اطلاعات اردوی شهر ری(2)-قسمت ششم
مزار شیخ رجبعلی خیاط
رجبعلی نكوگویان مشهور به « شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یك كارگر ساده بود. هنگامی كه رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را كه از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران كودكی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میكند كه:
« موقعی كه تو را در شكم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم كه تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شكمم میكوبی، احساس كردم كه از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است كه این ها را بدون اجازه {از مغازه ای كه كار میكنم} آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نكردم.»
شیخ رجبعلی مرد بسیار درستکار و مومنی بود و هرگز برخلاف دستورات دین مبین اسلام انجام نمیداد. بسیار ساده بود و ساده زندگی میکرد. خانه خشتی كه از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی قرارداشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست.
لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود، نوع لباسی كه او میپوشید نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میكرد و عرقچین بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.
نكته قابل توجه این بود كه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت، تنها یك بار كه برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف میكند:
«نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب (منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پیدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه یكی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم»
جناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سیب زمینی و فرنی استفاده میكرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو می نشست و به طور خمیده غذا می خورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت همیشه غذا را با اشتهای كامل می خورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یكی از دوستان كه دستش میرسید میگذاشت.
هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و دیگران هم به احترام ایشان سكوت میكردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول یا رد میكرد، با این حال بیشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیكرد. از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پر برکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
یكی از ارادتمندان جناب شیخ، كه شب قبل از وفات، از طریق رویای صادقه رحلت ملكوتی وی را پیشبینی كرده بود، ماجرای وفات را چنین گزارش میكند:
شبی كه فردای آن شیخ از دنیا رفت، در خواب دیدم كه دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوین را میبندند، پرسیدم: چه خبره؟ گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته. نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رویای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بی درنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دلیل این حضور بیموقع سۆال كرد، جریان رویای خود را تعریف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و میش، به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود، داخل شدیم و نشستیم، شیخ هم نشست و فرمود:
« كجا بودید این موقع صبح زود؟ »
من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كردیم، شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود:
« چیزی بگویید، شعری بخوانید! »
یكی خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
مرکز یادگیری سایت تبیان - نویسندگان: نسرین علی فرد – محسن تقوی پور
تنظیم: مریم فروزان کیا