تحلیل آرایش جریانهای سیاسی برای انتخابات مجلس دهم شورای اسلامی
صف بندی انتخاباتی برای جذب پدرخوانده ها!
هرقدر به انتخابات اسفند 94، نزدیکتر میشویم، میزان اهمیت آن در نگاه جناحها و جریانهای سیاسی روشنتر و ملموستر شده و هر قدر این انتخابات مهمتر میشود، میزان کممایگی و بیمحتوایی حرکت احزاب، جریانها و جناحهای سیاسی واضحتر و دیدنیتر است.
اصولگرایان
جناح اصولگرا با درگذشت دو بزرگ و ریشسفید خود، عملا به سمت نواصولگرایان یا همان جریان پایداری میل میکند و پیریِ طیف سنتی آن، بیش از پیش به چشم میزند. هرچند که پایداریون نیز به لحاظ وزن سیاسی و پایگاه اجتماعی، چنگی به دل مردم نمیزنند.
پایداریها و بدنه اجتماعی آن ـ که روزگاری بر سر نامِ پیر و مرشد خود قسم میخوردند، امروز در نخستین انتخابات بعد از ریاست جمهوری یازدهم، حتی درباره مرادشان نیز اتفاق نظر ندارند. در واقع، انتخابات خرداد 92، نشان داد که دیدگاه پایداریها هم با زمین و زمان گفتنِ بزرگشان شکل نمیگیرد و هر کس مطابق نظر خود عمل میکند.
راست سنتی یا اصولگرایان سنتی نیز در دوران پساعسکراولادی و پسامهدوی کنی، قطعا بسیار سختتر از گذشته، توان احیای بنیه خود را خواهد داشت و جوانگرایی برای آن بیش از گذشته به یک آرزو تبدیل خواهد شد. از این طیف نیز بدون شک اگر کسی بتواند به مجلس راه پیدا کند، همان چهرههای گذشته و تکراری است که سالهاست بر کرسیهای مجلس تکیه زدهاند.
در درون این جناح، طیفی حول محور نام محمود احمدینژاد همچنان حضور دارد که هرچند اصولگرایی سنتی و نو، هر دو بالاتفاق سعی دارند آن را بیرون از خود تعریف کنند ولی وابستگی این طیف به جناح راست، چیزی نیست که قابل انکار باشد.
احمدینژادیها، از اتفاق برخلاف دو طیف اصولگرایی و با وجود بیریشهگی و بیمحتوا بودن، برای خود جایگاه و پایگاهی در میان مردم قائلاند. آنان همچنان دوران طلایی! دولتهای هشتم و نهم را برای خود قابل بازگشت میدانند و برای آن از رهگذر مجلس شورای اسلامی تلاش میکنند. اما باید گفت که این مجموعه نیز در فضایی انتزاعی و غیرواقعی سیر میکند و هرچند ادامه حیات آن به توفیق یا عدم توفیق دولت یازدهم بستگی دارد، اما این فقط ادامه حیات است. بعید به نظر میرسد که مردم ایران دیگر به دوران احمدینژاد رجوع کرده و آن را بر سر دست گیرند؛ به ویژه آنکه، مردم ایران در سال 84 نیز به جریانی با این ریخت و قیافه رأی نداده بودند و احمدینژاد در آن سالها تنها به آن دلیل رأی آورد که نامی در مقابل یک تفکر خاص بود؛ تفکری که مردم قصد کرده بودند از آن اعلام برائت کنند.
احمدینژادیها ضمنا با هر نام جدیدی که بیایند، با مشکلی به نام صلاحیت روبهرو هستند و قطعا مواجهه شورای نگهبان با این طیف، سهلتر از جریان دوم خرداد نخواهد بود.
جریان اصلاحات که دقیقا از سال 78 به این سو از فقرِ ریشسفید و بزرگتر رنج میبرد، این روزها، بیش از پیش با این مشکل دست و پنجه نرم میکند. گروههای پولدارتر این جناح، احساس پدرخواندگی دارند و کوچکترها و کم بنیهترهایشان نیز در نبود بزرگترها، تلاش میکنند جایی برای خود باز کنند و خودی نشان دهند
اصلاحطلبان
در آن سوی میدان، جناح اصلاحطلب یا جریان دوم خرداد نیز همه هم و غم و تلاش خود را به انتخابات مجلس دهم شورای اسلامی معطوف کرده است. اخبار نشستها، دیدارها، نامهنگاریها و رفت و آمدهای این جناح نیز حکایت از برنامههای آن برای کسب آرای مردمی و رسیدن به کرسیهای مجلس دارد.
ناگفته پیداست که اصلاحطلبان همچنان رویای مجلس ششم را در سر میپرورانند؛ رویایی که به دلایل متعددی برای آنان دست نیافتنی خواهد بود.
این جریان، با وجود آنکه برخلاف اصولگرایان، با مشکلِ پیربودن مواجه نیست؛ اما همین جوان بودن، به معضلی برای آن تبدیل شده و این جریان را اسیر احساسات زودگذر و هیجانات و تب و تابهای شدید کرده است.
