تبیان، دستیار زندگی
گفت وگو با بیتا وكیلی در حاشیه نمایشگاه «سه نگاه» در گالری بوم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لكه قرمز تداعی خطر می كند

گفت وگو با بیتا وكیلی در حاشیه نمایشگاه «سه نگاه» در گالری بوم

بخش هنری تبیان
بیتا وكیلی

بیتا وكیلی از هنرمندان موفق زمانه ما است. حضور متعدد آثار او در حراجی ها، او را به چهر ه یی شناخته شده در عرصه بین المللی تبدیل كرده است، چنانچه كمتر حراجی ای است كه اثری از او در آن یافت نشود. او از هنرمندان محبوب مجموعه داران و خریداران آثار هنری در ایران و خاورمیانه است. در جدیدترین نمایشگاه گالری بوم، آثار جدید او در كنار آثار دو هنرمند زن دیگر هم نسلش، طاهره صمدی تاری و بهار بهبهانی تحت عنوان «سه نگاه» به نمایش درآمد. از یكی دو سال پیش نشانه های تغییراتی در سبك و نگاه بیتا وكیلی دیده می شود كه نمونه هایی از این تغییر را می شد در این آثار جدید پی گرفت. جدا از این سبك ویژه او كه گاه حتی آثارش را به كلاژ شبیه می كند كارهایش را جالب و دیدنی می كند: به قول نوشته نمایشگاه: او هم واجد نگاهی میكروسكوپی به جزییات است و هم انگار واجد نگاهی تلسكوپی به هستی. به بهانه همین نمایشگاه و آثار جدیدش با او به گفت وگو نشستیم و با او درباره تغییر سبك و شیوه جدید بیانش صحبت كردیم.

در مورد خودم اول از همه سعی می كنم كه این فضا، فضای دلنشینی باشد، فضایی كه اگر كسی همنشین من است، بتواند در آن بنشیند، آرام باشد و با فضا ارتباط برقرار كند. فضا لاجرم در كارم اهمیت دارد و دوست دارم وقتی كسی می آید تا كارم را ببیند، بتواند آن را ببیند و تحمل كند، بتواند در این فضا بچرخد و یك جور در آن فضا خودش را ببیند، زندگی خودش را ببیند اینكه من را با چه اسم یا تعریفی می شناختند، بحث نگاهی از بیرون است. اینكه خودم چه تعریفی از خودم دارم جدا است، من هیچ وقت خودم را در دسته یا گروهی خاص یا سبكی مشخص محدود نمی كنم. اینكه كارهایم در حوزه نقاشی انتزاعی بود، فكر می كنم نیازی بود به بیان احساسات درونی ام

تا چندی پیش شما را نقاش انتزاعی می شناختند، چنانچه سال گذشته هم در نشست نقاشی انتزاعی مدرسه ایده در كنار مصطفی دشتی و پویا آریان پور حضور داشتید، ولی هرچه زمان گذشت دیدیم كه فیگورها و اشكال قابل شناسایی در كارتان پیدا شد. آیا از انتزاع گذر كرده اید و به سمت نقاشی فیگوراتیو رفته اید؟

