تبیان، دستیار زندگی
و اینک آخرالزمان، پایان جهان و بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ بشریت که کره زمین را با تمام ساکنانش به فرجامی هولناک می‌رساند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرجام هولناکی در پیش نیست


و اینک آخرالزمان، پایان جهان و بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ بشریت که کره زمین را با تمام ساکنانش به فرجامی هولناک می‌رساند.

فرجام هولناکی در پیش نیست

طبق تقویم قوم باستانی مایا، روز بیست‌ویکم دسامبر2012 دنیا به پایان می‌رسد؛ خرافه‌ای که حالا با گذشتن یک روز از آن تاریخ، افکارعمومی را تحت تاثیر قرارداده و حداقل موضوعی سرگرم‌کننده برای بحث و نظر به راه انداخته و احتمالا دل‌نگرانی‌هایی هم به همراه داشته است. اگر بخواهیم از منظر سینما به ماجرا نگاه کنیم، اولین نمونه‌ای که به ذهن می‌رسد فیلمی است که مشخصا در عنوانش نیز همین ماجرا را فریاد می‌زند؛ فیلم «2012» ساخته رولند امریش؛ فیلمی که در شروعش به همین تاریخ معروف اشاره می‌کند و از 21دسامبر2012 می‌گوید؛ روزی که فاجعه‌ای تمام‌عیار رخ می‌دهد و دنیا در هرج و مرج کامل به سمت نابودی می‌رود. در چنین شرایطی جکسن کورتیس(جان کیوساک) به گروهی می‌پیوندد که می‌خواهند از انقراض نسل بشر جلوگیری کنند.

در ابتدای فیلم، دانشمندی به نام دکتر آدریان هلمسلی(جیوتل جیوفور) از طریق یکی از دوستان آسیایی‌تبارش متوجه می‌شود هسته زمین به شکلی عجیب در حال گرم شدن است؛ گرمایی که به زودی به لایه‌های سطحی و پوسته زمین سرایت کرده و به نابودی کل جهان منجر می‌شود. انگار پیشگویی قوم مایا درست از کار درآمده و جالب اینکه برای باورپذیر شدن ماجرا در زمان اکران فیلم 2012 بر این نکته که نوسترا داموس هم این ماجرا را پیش‌بینی کرده بود، تاکید شد. در مستندی که تقریبا همزمان با اکران فیلم امریش با نام «نوسترا داموس:2012» به نمایش درآمد، کشف و شهودهایی شده بود تا با جا انداختن این موضوع که معروف‌ترین پیشگوی سده اخیر هم فرارسیدن آخرالزمان را در سال2012 تایید کرده، زمینه‌ای برای فروش بیشتر فیلم ایجاد شود.

قاعده قدیمی «همه چیز برای فروش» در فیلمی متعلق به ژانر علمی- تخیلی بر مبنای واقع‌نمایی و مستندسازی از دستمایه اصلی اثر، جواب می‌دهد. این‌بار کارخانه رویاپردازی، کابوس، به تماشاگرش عرضه می‌کند و این هم باز در قاعده ژانر علمی- تخیلی و زیرگونه سینمای فاجعه‌ با رویکرد آخرالزمانی می‌تواند توجیه‌پذیرباشد. به خصوص اینکه این‌بار تاریخی دقیق و نزدیک وجود دارد که می‌شود روی آن مانور تبلیغاتی داد و مخاطب بیشتری جذب کرد. نگاهی به کارنامه ‌امریش نشان دهنده این نکته است که این کارگردان آلمانی‌الاصل شاغل در هالیوود علاقه خاصی به فیلم‌های علمی- تخیلی دارد. امریش فیلم معروف «روز استقلال» (1996) را در کارنامه دارد و دیگر آثارش چون «گودزیلا»(1998)، «روز پس فردا»(2004) و «10000سال پیش از میلاد»(2008) نیز در قالب فانتزی- تخیلی ساخته شده‌اند.

