تبیان، دستیار زندگی
محمدعلی اسحاقی،متولد تهران جانباز 20 درصد، با بیانی شیرین، خاطرات جنگ را كه خود در متن آنها قرار ...داشته است بیان می کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی به قمر بنی‌هاشم (ع) متوسل شدم...

محمدعلی اسحاقی،متولد تهران جانباز  20 درصد، با بیانی شیرین، خاطرات جنگ را كه خود در متن آنها قرار داشته است بیان می کند.

اسحاقی می‌گوید:

اوایل جنگ من عضو نیروی رزمی بودم. در سپاه تقریبا حالت نیمه تكاوری داشتم. 14 اسفند از طرف سازمان ملل آمده بودند ایران، می‌خواستند بین ایران و عراق آتش بس اعلام كنند.

شب جمعه بود دعای كمیل خواندیم. می‌دانستیم كه حق با ماست كه دفاع كنیم. آن زمان در منطقه غرب بودیم. قسمتی دست عراقی‌ها بود تصمیم داشتیم با نیروی خیلی كم برای اینكه هم در برابر بنی‌صدر و هم كسانی كه می‌خواستند، آتش جنگ را به نفع دشمن خاموش كنند و نیز بیگانگانی كه قصد تجاوز به خاك ایران را داشتند بایستیم و به هر طریق ممكن آنها را از خانه‌مان بیرون كنیم.

به نیروهای بعثی حمله كردیم.جنگ از نوع پارتیزانی بود ارتش به ما قول داده بود كه از پشت سر با نیروی زرهی خود به ما كمك كند. شرایط محیطی طوری بود كه توانستیم عراقی‌ها را دور بزنیم و چیزی بیش از 200 نفر از نیروهای عراقی را محاصره كردیم. كار سخت و خطرناكی بود اما انجام دادیم. سنگ بزرگی در منطقه وجود داشت. اوایل درگیری خود را طعمه نیروهای عراقی كردم.آنها معطوف من شدند و از دیگر بچه‌ها غافل شدند. زمانی كه خود را پشت صخره مخفی كردم و به سمت عراقی‌ها شلیك كردم بچه‌ها در مدت 15دقیقه وارد كانال موجود در منطقه شدند و آنها را دور زدند. من هم در حالیكه عراقی‌ها به طرفم شلیك می‌كردند وارد كانال شدم. تا صبح در كانال صدای عراقی‌ها را می‌شنیدم. در همین زمان بود كه ارتش ما هم با توپ و تانك به عراقی‌ها حمله می‌كرد.

از كانال كه به بیرون نگاه می‌كردم اجساد عراقی را كه روی زمین بود دیده می‌شد. قسمتی از كانال شكسته بود عراقی‌ها روی من دید داشتند با این وجود من رد شدم همین زمان شنیدم كسی از پشت سرم گفت: من تیر خوردم. نگاه كردم دیدم یك سرباز است. هر قدر گفتم بیا این طرف نتوانست بیاید وسط همان كانال كه ایستاده بود. عراقی‌ها با گلوله بدن او را تكه تكه كردند. من هم تا به خودم آمدم چند تركش به دست و پایم خورده بود. زمین خوردم سربازی كه جلوی من روی زمین افتاده بود حدود پنج دقیقه طول كشید تا جان داد.

كانال به صورت گرد بود بچه‌هایی كه پشت كانال بودند ما را نمی‌دیدند. عراقی‌ها بر من مسلط بودند. من روی زمین افتاده بودم. همرزم‌هایم فكر می كردند كه من شهید شدم. هیچ كس به داد من نمی‌رسید،پنج،شش ساعت گذشت اما هیچ كس پیش من نیامد. مطمئن بودم كه همان جا خواهم مرد ولی بعد به این فكر افتادم كه باید خودم را نجات بدهم. با دست روی زخم‌هایم را فشار دادم تا خون بیشتری از بدنم نرود. حالت احتضار را در خود حس نمی‌كردم و این باعث شد به زندگی امید بیشتری پیدا كنم. به قمر بنی‌هاشم (ع) متوسل شدم. هرگز فراموش نمی‌كنم در یك لحظه خود را در صحن و سرای حضرت ابوالفضل (ع) دیدم. یك حس غریب به من گفت: خودت را به طرف كانال كه خراب شده بكش.