اینكه من را با چه اسم یا تعریفی می شناختند، بحث نگاهی از بیرون است. اینكه خودم چه تعریفی از خودم دارم جدا است، من هیچ وقت خودم را در دسته یا گروهی خاص یا سبكی مشخص محدود نمی كنم. اینكه كارهایم در حوزه نقاشی انتزاعی بود، فكر می كنم نیازی بود به بیان احساسات درونی ام، این نیاز كه چطور بیانش بكنم من را به سمت نقاشی انتزاعی می برد. زمان كه گذشت، خود به خود، تجربیاتم، نوع زندگی ام، نگاهم به زندگی و در واقع اتفاقاتی كه در زندگی ام افتاد، باعث شد تا فرم هایی كه به نقاشی فیگوراتیو نزدیك تر بود داخل كارم شود، ولی باز هم به تعاریف كلیشه یی اعتقاد ندارم كه من از مرز انتزاع به سمت نقاشی فیگوراتیو عبور كرده ام. هیچ دلیلی جز دلیل درونی نبوده كه چون نقاشی فیگوراتیو، نقاشی قالب امروز است و از آن استقبال بیشتری می شود به سراغ این نقاشی بروم، اینها نه برایم مهم بوده و نه هیچ وقت به آنها فكر كرده ام. من دقیقا همان طور كار می كنم كه فكر می كنم كه زندگی و حس می كنم: نهایت سعی ام این است كه صداقت داشته باشم. اینهایی كه الان می بینید و در طول این سال ها دیده اید تمام اتفاقاتی است كه درون و بیرون من افتاده و روی من اثر داشته و كوشیده ام كه آنها را تا جایی كه ممكن بوده روی بوم ارایه كنم. ولی با ماجرایی كه از مدرسه ایده تعریف كردید درباره كار من همیشه می گفتند و من هم خودم می دیدم كه نقاشی های من همیشه انگار دیدی از بالابه زمین بوده. فكر می كنم در طول سال هایی كه گذشت من دیگر از آن ارتفاع زمین را نمی دیدم و دیگر از آن فاصله زمین را نمی دیدم و نزدیك تر شدم و هر چقدر كه به سمت زمین آمدم و نگاهم شاید دنیایی تر شد، از آن دنیای درونی فاصله گرفتم و به دنیای بیرونی نزدیك تر شدم، لاجرم واقعیت هایی كه شاید بدیهی بودند، واقعیت هایی كه وجود داشت ولی شاید زیر لایه هایی پنهان بود، لایه هایی كه شاید به خاطر فاصله من و نگاه خیلی كلی گرایم بود پنهان بودند، مثل عبور از لایه های ابر بود كه آدم آرام به سمت زمین می آید كم كم وضوح دید بیشتر می شود و آدم خیلی چیزها را می بیند. فكر می كنم مقدار زیادی اش هم مربوط به تجربیاتی بود كه در سال های اخیر در زندگی شخصی ام و نگاهم به دنیای بیرون رخ داد و اتفاقاتی كه به حجم زیاد و با كیفیت و كمیت مختلف در پیرامون مان می افتند و لاجرم بر زندگی ما اثر می گذارند و البته حساسیت بالای من نسبت به اتفاقاتی كه پیرامون مان می افتد چه در سطح زندگی خودمان، در شهر یا كشورمان و حتی اتفاقاتی كه در دنیا- در سطح اطلاعات من البته- می افتند، همین حساسیت وضوح دید من را بیشتر كرد. چیزهایی را دیدم كه بودند ولی زیر این لایه ها محو شده بودند و الان از این محوی درآمده اند. ولی الان هم نمی توانم حكمی بدهم كه قطعا به همین شكل می ماند و كارم قطعا همین است. این هم جریانی است، مثل جریان خود زندگی، زندگی چون متغیر است، من هم دارم با آن پیش می روم، مثل همه ما كه داریم با زندگی پیش می رویم. حتی در مجموعه كارهایی كه اینجا می بینید، كاری كه فیگور مشخص تری دارد، قدیمی تر است، مال یك سال و خرده یی سال پیش است، باز در كارهای جدیدم شاید حالت انتزاعی شان یك كم از قبل هم بیشتر باشد. این بنا به طبیعت و زبانی است كه من به دنبالش می گشتم.

در نوشته كوتاهی در هنرآنلاین دیدم كه گفته بودید مقداری تحت تاثیر وقایع اجتماعی قرار گرفته اید، نمونه هایی از كارهای شما در سال های اخیر دیدیم مثل نقشه ایران و خلیج فارس، این كارها آیا به این معنی است كه هر چقدر قرار است اجتماعی تر كار كنید بیان انتزاعی دیگر جوابگو نیست؟ مجبوریم به سمت كارهای فیگوراتیو برویم؟

واقعا تصمیمی برایش نداشتم، ولی با صحبتی كه شما می كنید، فكر می كنم برای اینكه بتوان مسائل اجتماعی را بیان كرد، شاید با نقاشی فیگوراتیو، مجموع مخاطبان بیشتری را بتوان درگیر كرد و مسلما همه هم مخاطب خاص نیستند، در این حالت مخاطب عام هم می تواند ارتباط برقرار كند. بنابراین شاید نقاشی فیگوراتیو با مخاطب عام و درصد بیشتری از مخاطبان راحت تر ارتباط برقرار كند. البته من ادعا نمی كنم كه نقاش فیگوراتیوم یا فیگورهای مشخصی در كارم هست، اشاراتی بوده كه این اشارات بعضی جاها محكم تر شده اند، فقط به این دلیل كه آن بیان اجتماعی بیشتر بتواند با آن ارتباط برقرار كنند.

