بیعطش اظهار فضل و بندگی؟
رمضان در شعر فارسی
ماه مبارك رمضان برترین و زیباترین ماه خداوند است. درباره ویژگیهای منحصربهفرد این ماه نوشتهها و سخنان زیادی نوشته و گفته شده است. حتی خداوند نیز در قرآن مجید به ذكر فضایل این ماه پرداخته است.
پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهار هم روایات فراوانی در بزرگداشت این ماه بیان فرمودهاند. بزرگی و زیبایی این ماه در نگاه شاعران نیز پوشیده نمانده است. شاعران بزرگ پارسیگو از رودكی، فردوسی، سعدی، حاف1 مولوی تا خاقانی، نظامی و بیدل و ... شعرهای زیادی در نكوداشت این ماه سرودهاند. شاعران معاصر هم دفاتر شعر خود را با این ماه زینت بخشیدهاند. آنچه در ادامه میآید گلهایی است اندك از باغ وسیع گلستان شاعران معاصر كه در روشنایی ماه رمضان آفریدهاند.
شعر معاصر:
جفعر ابراهیمی
در اتاقی كه پر است از ابر و مه
دستهایم بوی باران میدهد
عكس من در قاب میخندد به من
خندهاش بوی دبستان میدهد
بوی باد از كوچه میآید، و من
در اتاقم چای را دم كردهام
با بخار گرم چایی، سقف را
پر ز باغ سرد شبنم كردهام
قُلقُل گرم سماور در اتاق
میبرد من را به عصر كوزهها
میبرد تا لحظهی افطارها
میبرد من را به ماه روزهها
لحظه افطار وقتی میرسید
سفره پر میشد ز عطر گل یاس
لحظهای احساس میكردم كه من
نور دارم بر تنم جای لباس
سبز میشد با پدر، باغ دعا
نرم میخواند از كتابی آشنا
با فطیر تازه مادر میرسید
دستهایش داشت بوی ربّنا
مینا اروجلو
در قد و اندازهی امساک نیست
چرب و شیرین سفرههای زندگی
دستهای آسمان باور نکرد
کاسههای خالی از درماندگی
با سوالی بیجوابم کرده است:
بیعطش اظهار فضل و بندگی؟
کاش از سر میگرفتم بازهم
ختم بازی، اول بازندگی!
شاید این رسم تهیدستی نبود
چارهی حوای بعد از راندگی
شاید از آدم نبودن ماندهام
خستهام از هرچه بوی ماندگی
الهام امین
ندیدهای كه بسوزد بهار در آتش؟
رسیده جان به لبم روی دار در آتش
منم كه در عطش جرعهای ز دریایت
كشیدهام همه عمر انتظار در آتش
مرا به سفره افطار عشق مهمان كن
مرا كه سوختهام روزهدار در آتش
مخواه دیگر از این بینشان بیشب و روز
از این شكسته دل بیقرار در آتش
قلندرانه بخواند ترانه بر سر دار
سیاوشانه برقصد سوار در آتش
به گوش باد بگو رودها بپاخیزند
كه سوخت دختر دریا تبار در آتش
قیصر امینپور
عید است و دلم خانه ویرانه بیا
این خانه تكاندیم ز بیگانه بیا
یك ماه تمام میهمانت بودیم
یكروز به مهمانی این خانه بیا
غلامرضا بكتاش
میریخت از ماه نگاهش
نور خدا مانند یك رود
نهجالبلاغه مثل یك باغ
در مشرق اندیشهاش بود
در كوچههای شهر میگشت
با شانههای پرستاره
با برق تیغش نصف میكرد
شب را فقط با یك اشاره
او روزهاش را با حضور
گلهای سرخ آغاز میكرد
افطار سبز غنچهها را
با شهد باران باز میكرد
جز چاه او از رازهایش
پیش كسی دم بر نیاورد
مردی كه چون خورشید روشن
خفاشها را در به در كرد
سید مهدی حسینی
مشتق شده ماه از جبین، در شب قدر
خورشید به خون نشستهبین در شب قدر
زخم است به سر گرفته جای قرآن
تقدیر علیست این چنین در شب قدر
رودابه حمزهای
یاس چكیدهست میان حیاط
پر شده از زمزمهها گوش شب
خواب نشستهست لب پنجره
ماه خزیدهست در آغوش شب
پهن شده سفره ما باز هم
پر زده چشمان من از شهر خواب
نان و غذا چیده شده توی ظرف
آن طرفش عاطفه و ظرف آب
سفره ما بوی خدا میدهد
بوی گل باغچه و جانماز
چادر آبی به سر مادرم
پر شده از زمزمههای نماز
باز پدر غرق دعای سحر
غنچه تسبیح گرفته به دست
وقت شكوفایی این باغچهست
محمدرضا سهرابینژاد
عشق آمد و كوفت بر در خانه ما
عطر رمضان ریخت به كاشانه ما
هر روز به افطار عطش خواندمان
بر سفره مهر خویش جانانه ما
كامران شرفشاهی
ماهی كه فضیلتش فزون از صد ماه
از راه رسید مثل خورشید پگاه
برخیز و بگو به پیشواز رمضان
لا حول و لا قوه الا بالله
سحر شقاقی
ماه سبز نیاز و آرامش
