سرب مذاب؛ کشتارگاه کودکان
کشتار، معلول ساختن، و مجروح کردن شهروندان بیگناه یک شهر یا کشور نمایانگر افعال غیرقانونی یک ارتش غاصب و تخطی از قوانین تعریف شده در چهارچوب کنوانسیونهای حقوق بشر است.
حق زندگی در راس تمامی حقوق انسانی قرار دارد. این را میتوان در "بیانیه جهانی حقوق بشر"، در بند 6 "پیمان بینالمللی حقوق سیاسی و شهروندی"، و بند 6 "کنوانسیون حقوق کودکان سازمان ملل" دید که اسراییل متاسفانه همه را زیر پای گذاشته و تخطی کرده است. جلوگیری از کمک رسانی به مجروحین جنگی خلاف قاعده بنده 12 "پیمان بینالمللی حقوق فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی" و بند 16 و 20 "چهارمین کنوانسیون ژنو" است.
عملیات "سرب مذاب" جان یکهزار و 400 انسان را گرفت که یک چهارم آنها کودکان بودند. همچنین 4 هزار نفر مجروح شدند که یک پنجم آنها کودکان بودند. دو موسسه "المیزان" و "دی سی آی فلسطین" هر کدام تعداد 353 کودک کشته شده را تایید کردند. در اولین روز عملیات "سرب مذاب" حملات هوایی موجب کشته شدن و و یا به بدترین شکل مجروح شدن 16 کودک شد. تا زمانیکه سازمان ملل خواستار آتش بس در روز 7 ژانویه 2008 شود، 227 کودک غزهای کشته و مجروح شدند. از 9 تا 18 ژانویه که اسراییل آتش بس یکطرفه را اعلام کرده بود دوباره طی حملاتی یکصد و 23 کودک را کشته و مجروح کرد. و طی روزهای پس از اتش بس نهایی 3 کودک دیگر کشته شدند تا شمار این قتل عام 23 روزه به 353 کودک برسد. شمار کشتهشدگان اسراییلی نیز 13 نفر بود که سه تن آنها شهروند و 4 تن آنها سرباز بودند و توسط نیروهای خودی کشته شدند.
حملات اسراییل حداقل 860 کودک مجروح و معلول بجای گذاشت. در شرایطی که امکان هیچگونه رصد آمار وجود نداشت، دو موسسه مذکور توانستند 5 مورد از معلولیت جسمی و روانی را گزارش دهند.
اما این کودکان این زخمهای عمیق را در دلهای بزرگ کالبد کوچکشان انبار میکنند و مقاومت شیرانه و دلیرانه خود را ادامه میدهند. آنها نسل پس از نسل رشد کرده و همواره و همیشه برای احقاق حق مسلم خود و برافراشته شدن پرچم کشور فلسطین قد علم کرده و همچون سرو میایستند.
این کودکان این زخمهای عمیق را در دلهای بزرگ کالبد کوچکشان انبار میکنند و
مورد اول: احمد ریاض محمد السنوار
احمد سه ساله در حال بازی در باغ خانهشان در شهر الزهرا در استان غزه بود که حملات ارتش اسراییل جانش را از او گرفت. در این شهر 43 دستگاه خانه خراب شد و 3 نفر کشته شدند و یکی از انها همین احمد بود.
نقل داستان از زبان دکتر ریاض السنوار پدر کودک شهید
"احمد را در لابلای خرده سنگ و آوار پیدا کردم."
در حدود 11:30 دقیقه ظهر 27 دسامبر 2008 بود. من در طبقه دوم خانه همراه همسرم و 2 دختر با نامهای "آیه" و "اسما" بودم. آن یکی دخترم یعنی مریم هماره با برادرش احمد در حال بازی در حیاط خانه بود. محمد نیز به مدرسه رفته بود. ناگهان صدای یک انفجار در چند فرسخی شنیدم که چند ثانیه بعد شوک عظیمی به خانه وارد شد و شیشهها فرو ریخت. غبار و گرد و خاک خانه را فرا گرفت. غبار سیاه بود و من نمیتوانستم چیزی را ببینم. شوکه شده بودم و در جستجوی فرزندانم بودم. همسرم و "آیه" و "اسما" خوب بودند. فقط شنیدم که مریم جیغ زنان و گریه کنان میگوید: احمد نیست بابا! مریم را دیدم که فقط گریه میکرد و صورتش زخمی شده بود. در جلوی درب ورودی پیکر احمد را دیدم که زیر تلی از خاک و سنگ دفن شده است. از زیر اوار بیرونش کشیدم و متوجه شدم که در سرش یک سوراخ به عرض 10 سانتیمتر ایجاد شده که مغزش را نمایان میکرد. از گوشهای خون میآمد. متوجه شدم فرزندم مرده است. من دکتر هستم و میدانستم که مرده است اما تمام تلاشم را میکردم که پاره تنم را زنده کنم. دکتر بودنم به من میگفت "فایده ندارد، او مرده است" اما پدر بودنم میگفت "پسرت هنوز زنده است، تلاشت را بکن". در اینحال به یاد "محمد" افتادم که در مسیر مدرسه به خانه بود. ریاض، 200 متر میدود تا خودرویی را برای انتقال احمد به بیمارستان بیابد. در بیمارستان به او میگویند که احمد مرده است. محمد نیز از ناحیه سر و دست آسیب میبیند اما با انتقال بموقع به بیمارستان "شفا" در غزه نجات مییابد.
ترجمه:محمدرضا صامتی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع:
مرکز حقوق بشر "المیزان"
شورای جهانی دفاع از حقوق کودکان