ایمان و چالشهای معاصر
(4)
چه تعریفی از ایمان درست است؟
اشاره:تاكنون چهار تعریف از ایمان مرور و بررسی شد كه به ترتیب عبارت بودند از: معرفت قلبی، كه تعریف برگزیده است؛ رویارویی مجذوبانه با خداوند، از آقای مجتهد شبستری؛ دویدن در پی آواز حقیقت، بنا به تعریف استاد ملكیان؛ و امید كه تعریف دكتر سروش بود.
گفتنی است كه میان تعریفهای مذكور تفاوتی اساسی و بنیادی وجود دارد و آن اینكه تعریف نخست تنها تعریفی است كه به ایمان نگاه معرفتی داشته است؛ اما سه تعریف دیگر ایمان را امری تجربی، شهودی و درونی تلقی میكنند و این نكته، وجه اشتراك سه تعریف اخیر است.
این تلقی آثار و پیامدهایی به دنبال خواهد داشت كه در مباحث آتی روشن میشوند. بنابراین توجه به مسئلهی «ماهیت ایمان» اساسیترین، بنیادیترین و در واقع، اولین مسئلهی ایمان دینی است كه در چهار پرسش و پاسخ گذشته وجه نظر قرار گرفت. ما هر دیدگاه را در این مقام اتخاذ كنیم باید تا آخر ملتزم به لوازم منطقی و تبعات طبیعی آن باشیم و این همان است كه در پیشتر تحت عنوان «عناصر همخانواده» مطرح شد و در ادامه هر یك را به گفتوگو خواهیم نشست.
آیا این تعاریف ایمان پیشینی است یا پسینی؟ آیا این تعاریف نخبهگرایانه نیست؟
پاسخ : در اینجا در واقع دو سؤال مطرح است. سؤال اول معطوف به پیشینی یا پسینی بودن پیشگفته است. مراد از این پرسش آن است كه آیا وضع تعریف چنین است كه ما نخست سوژههایی را مؤمن فرض میكنیم و بعد ویژگیهای هر یك را استخراج كرده، آنها را در مقام ماهیت و تعریف ایمان بیان میداریم، یا اینكه ما در ابتدا تعریفی را برای ایمان در نظر میگیریم و سپس براساس آن، مصادیق را معین میسازیم؟قسم اول، تعاریف پسینی، و قسم دوم تعاریف پیشینی نام دارد.
تعاریف پسینی چون ناظر به پدیدههای موجود و تاریخیاند، از سنخ تعاریف پدیدارگروانه و تاریخمندانهاند و نظر به واقعیت دارند. اما تعاریف پیشینی از آنجا كه مأخوذ از متوناند، از نوع تعریفهای فلسفی و متنیاند كه بعداً به دنبال مصداق میگردند.
تعاریف پسینی روشنفکران معاصر از ایمان مبتلا به نوعی دور منطقی است
به تعبیر دیگر، تعریف دو مقام دارد: مقام «باید» و مقام «هست»؛ برای نمونه در تعریف فلسفه میگوییم «فلسفه، علم به احوال مطلق وجود است». (تعریف به موضوع)، یا «فلسفه علمی است كه با آن انسان جهانی عقلانی، مشابه جهان عینی میگردد» (تعریف به غایت)، یا در تعریف طب گفته میشود «علم طب، علم به احوال بدن از حیث صحت و مرض است».
اگر در این گونه تعاریف دقت كنیم، خواهیم دید آنها ناظر به مقام «باید» هستند. یعنی فلسفه، طب و ... «باید» چنین باشند. اما علم فلسفه و علم طب از آن روی كه در خارج تحقق یافتهاند و وجود دارند و «هستند»، لزوماً مجسمهی آن تعریف نیستند؛ یعنی آن «باید» كه در تعریف بود تماماً تحقق نیافته است. از این روی فلسفهی «موجود» دقیقاً همان فلسفهی «باید» و طبق تعریف نیست، چنانكه تعریف طب در مقام «باید» همیشه جامع، مانع، كامل و صادق است. اما تعریف در مقام «هست» همیشه از تعریف در مقام «باید» كمتر است. تعریف «هستی» همچنین تاریخمند، تحققی و بشری است، برخلاف تعریف «بایدی». پس میتوان گفت تعریف در مقام «باید» همان تعریف «پیشینی» و تعریف در مقام «هست» ، همان تعریف «پسینی» است.