یعنی ارتباط با مخاطب عام برای تان مهم است؟

همیشه برایم مهم بوده، ولی در دوره یی كه كارم خیلی انتزاعی بود هم مخاطب عام با كارم ارتباط برقرار می كرد، شاید به خاطر صداقت باشد، البته این نظر شخصی خودم است، و آن دنیای حسی كه با انتزاع بیان می شد، ولی حسی بود كه می توانست ارتباط برقرار كند و به دل مخاطب می نشست. به هر حال نمی شود همه را راضی كرد، طبیعتا خیلی از سلیقه ها هم بوده اند كه نتوانسته اند با كار من ارتباط برقرار كنند، ولی وقتی نسبی نگاه می كنم و این سال ها را مرور می كنم، حتی نقاشی انتزاعی هم كه كار می كردم مخاطب با آن ارتباط برقرار می كرد. شاید در این سال ها چون خودم از درون به بیرون آمده ام، یعنی تجربیاتم، رفتارم یا درون گرایی خیلی زیادی كه داشتم به مرور زمان كم شد و به تدریج اجتماعی تر شدم و نسبت به اتفاقات بیرونی حساس تر شدم، همین اتفاقات باعث شد كه زبان كارهایم هم اجتماعی تر شوند.

یعنی برون گرایی همزمان شد با ورود فیگورهایی به كارها؟

بله. شاید عبور از آن لایه ها یا آن مه، توهم یا تصور در واقع همان عبور از همان لایه های درون گرایی و حركت به سمت برون گرایی است: برای خودم كه چنین حالتی بوده. تمام اینهایی كه در كار من به واقع اشاره هایی به فیگور هستند، فكر می كنم در آن دوره یی كه انتزاع محض هم كار می كردم وجود داشتند، فقط جرات یا جسارت اینكه نشان شان بدهم را نداشتم و حالافكر می كنم كه خیلی راحت تر می توانم آن چیزی را در درونم هست را نشان بدهم.

وقتی به كارهای تان نگاه می كنم، از همان كارهای قدیمی تر هم به نظرم می آید كه فضا یا اتمسفر در كارهای تان خیلی مهم است، آیا همیشه اتمسفر برای تان اهمیت داشته؟

همیشه برایم مهم بوده. فضا در كار من پیش می آید. فكر می كنم هر كس فضایی را پیرامون خودش دارد كه می تواند در این فضا ارتباط ایجاد بكند. در مورد خودم اول از همه سعی می كنم كه این فضا، فضای دلنشینی باشد، فضایی كه اگر كسی همنشین من است، بتواند در آن بنشیند، آرام باشد و با فضا ارتباط برقرار كند. فضا لاجرم در كارم اهمیت دارد و دوست دارم وقتی كسی می آید تا كارم را ببیند، بتواند آن را ببیند و تحمل كند، بتواند در این فضا بچرخد ویك جور در آن فضا خودش را ببیند، زندگی خودش را ببیند. از نزدیك ترین آدم ها تا دورترین شان، از كوچك ترین اتفاقات كه شاید در زندگی ام خیلی جزیی باشند تا اتفاقات خیلی بزرگی كه حتی در سطح دنیا می افتد، همه اینها برای من اهمیت دارند و مورد توجه من هستند. به همان نسبت این تعریف را دارم كه شاید دارم دنیا را هم با میكروسكوپ می بینیم و هم با تلسكوپ و به هر دو هم به همان نسبت حساسیت دارم. به همان نسبت كه قطع كارها بزرگند و از فاصله دور دیده می شوند و یك كل را نشان می دهند، به همان نسبت توجه به جزییات برایم اهمیت دارد. در زندگی خودم هم همین طور است.

