تبیان، دستیار زندگی
در عرصه ادبیات جهان بوده اند فیلسوفانی همچون سارتر و كامو كه تلاش كرده اند آرا و عقاید نظری خود را در قالب آثار ادبی به جهان عرضه كنند و از این راه در فهم بهتر و بیشتر نظریات شان گامی رو به جلو بردارند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گل سرخی برای امبرتو

در عرصه ادبیات جهان بوده اند فیلسوفانی همچون سارتر و كامو كه تلاش كرده اند آرا و عقاید نظری خود را در قالب آثار ادبی به جهان عرضه كنند و از این راه در فهم بهتر و بیشتر نظریات شان گامی رو به جلو بردارند. و نیز بوده اند نظریه پردازانی كه ارتباط این دو مقوله را از اساس نادرست می دانستند و آن را تقلیل نظریه در ساحت ادبیات می دانند و معتقدند این دو، حوزه های كاملا جدا از هم هستند؛ امبرتو اكو اما هم سو با دسته اول نظریه پردازان است.

بخش ادبیات تبیان
امبرتواکو

رمان های اكو نشان داده اند كه او به خوبی از شناخت دو جهان و ساحت متفاوت ادبیات و فسلفه آگاه است و تلاش می كند كه به مثابه فیلسوفان متاخر كه دستی در ادبیات داشته اند امر فلسفیدن را در رمان به شكل گل درشت و اغراق گونه و نچسبی ارایه ندهد. تا آنجا كه همچون بارت به نظریه مرگ مولف مقید است: «مولفان آثار ادبی از این حق برخوردارند كه با یك تاویل گر دور از ذهن به مخالفت برخیزند. اما در كل آنان باید به مخاطبان خود احترام بگذارند چرا كه متن خود را در سطح جهان منتشر كرده اند. مانند پیامی در بطری، چنان كه می گویند. من اغلب پس از انتشار اثری در زمینه نشانه شناسی وقت خود را به دو كار اختصاص می دهم كه اولا ببینم كجاها به خطا رفته ام و ثانیا این نكته را روشن كنم كه هركس به درك مورد نظر از من نرسیده پس حتما آن را درست نخوانده است. در مقابل پس از انتشار یك رمان اساسا وظیفه اخلاقی خود می دانم كه با تاویل های گوناگون مردم مخالفت نكنم.» اما او تاویل را در صورتی درست می پندارد كه با بخش دیگری از همان متن مطابقت داشته باشد. در غیر این صورت آن تاویل را باطل می انگارد.
اكو را می توان یك نویسنده پست مدرن دانست. به واسطه آنكه عناصر رمان پست مدرنیستی را تا حدودی می توان در آثارش مشاهده كرد. یكی از آنها آیرونی بینامتنی است یعنی نقل قول مستقیم از متن های معروف یا ارجاعات كمابیش آشكار به آنها. و دیگری فرا روایت است. به معنای پژواك هایی كه از بطن خود اثر بر می خیزد.
آنگاه كه نویسنده با مخاطب خود حرف می زند. از دیگر شاخصه های جهان پست مدرنیستی در آثار اكو یكی همین گذرها و رفت و آمدهای مداوم به دوران كلاسیك و امروز است و پیوند دقیقی كه او بدون اصالت دادن به هر یك از این دوران ها میان این دو جهان برقرار می كند كه یكی از علل ویژه بودن آثار او را برای ما روشن می سازد. از سویی امبرتو یك تاریخ نگارِ رمان است. اما آثارش صرفا تاریخی نیست. گیرم كه معطوف به تاریخ است.

اكو روش مندی نگاه علمی را در نگارش رمان به شدت حفظ می كند. او در این گستره نیز به مثابه یك پژوهشگر تیزبین عمل می كند و جالب اینجاست كه تقریبا همان انتظاری را از مخاطب رمان دارد كه از مخاطب یك متن پژوهشی

شیطنت او در روایت از تاریخ یا آنچه واقعیت پنداشته می شود حاكی از شخصیت شوخ و شنگ راوی جست وجوگرش دارد. او تا جایی پیش می رود كه گاه ادبیات را واقعی تر از واقعیتِ تاریخی یا به عبارت درست تر آنچه كه از وقایع تاریخی می دانیم تلقی می كند یا دست كم در وقایع تاریخی تشكیك و تردید ایجاد می كند: «ما گزاره های داستانی را دروغ نمی پنداریم. اول از همه باید گفت كه ما هنگام خواندن داستان به توافقی ضمنی با نویسنده می رسیم. او كسی است كه وانمود می كند حقیقت را بر كاغذ آورده است و از ما می خواهد وانمود كنیم حرف او را جدی گرفته ایم... هریك از گزاره های حقایق دانشنامه ای را می توان و پیوسته باید بر اساس قاعده مشروعیت بیرونی تجربی به آزمایش گذاشت. همان كه آدم طبق آن می گوید مدركی به من نشان بده كه هیتلر واقعا در آن پناهگاه مرده است.