ماه ïکرواز تا وجود خداست
ماه سجاده ،گل ، دعا، قرآن
ماه پرهیزگاری و تقواست
میشود با ستاره در مهتاب
مثل رود زلال جاری شد
میشود با تبسمی آبی
بر لب آسمان بهاری شد
میشود تا به اوج عرش خدا
با نمازی پر از صفا پل بست
میشود پركشید مثل شهاب
روی فرشی پر از ستاره نشست
میشود چكهچكه جاری شد
در دل لحظههای سبز دعا
با دو بال صمیمیت پر زد
از زمین تا به اوج سبز خدا
وقتی از آسمان روشن شب
میچكد قطرهقطره نور نشاط
میشود مثل شاخهای گل كرد
توی گلدان آشنای حیاط
میشود با دو دست شادی كاشت
توی باغ سحر گل لبخند
میشود خط روشن شب را
تا به اوج نماز زد پیوند
محمد حسین شهریار
حكمت روزهداشتن بگذار
باز هم گفته و شنیده شود
صبرت آموزد و تسلط نفس
و ز تو شیطان تو رمیده شود
هر كه صبرش ستون ایمان بود
پشت شیطان از او خمیده شود
عارفان سر كشیده گوش به زنگ
كز شب غره ماه دیده شود
آفتاب ریاضتی كه از او
میوه معرفت رسیده شود
عطش روزه میبریم آرزو
كو به دندان جگر جویده شود
چه جلایی دهد به جوهر روح
كادمی صافی و چكیده شود
بذل افطار سفره عدلی است
كه در آفاق گستریده شود
فقر بر چیدهدار از خوانی
كه به پای فقیر چیده شود
شب قدرش هزار ماه خداست
گوش كن نكته پروریده شود
از یكی میوه عمل كه در او
كشته شد سیهزار چیده شود
گر تكانی خوری در آن یك شب
نخل عمر از گنه تكیده شود
چه گذاری به راه توبه كز او
پیچ و خمها میان بریده شود
مفت مفروش كز بهای شبی
عمرها بازپس خریده شود
روز مهلت گذشت و بر سر كوه
پرتوی مانده تا پریده شود
تا دمی مانده سر بر آر از خواب
ور نه صور خدا دمیده شود
در جهنم ندامتی است كز او
دست و لبها همه گزیده شود
مزه تشنگی و گرسنگی
گر به كامم فرو چشیده شود
به خدا تا گرسنهای نالید
تسمه از گردهها كشیده شود
علی رضا قزوه
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شكستیم به ساز رمضان
سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان
دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینهام از سوز و گداز رمضان
بیش از این ناز نخواهیم كشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان
نكند چشم ببندم به سحرهای سلوك
نكند بسته شود دیده باز رمضان
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن كه دیروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان
عبدالجبار كاكایی
زیر سقف آسمون نقرهکوب
شبح شهر سیاهو میشه دید
ترمه و عقیق ، آب و آینه
گوشه ابروی ماهو میشه دید
بعضیا مثل ستارهها سپید
رفتن و تکیه به آسمون دادن
بعضیا رو پشت بوم خونشون
موندن و ماهو به هم نشون دادن
باز باید یه دور دیگه بگذره
از همین یک دو سه روز عمرمون
میمونیم یا نمیمونیم با خداس
پای سفرههای افطار و اذون
کاشکی عطر نفس فرشتهها
این دل عاشقو مبتلا کنه
کاشکی بارونی بیاد از آسمون
قلبای شکسته رو طلا کنه
کاش زمونه فرصتی به ما بده
فرصت دوباره آشنا شدن
کاش یه بارم ما رو قابل بدونن
برا پر کشیدن و رها شدن
ای نسیم رحمت خدا
ای هوای باغ آشنا
چون خزان دل شکستهای
ما رو به حال خود مکن رها
باز باید یه دور دیگه بگذره
از همین یک دو سه روز عمرمون
میمونیم یا نمیمونیم با خداس
پای سفرههای افطار و اذون
خوش به حال اون ستارههای دور
که غبار جاده رو جا میذارن
سوار اسب سیاه شب میشن
تو رکاب ماه نو پا میذارن
خوش به حال اون جوونههای نور
که شدن شکوفههای شب عید
اونا که پرندههای دلشون
از رو دستای قنوتشون پرید
تقی متقی
امروز تمام اهل خانه
رفتند به پیشواز روزه
پر زد دل من دوباره امروز
تا پنجرههای باز روزه
ای ماه بزرگ آمدی باز
با یک سبد از گل بهاری
گلدان دلم چقدر خالیست
برخیز که بوتهای بکاری!
ای خوب! پی تو میدویدند
یک سال تمام چشمهایم
اکنون که رسیدهای بکش دست
بر سینه خالی از صفایم
با آینههای خود دلم را
مثل دل آسمان صفا ده
از من تو بگیر آب و نان را
بالی چو پر فرشتهها ده
منبع: گلبانگ