در چند جا دیدم كه اشاره می شد كه آثارتان به خاطر نوع موتیف های بصری واجد روحیه زنانه است، در نوشته هایی كه من دیدم مثلابه جنین اشاره می شد كه در آثارتان زیاد تكرار می شود، آیا به نظرتان این گفته ها درست هستند؟

گفتم كه من دنبال چیز خاصی نمی گردم. اتفاقا یادم هست كه خیلی سال پیش یكی از اساتید از من پرسید كه تو حرفت چیست. من نه حرف خیلی خاصی دارم كه مثلابخواهم بیانیه یی بدهم، حرفم زندگی است، گرامیداشت زندگی است. فكر می كنم كه زندگی ای كه پیرامون ما وجود دارد، محاصره شده، توسط نیروهایی كه مخربند، یكی از این نیروها، تمدن است، تكنولوژی است و این نیروها، دنیای درونی ما، دنیای امن ما را احاطه كرده اند و دارند به آن حمله ور می شوند و در كنار همه این نیروها كه با هم درگیرند، این زندگی و امید است كه ادامه دارد. حرفم این است كه زندگی را با چه می توان نشان داد، برای من فرم های جنینی نشان دهنده زندگی هستند، سمبل زندگی هستند. بیشتر دنبال همین بودم كه نشان دهم كه زندگی ارزشمند است و با وجود تمامی اتفاقاتی كه در طول قرن ها افتاده، زندگی ادامه دارد. فكر می كنم كه تعدادی از عناصر و تعاریف كلیشه یی راجع به نقاشی هست كه مورد اشاره همه است، در كار من هم اگر بگردند حتما نمونه هایش را پیدا می كنند، ولی برای من بیشتر آن روح زنانه است كه اهمیت دارد، چون زن عامل خلقت است. آن روح زنانه بی آنكه بتوان منكرش شد و اصراری بر آن داشت در كارم خودش را نشان می دهد چون من زنم، ولی واقعا اصراری بر آن ندارم. اجازه می دهم تا طبیعتم در طبیعت كارم زندگی كند.

اشاره به این تقابل كردید و به نظر می رسد كه در كارهای تان این اشكال پیرامونی دارند به آرامش حمله می كنند.

در واقع همین طور است. از جایی شروع شد كه من چند سال پیش رفتم به امریكا و در نیویورك و منهتن و شهر و ساختمان های خیلی بلند و دنیای پرزرق و برق و پر از ازدحام و هیاهو زندگی كردم كه در عین حال كه خیلی زیبا و اغواگر و پرهیجان بود، آن دوگانگی و تضاد را با من كه خیلی به فضای زندگی خودم وابسته بودم، داشت. این یك فضای حسی پركنتراست و پرتضاد را برای من به وجود آورد كه وقتی به ایران برگشتم شروع كردم به تصویر كردن آن فضا. از امریكا كه برگشتم فلزها وارد كارم شدند. به دنبال عناصر و وسیله هایی می گشتم كه آن ازدحام و شهر و شلوغی را و آن زرق و برق و جذابیت زیادی كه وجود دارد را تصویر كنم. قسمت دیگر كار در واقع همان كارهای قبلی من بود، كارهای جدید تركیب این كارها بود، یعنی من قبل از آن دوره كه همان نقاشی آبستره یی بود كه می كشیدم و آن دنیای جدید. بهانه از آنجا شروع شد. آن موقع تعریف این بود كه آن دنیای غرب است و این دنیای شرق و این دو در كنار هم قرار گرفتند. نماد دنیای غرب متمدن، فلزات و موادی است كه با تكنولوژی در ارتباط است و پرزرق و برق است و جذابیت های خودش را دارد و در عین حال در كنار آن دنیایی كه دنیای شرق است، حضور دارد، با هم دارند جلو می روند و با هم زندگی می كنند، در یك جاهایی هم در تضاد و واكنش با یكدیگر هستند. از اینجا شروع شد، ولی در این سال هایی كه گذشت، آن معنا به عنوان غرب و شرق برای من از دست رفت و در این فضایی كه در آن از فلزات استفاده كردم، به تهران خودمان رسیدم. به خیلی چیزهای دیگری رسیدم كه دیگر فقط مكان نیست، می تواند اتفاقات باشد، در واقع برای من دنیای بیرونم است. مثلامجموعه یی را شروع كردم به اسم «كوبانی»، در واقع نیروی سیاهی، پلیدی، جهل، همه اینها را سعی كردم در قالب همان فلزات نشان دهم كه یك فضای نرم را كه از جوشش و نرمش و خلق و زندگی است محاصره كرده كه باز زندگی شاید در درون آن حتی با قدرت بیشتر ادامه دارد. این فلزات نوك تیزند، یعنی دارند خطر را تداعی می كنند و آن نقطه های قرمزی كه سر این ساختمان ها هست، برای من یادآور خطر است، چون یكی از ترس های شخصی من در زندگی ترس از هواپیما است و نور قرمز پشت بام ساختمان های بلند برای من تداعی خطر را می كند، هشدار است. در عین حال هر چه زمان گذشت جنین ها مشخص تر و بزرگ تر شدند و شاید هر چقدر تهاجم شدیدتر شد، زندگی هم پایه پای آن برای من قوی تر معنی پیدا كرد.