حال آنكه گزاره هایی نظیر گزاره خودكشی آنا كارنینا تحت لوای قاعده مشروعیت درون متنی ارزیابی می شوند. بدان معنا كه آدم برای اثبات آن نیازی ندارد از چارچوب متن خارج شود. بر اساس این مشروعیت درونی هركس را كه بگوید آناكارنینا با پیر بزوخوف ٓ یكی از شخصیت های رمان جنگ و صلح ٓ ازدواج كرد آدمی سبك عقل یا كم اطلاع می شماریم. درصورتی كه در رفتار با كسی كه در مورد مرگ هیتلر اظهار شك و تردید می كند او را به اندازه فرد قبلی خوار و خفیف نمی سازیم... عجیب آنكه همین اواخر در جایی خواندم كه بر اساس یك نظرسنجی یك پنجم جوانان زیر ٢٠ سال بریتانیایی اعتقاد دارند وینستون چرچیل، گاندی و دیكنز شخصیت هایی داستانی هستند و از طرف دیگر شرلوك هلمز آدمی واقعی است.»
 از این رو برای اكو دغدغه حضور تاریخ در رمان جدی است. تو گویی او زندگی یك امر تاریخی را در بستر تخیل از مرگی كه دچارش شده با نگارشش البته به شكلی كاملا مستقل و متفاوت احیا می كند و موجد حیات دوباره اش می شود. او در برابر تاریخ و گذشته تاریخی با نگارش رمان دست به یك عمل مسیحایی می زند كه با سنت كاتولیكی او پیوند تنگاتنگی دارد.
اكو روش مندی نگاه علمی را در نگارش رمان به شدت حفظ می كند. او در این گستره نیز به مثابه یك پژوهشگر تیزبین عمل می كند و جالب اینجاست كه تقریبا همان انتظاری را از مخاطب رمان دارد كه از مخاطب یك متن پژوهشی. بدین طریق او هدف ادبیات را صرفا سرگرم سازی یا تسلا بخشیدن نمی داند بلكه برانگیختن و الهام بخشیدن و رجوع چندباره به آن را برای درك بهتر از ادبیات و مخاطب انتظار دارد. او در این میدان خود نیز به مثابه یك كارگر معدن عمل می كند و وسواس واكاوی دارد: «در طول سال های بارداری ادبی چه كار می كنم؟ مدرك و مطلب جمع می كنم. به دیدن مكان ها می روم و نقشه جغرافیایی می كشم. از طراحی ساختمان ها یادداشت برمی دارم. یا شاید از طراحی یك كشتی و نیز از چهره شخصیت های داستان طرح هایی می زنم.