وقتی به این قسمت كانال رسیدم بچه‌ها كه روبروی من قرار داشتند متوجه شدند كه من زنده‌ام. تعدادی از آنها با آرپی‌جی به عراقی‌ها حمله كردند و دو سه نفرشان هم به كمك من آمدند. دست و پایم را گرفتند و بردند عقب، بعد هم سر پل ذهاب. و اینگونه شد كه من نجات پیدا كردم.

بار دومی كه مجروح شدم در عملیات فتح‌المبین بود. موج انفجار گرفتم. حدود 24 سال است به خاطر این موضوع مشكل خواب دارم.

در عملیات والفجر 8 هم صبح اول وقت بود كه یك بمب بزرگ عراقی‌ها در نزدیكی مسجد فاو به زمین اصابت كرد. بعد متوجه شدیم بمب شیمیایی است. من مسوول داروخانه منطقه بودم. 200-300 آمپول آتروپین بردم برای بچه‌هایی كه شیمیایی شده بودند. رزمنده‌های مجروح ماموریت داشتند به عقب جبهه بروند. ولی من باید به عمق منطقه شیمیایی می‌رفتم. وظیفه داشتم تا مجروحی در منطقه هست من هم باشم. با لطف خدا حداقل 120 نفر از مجروحان با تزریق آتروپین توانستند بین یك تا دو ساعت روی پای خود بایستند و به عقب بروند.

در حال حاضر از نظر ریه خیلی مشكل دارم و به این دلیل در بیمارستان بستری هستم. فقط 20 درصد جانبازی دارم كه آن هم به خاطر مشكل دست و پاهایم است. برای تایید شیمیایی ریه و موج گرفتگی هنوز كمیسیون تشكیل نداده‌اند. چند بار برای درخواست تشكیل كمیسیون رفتم ولی از آنجایی كه مشكل اعصاب دارم ونمی‌توانم مكان های شلوغ را تحمل كنم برگشتم. از آنجایی كه مساله شیمیایی باعث شد من سكته قلبی كنم و در بیمارستان بستری شوم مجبورم جدیت به خرج دهم تا درصد جانبازی شیمیایی‌ام را بگیرم. چند روزی است است كه بستری هستم باید قلبم اسكن شود امكان دارد نیاز باشد بالن بزنم. پزشك متخصص ریه نیز باید مرا ببیند.

به خاطر خوردن قرص‌های متعدد مشكل اعصاب هم دارم. متخصص اعصاب هم باید مرا ببیند. كه البته این مسائل هم از عوارض شیمیایی هستند كه بعد از مدتها به تازگی در حال بروز هستند. هزینه‌ها را تماما بنیاد می‌دهد خانواده هم فقط نگران و ناراحت وضعیت جسمانی من هستند.

از روز اول جنگ خاطره‌ای دارم كه دوست دارم اینجا به آن اشاره كنم. پشت كالیبر 50 بودم هواپیمایی در ارتفاع خیلی پایین از بالای سر من گذشت. به دوستان گفتم این هواپیمای عراقی‌هاست كه هیچ كس قبول نكرد. گفتند هواپیمای خودی است. این همان هواپیمایی بود كه رفت تهران و شهرك اكباتان را زد و برگشت. در واقع خلبان ما را فریب داد به قدری پایین پرواز می‌كرد كه با تیر و كمان می‌شد آن را زد.

در مورد حفظ شان و منزلت جانبازان در جامعه باید بگویم دوستان،اقوام و كسانی كه مرا می‌شناسند خیلی خوب برخورد می‌كنند و تا آنجایی كه من می‌بینم در اجتماع رعایت می‌شود. در ادار‌ه‌ها هم برای این قشر تسهیلاتی را قائل شدند.

در مجموع در محل كارم چون كادر پزشكی هستند و با مشكلات و بیماری‌های جانبازان بیشتر آشنا، بهتر پذیرای من هستند و مرا قبول می‌كنند.

من در حال حاضر دانشجوی سال چهارم داروسازی دانشگاه تهران هستم البته بدون سهمیه قبول شدم. چون جانباز 20 درصد سهمیه ندارد.

منبع:ایسنا

لینک:

ساعتی با بیژن نوباوه