برای بچه هاش گریه می کرد.
پل زده بودیم با تیوب کامیون.
دکتر آمد و با جیپ از روی پل مارد رد شد تا آن را امتحان کند.
بعد برگشت و بچه ها را یکی یکی بوسید.
شصت و پنج نفر بودیم یا شصت و هفت تا.
درست خاطرم نیست. اما همه را بوسید.(1)
*****
هواپیما که رفت، چند نفر بی هوش ماندند و من که ترکش توی پایم خورده بود و او تنها.
رفته بود یک تویوتا پیدا کرده بود، آورده بود.
می خواست ما را ببرد تو ماشین. هی دست می انداخت زیر بدن بچه ها.
سنگین بودند، می افتادند.
نشد.
خسته شد اما ناامید نه، دو نفر آمدند کمکش!
نشست پشت تویوتا.
یکی یکی سرهامان را بلند می کرد دست می کشید روی سرمان.
«نیگاکن. صدامو می شنوی؟
منم حسین!»
گریه می کرد برای بچه هایش.(2)
******
فرمانده نیروی زمینی سپاه بود.
صبح عملیات محرم، رفتیم منطقه عملیاتی.
رودخانه دویرج هنوز سرکشی می کرد و طغیان.
پل نظامی را هم با خودش برده بود.
خیلی از بچه ها مجروح شده بودند،
اما راهی برای انتقال شان به آن طرف رودخانه نبود.
گفت: «برو هماهنگ کن، تا یک هلی کوپتر بیاید.»
هماهنگ کردیم.
هر چه سعی کردیم که بفرستیمش عقب و خودمان کار را ادامه دهیم،
قبول نکرد.
ایستاد و تا آخرین مجروح را نگذاشت تو بالگرد، عقب نرفت.(3)
1- دکتر مصطفی چمران
2- حسین خرازی
3-حسن باقری
مطالب مرتبط:
شب ها را کجا به صبح می رساند؟!
تنظیم برای تبیان: شریعتمدار