اكنون به قسمت اول پرسش باز میگردیم. این پرسش دو جنبه دارد. اول اینكه كدام یك از تعاریف چهارگانه سابق، پیشینی و كدام یك پسینی است؟ دوم اینكه اساساً كدام یك از این دو شیوهی تعریف، معتبر است؟
پاسخ به جنبهی اول این پرسش آسان است؛ زیرا ویژگیها و ملاكهای هر یك از دو شیوهی تعریف بیان شده است. اگر با این نگاه سراغ تعریف آقای مجتهد شبستری برویم، خواهیم دید تعریف ایمان به «مجذوب شدن به مركز خطاب كننده» تعریفی پسینی است نه متنی.[1] تعریف استاد ملكیان نیز همینگونه است.[2] پسینی بودن، شیوهی برداشت دكتر سروش نیز هست.
از میان چهار تعریف سابق، تنها تعریف نخست ـ معرفت قلبی ـ از نوع تعاریف متنی و پیشینی است.
اگر به جنبهی دوم پرسش ـ یعنی اعتبار دو نوع تعریف پیشینی و پسینی ـ توجه كنیم، باید گفت:
اولاً. هرچند تعریف به هر دو شكل صورت میگیرد اما باید توجه داشت كه هرگز نمیتوان تعریف پسینی و تحققی را به پای تعریف دین و قرآن از مقولههای دینی و از جمله ایمان، گذاشت. گیریم كه با مطالعهی تاریخ و جوامع دینی، تعریفی از ایمان به دست آوردیم، یا ویژگیهایی از یك جامعهی مؤمن كشف شد، اما هرگز نمیتوان گفت «این تعریف قرآن از ایمان است». این تعریف در واقع برداشت و تفسیر من (در مقام مفسر) از جامعهی ایمانی است و گفتیم كه میان تعریف در مقام «هست» یا «پسینی» و تعریف در مقام «باید» یا «پیشینی»، فاصله بسیار است.
ثانیاً. اصولاً تعریف پسینی مبتلا به نوعی دور منطقی است؛ زیرا مثلاً برای كشف معنای ایمان، «ما نخست نمونههایی را به مثابهی مؤمن فرض و انتخاب میكنیم و بعد ویژگیهای هر یك را استخراج و آنها را در مقام ماهیت و تعریف ایمان بیان میداریم»؛ بنابراین تعریف ایمان ـ به سبك پسینی ـ بر انتخاب چندین سوژه در مقام فرد «مؤمن» متوقف است و از سوی دیگر انتخاب چندین سوژه، در مقام فرد «مؤمن» بر داشتن تعریفی از «ایمان» توقف دارد.
واقعیت آن است كه تمام تعاریف پسینی مسبوق به تعاریف پیشینیاند، هرچند ناآگاهانه؛ زیرا، چنان كه دیدیم، در تعاریف پسینی واژههایی اخذ شدهاند كه از پیش باید تعریف آنها را بدانیم، و این به معنای اصالت تعاریف پیشینی است.
ثالثاً. اگر فقط به تعریف پسینی بسنده كنیم از آنجا كه این گونه تعاریف برگرفته از وضعیت تحقق یافته و موجود است، و این وضعیتها در دورههای مختلف، تفاوت مییابند، طبعاً پسینیها نسبی خواهند بود و نیز منفعلانه، و در نهایت تعاریف پسینی، تعاریفی شخصی و بر حسب شرایط خواهند بود، و همین برای سستی یك تعریف كافی است؛
رابعاً. تعاریف پسینی بیملاكاند و نمیتوان گفت درستاند یا خیر. (البته باید توجه داشت كه تعریف نیز میتواند درست یا نادرست داشته باشد.) بنابراین اگر ما تعریفی از پیش در اختیار نداشته باشیم و تابع دیگران بوده، برای ارائهی تعریف منتظر رفتار آنان باشیم این به معنای رها كردن كار دین در میان مردم است. راه صواب این است كه ما تعریفی از دل قرآن و سنّت ـ به نحو پیشینی ـ به دست آوریم و لحظه به لحظه وضعیت موجود را با آن بسنجیم و جامعه را به سوی آن وضعیت مطلوب هدایت كنیم. به بیان دیگر جامعه از نظر دینی دو وضعیت دارد: موجود و مطلوب. وضعیت مطلوب را، تعریف پیشینی و نگاهی كه قرآن و سنّت به ایمان دارند، در اختیار مینهد، و این هدف و غایت است و حركت تكاملی جامعه، بدون هدف، ممكن نیست. به این ترتیب، تعریف پیشینی و متنی اولین ضرورت است.
توجه به این نكته جالب و مفید است كه شورای اول واتیكان در سال 1870 اعتقادنامهای به صورت یك دایرهیالمعارف ده جلدی پدید آورد كه بخش عمدهای از آن فقط به تعریف از مفاهیم كلیدی دینی اختصاص دارد و آن تعاریفی كه امروزه نیز مورد وفاق مذهب كاتولیك است و «منافع ملی» تلقی میشود همه از سنخ تعاریف پیشینی است. این مسئله تا بدان حد مهم است كه میتوان گفت «یكی از بحرانهای فعلی، نداشتن تعاریف اجماعی است»، بخصوص در حوزه دین.
قسم دوم، سؤال از نخبهگرایانه بودن تعاریف چهارگانه است. بدین معنا كه تعریفی نخبهگراست كه تنها شامل تعدادی اندك از نخبگان شود. تعریف آقای شبستری به اقرار خودشان نخبهگرایانه است؛[3] چنان كه تعریف ایمان به «دویدن در پی آواز حقیقت» نیز چنین است. اما تعریف به معرفت قلبی و امید عمومیت دارد و تنها شامل نخبگان نمیشود.[4] البته این خود، اشكال دیگری است كه متوجه آن دو تعریف است.
تعاریف پسینی چون ناظر به پدیدههای موجود و تاریخیاند، از سنخ تعاریف پدیدارگروانه و تاریخمندانهاند و نظر به واقعیت دارند. اما تعاریف پیشینی از آنجا كه مأخوذ از متوناند، از نوع تعریفهای فلسفی و متنیاند كه بعداً به دنبال مصداق میگردند.
ممكن است كسی بگوید لحن قرآن در باب ایمان، نخبهگرایانه است. آن جا كه به كرّات میگوید:وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ؛[5] «لكن بیشتر مردمان به آن ایمان نمیآورند» یا وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛[6] «و بیشترینهی خلق به خدا ایمان نمیآورند، مگر آن كه مشرك شوند (و جز خدا، امور دیگری را نیز مؤثر در انتظام عالم دانند). از این آیات به دست میآید كه ایمان تنها شامل نخبگان است. اما باید توجه داشت اولاً. بیشتر این نمونهها ـ كه قریب هفتاد آیه است ـ دربارهی علم است: وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ «لیكن اكثر مردم بر این حقیقت آگاه نیستند»،[7] و بعد از آن دربارهی شكر: وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَشْكُرُونَ؛[8] «لیكن بیشتر مردم شكرگذار نیستند»؛
ثانیاً. در بیشتر این نمونهها از تعبیر «اكثرهم» استفاده شده كه همراه با ضمیر است، و این ضمایر اشاره به اقوام سابق دارد؛ پس معنا چنین است كه مثلاً «اكثر قوم ابراهیم چنیناند»، و به این ترتیب عمومیت ندارد؛
ثالثاً. در آن نمونههایی كه آیه ناظر به ایمان بوده، و عمومیت نیز داشته باشد، مراد، ایمان كامل و توحید ناب است.[9] به تعبیر دیگر ایمان مراتبی دارد و مرتبه بالا و كامل آن تنها در افرادی نادر پدید میآید. ایمان مراتبی دیگر نیز دارد كه شامل غیر نخبگان هم میشود؛
رابعاً. باید میان تعریف محدود و قلّت مصداق تفاوت گذارد. بدین معنا كه گاه ما از ابتدا تعریف ایمان را چنان محدود و همراه با خسّت بیان میكنیم كه مصادیق نادری داشته باشد؛ اما زمانی تعریف به خودی خود عمومیت دارد، ولی مصادیق خالص آن اندكاند.
با توجه به این نكته باید گفت تعریف نخست (معرفت قلبی) در عین حال كه تعریفی پیشینی است، به كار هدایت جامعه میآید، و عمومیت لازم را نیز داراست؛ هرچند مصداق خالص و تمامعیار آن بسیار اندك باشد.
----------------------
[1]. ر.ك: كیان، ش 52، ص 11 ـ10.
[2]. همان، ص 27.
[3]. ر.ك: كیان، ش 52، ص 10 ـ 11.
[4]. همان، ص 51.
[5]. سورهی هود، آیهی 17، سورهی رعد، آیهی 1.
[6]. یوسف، 106.
[7]. اعراف، 187.
[8]. غافر، 61.
[9]. المیزان، ج 18، ص 274، و ج 15، ص 252.
نوشته ی: محمد تقی فعالی
تنظیم برای تبیان: شکوری_گروه دین واندیشه تبیان