امریش معمولا فیلم‌های پرهزینه و عظیمی می‌سازد و کارنامه‌اش نشان می‌دهد که در جذب مخاطب هم تبحر دارد؛ آنقدر که با احتساب فروش جهانی، مجموع فیلم‌هایی که در هالیوود کارگردانی کرده او را ملقب به عنوان پرمخاطب‌ترین کارگردان اروپایی تاریخ سینما کرده است. فیلم‌های امریش معمولا جلوه‌های ویژه تاثیرگذار، سکانس‌هایی مرعوب‌کننده و داستانی ساده و همه‌فهم دارند. در ژانر پرمخاطب سینمای فاجعه، این آلمانی شاغل در هالیوود هدف غایی‌اش یافتن تماشاگر پرتعداد بوده که از همان اولین فیلمش در آمریکا یعنی «سرباز جهانی»(1992) به آن دست یافته است. نگاه آخرالزمانی، خط داستانی ساده، تیپ‌سازی‌های کلیشه‌ای و تکیه بر جلوه‌های ویژه را می‌توان خط مشترک بیشتر فیلم‌های امریش دانست و البته باید به ادعاهای بزرگ و تلاش برای القای مفاهیمی سیاسی و مضامینی شبه فلسفی هم اشاره کرد. کارگردان فیلم روز استقلال نشان داده که ابایی از ساخت آثار پروپاگاندا ندارد.

در مورد آثار آخرالزمانی هالیوود، معمولا به تأثیرپذیری از دیدگاه‌های اوانجلیست‌ها (مسیحیان صهیونیست) اشاره می‌شود و ارائه خرافه‌ها و باورهای افراطی این گروه در قالب آثاری از سینمای فاجعه و ژانر علمی- تخیلی از سوی برخی از کارشناسان و منتقدان مورد بررسی قرار گرفته است. اوانجلیست‌ها به جنگ آخرالزمان به پایان رسیدن دنیا و رستاخیز دوباره اعتقاد دارند و به این تم به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم در فیلم‌های هالیوودی زیادی پرداخته شده است. فیلم‌های «اتفاق» ساخته ام‌.نایت‌شیامالان، و «آرماگدون» به کارگردانی مایکل‌بی‌ از اولین نمونه‌هایی هستند که در این زمینه به ذهن می‌آیند. همه تعبیرها و تفسیرهای سیاسی در این باره به کنار، صنعت بزرگ رویاپردازی در یکی از مهم‌ترین ژانرهایش (که معمولا محصولات پرمخاطبی را هم تولید می‌کند) اصل سودآوری و فتح گیشه را در کار با مضامین آخرالزمانی دنبال می‌کند. در واقع این نوع سینمای فاجعه که در ژانر علمی- تخیلی می‌گنجد بیشتر در قالب فیلم‌ عامه‌پسند شناخته می‌شود و به همین دلیل است که منتقدان به‌ندرت چنین آثاری را تأیید می‌کنند و این نوع فیلم‌ها اغلب سهمی در جوایز سالانه از مراسم‌ها و انتخاب‌های منتقدان گرفته تا اسکار و گلدن‌گلوب ندارند؛ فیلم‌هایی که در بهترین حالت فقط در رشته‌های فنی و در بحث جلوه‌های ویژه مورد توجه کارشناسان قرار می‌گیرند.

طبق تقویم قوم باستانی مایا، روز بیست‌ویکم دسامبر2012 دنیا به پایان می‌رسد؛ خرافه‌ای که حالا با گذشتن یک روز از آن تاریخ، افکارعمومی را تحت تاثیر قرارداده و حداقل موضوعی سرگرم‌کننده برای بحث و نظر به راه انداخته و احتمالا دل‌نگرانی‌هایی هم به همراه داشته است.