برای نوشتن نام گل سرخ پرتره تمامی راهب هایی را كه در كتاب ازشان نام برده ام كشیدم. من تمامی آن سال های آماده سازی رمان را در نوعی قصر جادویی می گذرانم. یا اگر مایل هستید اسمش را بگذارید: برج عاج نشینی خیالپردازانه... موقع آماده كردن مقدمات كار برای نوشتن رمان جزیره روز قبل هم طبیعتا به اقیانوس اطلس جنوبی رفتم؛ همان محل دقیق جغرافیایی كه ماجرای كتاب در آن اتفاق می افتد. تا بتوانم رنگ آب و آسمان را در ساعت های مختلف روز ببینم و همچنین رنگ ماهی و مرجان ها را. در عین حال دو یا سه سال را هم صرف مطالعه طراحی و مدل كشتی های آن دوره به خصوص كردم تا بفهمم یك كابین یا انباری كشتی چه اندازه ای داشته و آدم به چه صورت بین این دو مكان تردد می كرده است... پس از انتشار رمان نام گل سرخ نخستین كارگردانی كه برای ساختن فیلمی از روی آن پا پیش گذاشت به من گفت: كتاب شما انگار برای فیلمنامه ساخته شده است. چون دیالوگ هایش اصلا كم و زیاد ندارد. در ابتدا دلیل آن را نمی دانستم اما بعد یادم آمد قبل از نوشتن رمان ده ها طرح از راهروهای پر پیچ و خم فضای صومعه ها زده بودم و دیگر خوب می دانستم كه اگر دو نفر در آن محیط از جایی به جایی بروند و حین راه رفتن با هم اختلاط كنند دقیقا چقدر وقت می برد. همیشه از مكان هایی سخن به میان می آورم كه میلیمتر به میلیمتر آن را حساب كرده باشم.»
اكو یك زبان شناس ساختارگراست. از این رو او به واسطه تخصص اش روی مبحث زبان اشراف زیادی دارد. جالب اینجاست كه این اشراف نتوانسته تعلق خاطری احساس گونه برای او به وجود بیاورد و بدین ترتیب میدان ادبیات را عرصه تاخت و تاز زبان بازی های صرف كند و این حكایت از نگاه و شناخت دقیق او از ساز و كار جهان ادبیات و در این جا رمان می دهد. از این رو او رمان را صرفا یك پدیده زبانی نمی داند و موضوع فضاسازی را از عوامل مهم در ساختار و بافتار یك رمان خوب می داند: «در شعر ترجمه و برگردان كلمات دشوار است. چرا كه عامل تعیین كننده در آن طنین كلام و به همان نسبت معناهای چندگانه ای است كه با ظرافت به كار گرفته می شوند و در نتیجه امر واژه گزینی است كه حد و مرز محتوا را مشخص می كند. اما در داستان عكس این حالت اتفاق می افتد. بدین معنا كه جهان برساخته نویسنده و رخدادهای وصف شده در آن هستند كه ضرباهنگ سبك و حتی امر واژه گزینی را تعیین می كنند. داستان طبق قاعده لاتین پیش می رود كه می گوید: سر موضوع را كه بگیری كلمات در پی اش می آیند.

حال آنكه در شعر باید آن را به این صورت در آورد كه: سر كلمات را كه بگیری، موضوع پی اش می آید. » از این رو وی در رمان نام گل سرخ كه موقعیتی در دوران قرون وسطایی دارد از همان سبك نوشتاری تاریخ نگاری قرون وسطایی بهره می برد كه دقیق و بی پیرایه و سرراست است. بنابراین از نظر او سبك رمان را چه به لحاظ زبانی و چه فضایی، ساختار جهان روایی تعیین می كند. وجه دیگر امبرتو اكو شخصیت فلسفی اوست. و همین وجه موجب می شود تا مخاطب را به تدقیق بیشتری در آثارش وا دارد. در جایی از این متن درباره تقابل عناصر و شخصیت های خیالی با جهان واقعی ما اشاراتی كرده ام. ذهن فلسفی اكو در برابر این تقابل پرسشی را مطرح می كند كه چرا شخصیت های موفق داستانی مثال هایی عالی می شوند از وضعیت های انسان های واقعی؟! او پاسخ می دهد: «همین كه تقدیر آنان را به درستی درك كنیم اندك اندك شك برمان می دارد كه خودمان نیز در قالب شهروندان این جهانی اغلب با تقدیر خویش روبه رو می شویم. صرفا به این دلیل ساده كه جهان خود را همان گونه در نظر می آوریم كه شخصیت های داستانی جهان خودشان را. در واقع داستان به ما این نكته را گوشزد می كند كه شاید نگاه ما به جهان واقعی همانند نگاه شخصیت های داستانی به جهان شان ناقص باشد.» در واقع ما از نقص های شخصیت های داستانی به نقص های خود در زندگی واقعی پی می بریم.
اكو در كتاب اعترافات یك رمان نویس جوان - كه توسط مجتبی ویسی ترجمه و توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است - از شخصیتی به نام زاستسكی نام می برد كه در جریان جنگ جهانی دوم قسمتی از مغز و در نتیجه كل حافظه و قدرت تكلمش را از دست داده بود. اما در عین حال قادر به نوشتن بود. دستش ناخودآگاه هر گونه اطلاعاتی را كه قادر به درك شان نبود ثبت می كرد و بدین ترتیب او موفق شد مرحله به مرحله هویت خود را از طریق خواندن نوشته هایش بازسازی كند. ما زاستسكی هستیم و برای من امبرتو همان دستی است كه قادر است ما را به یاد خودمان بیاورد و به ما هویت ببخشد.



منبع: اعتماد/ نیما حسندخت (باتلخیص)