تبیان، دستیار زندگی
یادداشت مجید اسطیری درباره یک رمان برای نوجوانان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«نوشتن از نوجوان هایی که هیولا هستند!»

یادداشت مجید اسطیری درباره یک رمان برای نوجوانان

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
«نوشتن از نوجوان هایی که هیولا هستند!»

مجید اسطیری  در یادداشتی به معرفی رمان نوجوان «تاجیک، هیولایی که بی صدا گریه کرد، بلند خندید» اثر حمید حاجی میرزایی پرداخته است که در ادامه منتشر می شود:


این روزها زیاد می شنویم که نوجوان های این نسل با نسل های قبلی خیلی تفاوت دارد، یا این که دنیایشان برای نسل های قبلی دنیایی ناشناخته است. پس ما داریم احساس می کنیم که برای نوجوان امروزی گوش دادن به حرف های قدیمی کمی سخت شده یا حداقل گوش دادن به حرف هایی که به همان شکل قدیم گفته شوند، سخت شده. بچه های دبیرستانی تکالیف درسی شان را در تلگرام با هم بررسی می کنند و حتی قادرند قرارهای چندصدنفره در یک گوشه شهر با هم بگذارند!

هم   این ها نشان می دهد که نوشتن داستان برای نوجوان ها چقدر سخت و پیچیده است. باید روش های تازه ای داشته باشیم و البته جسارت فراوان. در عین حال همین نوجوان ها باید بتوانند از دنیای بی عاطف   شبکه های اجتماعی به دامن رئوف یک داستان دلنشین پناه ببرند.

حمید حاجی میرزایی در اولین تجرب   داستانی اش، رمان «تاجیک، هیولایی که بی صدا گریه کرد، بلند خندید» تقریباً از هم   موانع بالا عبور کرده تا بتواند داستانی جسورانه، جذاب و در عین حال دلنشین برای نوجوان ها بنویسد. داستانی که ایده های بکرش از دنیای خود نوجوان ها و با نگاه موشکافانه بر کشمکش های درونی آن ها گرفته شده و با زبان کمتر شنیده شد   نوجوان امروزی به نگارش در آمده.

«تاجیک، هیولایی که بی صدا گریه کرد، بلند خندید» روایت نوجوانی خاص به نام تاجیک است که از زبان یک راوی خاص تعریف می شود و هر چه پیش تر می رویم، درمی یابیم که راوی هم به همان اندازه خاص و کشف نشده است. تاجیک، ویژگی هایی دارد که در نگاه هیچ کدام از هم سالان خودش عجیب نیست، یا حداقل درخور دلسوزی یا ستایش نیست. درحالی که راوی نسبت به ویژگی های تاجیک که او را تنها کرده است، حس ستایش و دلسوزی دارد. تاجیک، موقع راه رفتن بیش از اندازه بالا و پایین می رود؛ انگار در زانوهایش فنر دارد! زورگویی بچه های کوچه را بدون ناراحتی می پذیرد و از همه مهم تر، یک چراغ قو   کوچک همیشه در دست اوست.

ماجرا از همین چراغ قوه، که راوی آن را انگشت ششم تاجیک می داند، شروع می شود. آقای ناظم که هم   دانش آموزان مدرسه از او می ترسند، چراغ قو   تاجیک را در یک برخورد شدید از او می گیرد و تاجیک را جلوی بچه های کلاس حسابی مسخره می کند. این ماجرا روی راوی تأثیر خیلی عمیق و ناراحت کننده ای می گذارد. راوی که عادت دارد در دلش به آدم های مختلف نامه بنویسد، به آقای ناظم نامه ای می نویسد که فقط ما خوانندگان کتاب می توانیم آن را بخوانیم. اما در روزهای بعد با آمدن مادر تاجیک به مدرسه اتفاقات دیگری می افتد که روند داستان را خیلی عمیق و تأثیرگذار می کند. دعوت می کنم برای چشیدن طعم ملس یک رمان نوجوان خواندنی این کتاب را تهیه کنید.


منبع: شهرستان ادب