در مورد 2012 هم آنچه پس از اکران فیلم به لحاظ بازتاب انتقادی رخ داد، جز چند ریویوی تبلیغاتی، نقدهایی اغلب منفی و کوبنده بود. مخالفت‌ها محدود به منتقدان نشد و ناسا هم 2012 را چرندترین فیلم علمی- تخیلی تاریخ سینما خواند. فیلمساز در 2012 کوشیده خرافه‌ای که بر اساسش شکل‌گرفته را با خلق صحنه‌های عظیم و حیرت‌انگیز، به شکلی مرعوب‌کننده به تماشاگر حقنه کند. سطح ویرانی‌های فیلم آنقدر گسترده است که شاید در خود سینمای فاجعه‌ هم که وجود چنین صحنه‌هایی جزو عناصر اصلی‌اش است، به ندرت بدیلی داشته باشد. مشکل اصلی و اساسی فیلم 2012 از آنجا آغاز می‌شود که همه چیز بر اساس کلیشه جلو می‌رود؛ از جمله آوردن فردی ناامید و شکست‌خورده که هم در کار و هم در زندگی شخصی دچار سرخوردگی شده و حالا در مواجهه با فاجعه، تبدیل به یک قهرمان می‌شود، یا استفاده از فرمول نجات در آخرین لحظه که پرداخت خالی از طراوت و تازگی کارگردان، باعث شده کاملا قابل پیش‌بینی باشد و جایی برای تعلیق باقی نگذارد.

رولند امریش در این فیلم هم مثل روز استقلال، شعارهای سیاسی و تبلیغاتی را فراموش نکرده که گل درشت‌ترینش تصویری است که از رئیس جمهور آمریکا به دست می‌دهد؛ رئیس جمهور مهربان و رنگین‌پوستی که ترجیح می‌دهد جای رفتن به کشتی نجات، میان مردم سرزمینش بماند و ضمن ابراز همدردی با آنها، کنارشان بمیرد!

مطابق معمول هم این قهرمان آمریکایی است که حس بشردوستانه‌اش گل می‌کند و جان عده‌ زیادی را نجات می‌دهد. ضمن اینکه تکیه بیش از حد فیلمساز به انگاره‌های آخرالزمانی و داستان پیش‌بینی قوم مایا، موجب شده تا در خط و ربط فیلمنامه و سیر وقایع، باورپذیری اهمیت چندانی نداشته باشد؛ در واقع فیلم همان قدر بی‌منطق است که خرافه پیش‌بینی وقوع آخرالزمان در 21 دسامبر 2012 .

به لحاظ اجرای برخی صحنه‌های اکشن و کارگردانی سکانس‌های شلوغ، امریش کارگردان فن‌سالاری نشان می‌دهد ولی فیلم در لحن کلی‌اش از دست رفته می‌نماید و در ترکیب خرافه با ایدئولوژی سیاسی بی‌ظرافت عمل می‌کند. به همین دلیل فیلم از بین انبوه تماشاگران پرتعدادی که یافته، کمتر مخاطبی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

2012

کارگردان: رولند امریش. بازیگران: جان کیوساک، آماندا پیت، چیوتل اجیوفور، تندی نیوتن، اولیور پلات، وودی هارلسن و دنی گلاور. محصول آمریکا و کانادا. سال اکران: 2009

بر اساس آنچه در تقویم قوم باستاتی مایا آمده آخرالزمان در سال 2012 فرامی‌رسد. حالا سال 2012 است و جکسن کورتیس (جان کیوساک)، نویسنده شکست خورده‌ای است که آخرین کتابش فروش ضعیفی داشته و حالا راننده یک میلیونر روس به نام یوری کارپف(زلاتکو برویچ) است. روز 21دسامبر فرامی‌رسد و دنیا به هم می‌ریزد. در این میان گروهی سعی دارند که از انقراض بشر جلوگیری کنند و کورتیس هم از میان آنها سردرمی‌آورد و طی سلسله ماجراهایی به قهرمان داستان بدل می‌شود. او که به همراه عده‌ای به سفینه کشتی نجات که یک کشتی نوح مدرن است آمده، در حرکتی عجیب و فداکارانه از نابود شدن سفینه جلوگیری می‌کند. در پایان ماجرا و پس از 27روز آنها که زنده مانده‌اند تاریخ جدید بشریت را آغاز می‌کنند؛ تاریخ 27/1/0 که حکایت از ورود به سال صفر و شروع دورانی تازه دارد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:سعید مروتی / همشهری