی
غریو شادی در توفان حنجرهها
و زلال اشک شوق
در سپیده چشمان شهر
شهر در التهابی دیگر گونه
جعبههای شیرینی از دست
بر دستی میچرخد
خط ویژه آمبولانس
با مجروحان جنگی
و آژیرهای پیروزی
بوی خوش حماسه مردان خرمشهر را
در خیابان آزادی میگستراند
آمبولانسی میگذرد
دلم را پرتاب میکنم
آمبولانسی میگذرد
چشمم را پرتاب میکنم
آمبولانسی میگذرد
حنجرهام را پرتاب میکنم
آمبولانسی میگذرد
و دیگر دستهایم خالیست
و پیشانیام خیس میشود
و شرمی سنگین
بر پلکهایم مینشیند
خدایا خدایا
من چقدر کوچک هستم
در ساعت چهار بعدازظهر
در خیابان آزادی
خدایا خدایا
من چقدر کوچک هستم
وقتی گرمای جبهههای جنوب را نچشیدهام
من چقدر کوچک هستم
وقتی سنگرهای خون و خمپاره را نجنگیدهام
من چقدر کوچک هستم
وقتی که با رمز «یا علی ابنابیطالب»
توفانی از پیروزیها را بر پا نکردهام
خدایا خدایا
من چقدر کوچک هستم
وفتیکه بیشمار شبها را
از تنگنای سنگر
به سحر پیوند ندادهام
من چقدر کوچک هستم
وقتی که بیشمار روزها را
از پشت دروازههای خونینشهر
برای پیروزی دست تکان ندادهام
خدایا خدایا
در ساعت چهار بعدازظهر
من چه لال هستم
وقتی که آمبولانسها
آژیر پیروزی را در خیابان آزادی سر دادهاند
خدایا خدایا
من چقدر کوچک هستم
و دریا مردان حماسه بیتالمقدس چقدر بزرگ هستند
خدایا خدایا
من تمام آزادیام را به آنان مدیونم
و آنچه بزرگوار و بیطلب
از روبه رویم
بسان سبکسیرترین پرندگان عبور میکنند
درست در ساعت چهار بعدازظهر
سنگینترین شرم بر پیشانیام نشسته
و رخوتی دردناک
با زانوانم گره خورده است
چشمان تیرهام را به هر سو میچرخانم
دیگر هیچچیز را نمیبینم
جز چراغ گنبد مسجد
که جهان را به روشنایی دعوت میکند
و دستانی سبز را که مرا از ساعت چهار بعدازظهر
به سپیده فتح خرمشهر پرتاب میکند.