در چند جا شنیدم كه می گفتند كه آثارتان بیننده را به یاد تصاویر علمی/ تخیلی می اندازند، انگار كه دارند از دل یك داستان علمی/ تخیلی بیرون می آیند، به این جریان ادبی یا سینمایی علاقه مندید؟

نه. حتی گاهی سعی می كنم فاصله بگیرم.

خود علم را چطور؟

علاقه مند هستم و فرصت زیادی ندارم كه دنبال كنم. اگر جایی اشاره یی گذرا به گوشم بخورد، علاقه مند هستم، ولی كلادر دنیای خودم هستم، یعنی هر چه می آید از درون است، بیشتر از علم، مسائل اجتماعی برایم خیلی اهمیت دارند و آنها را تعقیب می كنم چه در سطح داخلی و چه در سطح جهانی. فكر می كنم بتوان جدا كرد، یعنی مسائل اجتماعی یا اقتصادی كه در جهان یا خاورمیانه یا در ایران می افتد نه فقط در ابعاد مادی زنگی ما، بلكه در ابعاد درونی زندگی ما هم خیلی سریع اثر می گذارند.

خود روند كارتان هم جالب است. آثار شما پر است از موادی به جز رنگ، موقع شروع كار باید حتما اتودی وجود داشته باشد؟

بیشتر از یك بار اتود نمی زنم. روی كاغذ طراحی را شروع می كنم، باقی خودش می آید، گاهی مستقیم روی بوم شروع می كنم، یك بار طرح می زنم كه زیاد هم تصحیح نمی شود، بیشتر درباره اش فكر می كنم، یعنی بوم را انتخاب می كنم و بیشتر در فكرم راجع به فرم ها فكر می كنم. كارها معمولاخیلی ساده شروع می شوند، چون در ذهنم دیدم شان و به خوبی تجسم شان كرده ام و رنگ ها را در فكرم انتخاب كرده ام، موضوعش آنقدر برایم اهمیت دارد كه بهتر است در شروع دربیاید تا اینكه ببینم در كار چه پیش می آید.

انگار موادی را كه روی بوم می چسبانید آماده دارید كه با آنها كار می كنید یا برحسب كار از مواد مختلف استفاده می كنید؟

یك تعداد از مواد را از قبل آماده می كنم، ولی خیلی چیزها هم در وسط كار اضافه می شوند. بوم را به صورت افقی می گذارم روی زمین یا چهارپایه، بعد قسمت هایی كه چسب می زنم تا این مواد را بچسبانم، بیشتر از یكی دو ساعت وقت ندارم و سطحش باید صاف باشد و پستی بلندی نداشته باشد تا این مواد بتوانند یكدست روی آنها بنشینند. بعضی وقت ها مجبور می شوم با همان موادی كه دارم آن قسمت هایی كه چسب ریخته ام را پر كنم، سعی می كنم ابزارم كامل باشد، لااقل چیزهایی كه می خواهم در كار استفاده كنم را داشته باشم، ولی گاهی ممكن است به مواد دیگری فكر كنم: مثلادر یكی از كارهای نمایشگاه از سیخ جگر استفاده كردم كه باریك هستند و قبل تر استفاده نكرده بودم، داشتم كار می كردم، فكر كردم كه چقدر خوب می شود اگر بتوانم از فلزی بلندتر و یك دست تر استفاده كنم، چون دیگر با آن سوزن های منگنه جواب نمی داد، زنگ زدم و یكی از دوستان سریع برایم تهیه كرد و آورد. یا چیزهایی كنار دستم بوده، ولی هیچ وقت استفاده نكرده بودم كه اتفاقی از آنها استفاده كردم، مثلازنجیر. نخستین بار بود، فكر كردم كه حالاكه فضا دارد و می خواهم جنگ و خشونت را نشان دهم، زنجیر مناسب است.

پس در حین كار امكان خطا ندارید، یعنی اگر خطایی مرتكب شوید، بوم حذف می شود؟

برایم پیش نیامده. درستش می كنم. می توانم بگویم كوتاه نمی آیم. ممكن است كه راجع به اجرای تكنیكی خیلی از قسمت ها نقدهایی وجود داشته باشد، ولی تا خودم را راضی نكند، رهایش نمی كنم. در قسمت هایی كه با رنگ كار می كنم چون رنگ را می ریزم و می گذارم تا روی بوم حركت كند، ممكن است خطا برود، ولی من رهایش نمی كنم و چندین بار روی شان را با قلم و رنگ كار می كنم. قسمت هایی كه فضای انتزاعی دارند، نتیجه دوره یی است كه من كارهای آبستره می كردم، به شكل رفتار آزاد رنگ ها است كه اساتید بزرگی در تاریخ هنر به این شیوه كار می كردند و به همان شیوه رهایش می كنند. من ولی اتفاق را نمی گذارم، اتفاق باقی بماند، با قلم مو به سمت شكلی هدایتش می كنم كه در قالب همان فضای آبستره، ولی كاركرده تر شود، شخصی شد.

ولی قلم مو خیلی دخالتی ندارد؟

الان چرا. الان قلم مو در آن قسمت هایی كه فضای بافت نرم دارد، بعد از اینكه رنگ ریخته می شود با بعضی از رنگ ها فرم می دهم، كنتراستش را زیاد می كنم، بعد با ماژیك كار می كنم و بعد با خودكار، لایه آخر را با خودكار كار می كنم، هر لایه یی كه كار می كنم را فیكس می كنم و بعد به سراغ لایه بعدی می روم.

یكی را تمام می كنید و بعد به سراغ كار بعدی می روید یا همزمان چند كار را با هم پیش می برید؟

ترجیحم این است كه هر یك كار تمام شود. بعضی وقت ها به دلیل محدودیت زمان مجبور می شوم كه دو كار را در كنار هم پیش ببرم، ولی من نمی توانم همزمان دو تا كار را در كنار هم پیش ببرم، یك روز روی یكی كار می كنم، روز بعد روی دیگری. خیلی برایم مشكل است، اصلانمی توانم درك كنم كه چطور می شود این طور كار كرد، برای هر كارم تعریف دارم، برایم فضایی دارد، ولی تجربه اش را داشتم، تا حالاچندین بار برایم رخ داده كه مجبور شوم دو كار را با هم پیش ببرم ولی واقعا فضای آتلیه ام، فضای یك كار است.

هر كار متوسط چقدر طول می كشد؟

كارهای كوچك تا یك ماه، كارهای بزرگ تا دو ماه، هر روز. تقریبا روزی بین شش تا هشت ساعت كار می كنم.

یعنی منظم كار می كنید؟ راس ساعت شروع می كنید؟

حدود 10 یا 11 شروع می كنم تا شش و هفت بعد از ظهر كار می كنم، بعضی وقت ها تا نهایتا ساعت هشت.

آخرین نمایشگاه تان چه سالی بود؟

آخرین بار سال 91 نمایشگاه گذاشتم. من سال 89، 90 و 91 سه تا نمایشگاه گذاشتم. قبلش یك فاصله چهار، پنج ساله افتاد كه نمایشگاه نداشتم. قبلش باز سه نمایشگاه متوالی در گالری اثر داشتم، بعد كه دیگر همكاری ام با گالری اثر قطع شد. من خیلی دوست داشتم با گالری اثر ادامه دهم، مدیریت گالری اثر به من گفت كه دیگر كارهایت برای گالری ما و مخاطب گالری ما جذابیت ندارد و این جمله جالب بود كه ایشان گفتند كارهایت مد روز نیست. شاید برای من تلنگر خوبی بود.

این ماجرا قبل از سفر به امریكا است؟

بله. تلنگر خوبی بود، چون كارم را جدی تر گرفتم. من كار می كردم، ولی نه به این جدیت، همیشه هر جا صحبت كرده ام، گفته ام كه خودم را خیلی مدیون مدیریت گالری اثر می دانم، برای اینكه تلنگری بود كه تكانم داد. من فكر كردم كه مد روز چیست، باید بروم و روی آن فكر كنم، یاد بگیرم، بخوانم، بدانم. بعد رفتم امریكا، برگشتم، دوباره برای فوق لیسانس رفتم دانشگاه. بعد مجموعه یی كار داشتم كه ایشان گفتند نمی توانیم با شما كار كنیم، دنبال گالری می گشتم، با دو گالری اعتماد و ماه مهر صحبت كردم كه ماه مهر وقت داد، كه سه نمایشگاه متوالی ام را آنجا گذاشتم. البته در این فاصله خیلی كار كردم. از سال 91 تا الان شاید بالغ بر 50 تا كار كردم، ولی نمایشگاه های گروهی زیاد پیش می آید كه كارهایم در آنها شركت می كنند، خارج از ایران می روند، حراجی ها هستند. كار زیاد برایم نمی ماند تا مجموعه شوند. در این نمایشگاه هم چون سه تا هنرمند بودیم به این موقعیت رسید، وگرنه نمی شد چون پر كردن این گالری كار بسیار مشكلی است.

خود این نمایشگاه چطور پیش آمد، چون سبك سه هنرمند خیلی با هم متفاوت است؟

همین طور هم هست. گالری بوم نسبتا گالری تازه تاسیسی است و تا الان نمایشگاه گروهی برگزار نكرده بود. تصمیم داشتند كه یك نمایشگاه گروهی بگذارند. من و خانم صمدی در ایران زندگی می كردیم و كارمان را می شناختند، پیشنهاد گالری وحید چمانی بود، صحبت هایی انجام شد تا نمایشگاه برگزار شود، ولی مثل اینكه یك نمایشگاه برای آقای چمانی در پیش بود و كارهای ایشان به این نمایشگاه نرسید، با چند هنرمند دیگر صحبت كردم، من نمی دانم با چه كسانی، ولی هدف این بود كه به یك نسل مربوط باشند و برای شان خیلی اهمیت نداشت كه حتما خانم یا آقا باشند، ولی دنبال هنرمندانی از نسل جدیدتر می گشتند، چون همه نمایشگاه هایی كه تا الان داشتند با اساتید خیلی صاحب نام بود. خود گالری خانم بهار بهبهانی را پیشنهاد دادند. من ایشان را از قدیم از دوره دانشگاه آزاد می شناختم، ولی سال ها بود خارج از ایران زندگی می كردند و با كارشان خیلی آشنایی نداشتم، می دانستم كه بیشتر به ویدیوآرت و هنرهای جدید بیشتر می پردازند. سه تعریف مختلف است و اسم نمایشگاه را هم گذاشتند «سه نگاه»، برای من بیشتر از سه نگاه، گذشته، امروز، فردا است. بعد كه كارها را دیدم فكر كردم شاید این تعریف بهتری باشد چون كار خانم بهبهانی باغ ایرانی است، خاطره است، گذشته است، كارهای خانم صمدی تكنولوژی و دنیای مدرن است و نگاه به آینده دارد و كارهای من هم خودمم در امروز. این می توانست حلقه یی باشد كه این سه گروه كار را به هم وصل كند، ولی سه خانم از یك نسل كه در جاهای مختلف زندگی می كنند سه نگاه به زندگی انداخته اند.


منبع: اعتماد