جریان اصلاحات که دقیقا از سال 78 به این سو از فقرِ ریشسفید و بزرگتر رنج میبرد، این روزها، بیش از پیش با این مشکل دست و پنجه نرم میکند. گروههای پولدارتر این جناح، احساس پدرخواندگی دارند و کوچکترها و کم بنیهترهایشان نیز در نبود بزرگترها، تلاش میکنند جایی برای خود باز کنند و خودی نشان دهند.
اصلاحطلبان در دولت دوم سید محمد خاتمی (دولت هفتم)، با این انتقاد مواجه بودند که چرا به تکرار دولت سازندگی تبدیل شدهاند. طیف سنتیِ اصلاحات یا همان «یونها»، که در آن برهه، خطر را احساس کرده بودند، دو شقه شده؛ عدهای پشت سر مهدی کروبی قرار گرفتند و عدهای نیز ادامه حیات را در حمایت از کسی دیدند که بیشترین انتقادها را در دوران اصلاحات به خود دیده بود؛ یعنی هاشمی رفسنجانی. با این حال، اصلاحطلبانِ رادیکال که کنشگران اصلی مجلس ششم بودند، انتخابات سال 84 را نادیده گرفتند و عملا از خیر آن گذشتند. اینگونه بود که احمدینژاد در مقابل هاشمی رفسنجانی به پیروزی رسید و جریان اصلاحات که پیش از آن، مجلس را نیز واگذار کرده بود، به کلی از صحنه قدرت کنار رفت.
اصلاحطلبان که تا سال 88 دیگر امیدی به بازگشت به عرصه قدرت نداشتند، در انتخابات ریاست جمهوری دهم، با رویای سال 76 و دوم خرداد، همه توان خود را به کار بستند تا از یک پتانسیل قدیمی بهرهمند شده و او را به صحنه رقابت بکشانند. میرحسین موسوی، با همه خوشنامیهایش در آن ایام، مردی بود که سالها نامی از او در رسانهها نبود و خیلیها اصلا او را فراموش کرده بودند.
به هر تقدیر او نیز نتوانست دوم خرداد 76 را برای اصلاحات بازسازی کند و حماسه بیافریند؛ حتی اگر مهدی کروبی، دیگر کاندیدای اصلاحات هم به نفع او کنار میکشید، در نتیجه چندان فرقی نداشت.
اصلاحات نیز این روزها، رنجی به نام نبود بزرگتر دارد؛ هرچند که خاتمیِ اصلاحطلبان در قید حیات است اما خود او نیز میداند که اصلاحطلبان هیجانیتر از آن هستند که بخواهند به حرف یک بزرگتر گوش دهند. ضمن آنکه خاتمی هم ثابت کرده بزرگترِ خوب و دانایی برای اصلاحطلبان نیست و تصمیمات او در مقاطع حساس، آنقدر ناپخته بوده که خودش نیز نمیتواند از آنها دفاع کند؛ این را میشود در چرخشهای 180 درجهای او به روشنی دید. ضمن آنکه، تشتت درونی اصلاحات، از اظهارنظرهای گاه و بیگاه چهرههای رسانهایتر این جریان قابل درک است؛ یکی از مشرق میگوید و دیگری از مغرب.
حالا اصلاحات بعد از تجربه سال 92 و قرارگرفتن پشت سر جریانی نوظهور و بلاتکلیف به نام اعتدال، دوست دارد روشنتر از انتخابات ریاست جمهوری دهم به صحنه بیاید؛ اما شورای نگهبان تأکید میکند که خط قرمزش فتنه است و هرگونه ارتباط با فتنهگران را برنمیتابد.
اصلاحطلبان در رجزخوانیهای رسانهای تأکید دارند که مجلس دهم از مجالس هفتم، هشتم و نهم متفاوت است و دوسوم آرای مردمی به سوی آنها سرازیر خواهد شد؛ اما در واقعیت میدانند که راه برای بازگشت آنها مسدودتر از تصوراتشان است
در این میان، تلاشها برای استفاده از آرای زنان و بهره بردن از مسائل مربوط به آنان برای کسب رأی، طبق معمول در جناح اصلاحطلب پررنگتر است؛ چراکه زنان فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی که شعارهایشان بتواند با اقبال دختران و زنان جوان مواجه شود، بیشتر به جریان اصلاحات نزدیکاند. ضمن آنکه، زنان جریان اصولگرا طی دورههای مختلف مجلس، عملکرد غیرقابل دفاعی نداشته و توان کسب رأی بالا را ندارند. همچنین جریان اصولگرایی ثابت کرده اصراری بر حضور زنان در مجلس شورای اسلامی و هیچ یک از مسئولیتهای کلان کشور ندارد و گاهی حتی با آن مخالف است. این شاید بتواند یک فرصت نسبی برای اصلاحات باشد؛ اما به دلایل مختلف، مجال قابل توجهی را به آنها نخواهد داد.
اصلاحطلبان در رجزخوانیهای رسانهای تأکید دارند که مجلس دهم از مجالس هفتم، هشتم و نهم متفاوت است و دوسوم آرای مردمی به سوی آنها سرازیر خواهد شد؛ اما در واقعیت میدانند که راه برای بازگشت آنها مسدودتر از تصوراتشان است و مجلس ششم رویایی دستنیافتنی خواهد بود. از این روست که طبق مشی یک دهه اخیر خود، به دنبال بازگشت به قدرت از رهگذر اطرافیان هاشمی رفسنجانی یا یک اصولگرای منتقد هستند.
اصلاحات که با همان تب و تابها و هیجانات شدید جوانی، همه راههای بازگشت خود به قدرت را بسته، برای انتخابات سال 94 نیز دست به دامان نامی شده که دلِ خوشی از این جریان ندارد. «علیاکبر ناطق نوری» درست است که از احمدینژاد، شکار است؛ اما راستتر و اصولگراتر از آن است که بخواهد مجلس ششم را برای اصلاحطلبان بازسازی کند؛ مگر آنکه اصلاحات بخواهد به مجالس چهارم و پنجم رضایت دهد که البته باید بداند ناطق نوری به شرط ورود به صحنه، کسی است که همچنان خاطره انتخابات سال 76 را همه جا بازگو میکند.
علیاکبر ناطق نوری اگر برای جلوگیری از قدرتیابی رادیکالها وارد عرصه رقابت انتخاباتی شود، پیادهسازی رویاهای اصولگرایان سنتی را نیز یارا نیست.
راستهای سنتی در اندیشه مجالس چهارم و پنجم، همه تلاش خود را به کار بستهاند که مبادا، ناطق نوری دلخور از سکوت آنها در برابر احمدینژاد، روی دنده چپ بیفتد. از این رو، این روزها بیش از هر زمان دیگر، تلاش میکنند اصولگرا بودن ناطق را به او یادآوری کرده و به رخ اصلاحطلبان بکشند.
ضمن آنکه، ناطق نوری هم میداند که مردم دیگر حرف و حدیثهای هفتاد و ششی را راجع به او قبول ندارند و میدانند که ناطق نوری، مذهبی افراطی و رادیکال نیست؛ اما آنچه احمدینژاد علیه او گفت، بخشی از حرف و حدیثهایی بود که در میان مردم دهان به دهان گفته میشود و از این منظر، شاید بتواند میزان محبوبیت خود را در حد علی لاریجانی بداند.
این بار، از چهار سال مانده به انتخابات مجلس دهم، رقابت را کلید زدهاند و حالا یکسال و چند ماه مانده به انتخابات، خود را در ماراتنی نفسگیر حس میکنند؛ بیتوجه به آنکه مردم چه نگاهی به آنان و ثمرات عینی انتخاباتها دارند!
ناگفته روشن است که یکه تاز میدان ریاست مجلس در دوره دهم نیز همچنان «علی لاریجانی»ست که فعلا حمایت قم را پشت سر خود دارد و نخستین نمایندهایست که از شهری غیر از تهران، بر کرسی ریاست بهارستان تکیه زده و احتمالا، «دو بار» ریاستِ خود را به «سه بار» تبدیل خواهد کرد. او چهرهایست که در نبود دیگران و در شرایطی مساوی با شرایط کنونی، ترجیحِ اصولگرایان و اصلاحطلبان خواهد بود.
به هر تقدیر، جناحین برگی برای رو کردن و حرفی برای گفتن ندارند؛ هر دو، این پایان را درباره یکدیگر پذیرفتهاند اما بیتردید، پذیرش آن درباره خودشان سخت است و قدری زمان میبرد.
ترسی مانند خوره، جان جناحین را میخورد؛ مبادا باز بمانیم، مبادا سهمی از این قدرت به ما نرسد، مبادا مردم بدانند که دیگر ته مایههایمان را نیز رو کردهایم و حرفی برای گفتن نداریم.
این ترس از گامهای هراسان و صفبندی شتابان آنان برای انتخابات مجلس دهم هویداست. هراسِ بیپدری از سر و روی هر دو جناح میبارد؛ کوچکترها، بزرگترها را قبول نداشته و روی حرف آنها حرف میزنند و میان حرفشان میدوند و بزرگترها هم آداب بزرگتری را نمیدانند؛ درست مانند خانوادهای که بزرگ و کوچکی در آن مرده است.
بر اساس همین ترس است که هر انتخابات، زودتر از انتخابات قبلی شروع میشود و هر سال اوضاعمان در این زمینه بدتر و بدتر است؛ هنوز مُهر انتخابات قبلی در شناسنامه مردم خشک نشده، انتخابات بعدی آغاز میشود.
این بار، از چهار سال مانده به انتخابات مجلس دهم، رقابت را کلید زدهاند و حالا یکسال و چند ماه مانده به انتخابات، خود را در ماراتنی نفسگیر حس میکنند؛ بیتوجه به آنکه مردم چه نگاهی به آنان و ثمرات عینی انتخاباتها دارند!
عظیمی بخش سیاست تبیان
مطالب مرتبط: