شهید تندگویان به روایت همسر
چگونه با شهید تندگویان آشنا شدید؟
منزل شهید تندگویان در جنوب تهران(خیابان تختی) بود و از طریق همسر یكی از دوستان ایشان كه در جلسات تفسیر قرآن با هم شركت میكردیم به آقای تند گویان معرفی شدم و در یك جلسه با هم صحبت كردیم، این اتفاق در سال 1352 رخ داد.
در آن جلسه شما نسبت به شهید تندگویان چه احساسی پیدا كردید؟
من دختر آخر خانواده بودم و هیچ وقت فكر نمیكردم به این زودی ازدواج كنم، همیشه فكر میكردم خواهرهایم ازدواج میكنند و من در خانه نزد مادرم باقی میمانم به دلیل اینكه پدرم را هم از دست داده بودم و مادرم تنها بود. به همین علت در جلسه اول ملاقات با ایشان نظر خاصی نداشتم اما در جلسات بعد متوجه این مطلب شدم كه بالاخره ایشان مذهبی هستند و افراد مذهبی پایبند به خانواده هستند و با چنین استنباطی من با ایشان ازدواج كردم.
نظر شما نسبت به ایشان بعد از همان جلسه اول مثبت بود؟
نه به این سرعت، ایشان پیغام فرستاده بودن و من فكر میكردم كه یك اشتباهی صورت گرفته و منظور آقای تندگویان خواهرم است. چون من خواهری دارم كه دو سال از خودم بزرگتر بود و بسیار به هم شباهت داشتیم، در مدرسه گاهی معلمان ما را با هم اشتباه میگرفتند. ایشان از طریق دوستان پیغام میفرستادند كه قصد آشنایی با من را دارند و عكسی از من میخواهند كه به خانوادهشان نشان دهند، من تا مدتها راضی نمیشدم تا بالاخره با اصرارهای زیاد متوجه شدم كه ایشان اشتباه نمیكنند. مقدمه آشناییمان هم به این صورت شد كه مقالهی بسیار قشنگی از خانم «منیره گرجی» [ایشان بعد از انقلاب در مجلس خبرگان همراه با « شهید بهشتی» قانون اساسی را تنظیم كردند] در مورد عید غدیر داشتند. من این مقاله را در مدرسه خودمان به مناسبت عید غدیر و همچنین در جلسه قرآنی كه همسر دوست ایشان نیز حضور داشتندقرائت كردم. خواندن این مقاله باعث شد كه این خانم ما را به شهید تندگویان معرفی كردند و گفته بودند كه ایشان همان موردی است كه مدنظر شماست. بعد از این جریان بود كه ایشان اصرار داشتند با ما هم آشنا شویم، با گذشت مدتی دیدیم كه ایشان دست بردار نیستند و بالاخره پذیرفتیم كه یك جلسه به اتفاق خانواده دوستشان به منزل ما بیایند.
شهید تندگویان آن زمان شاغل بودند؟
بله، مهندس پالایشگاه تهران بودند.
خانواده شما اطلاع داشتند كه شهید تندگویان تحت تعقیب ساواك هستند؟
اشكوری: من در مورد این مسایل و صحبتهای شهید تندگویان با آنها صحبت كرده بودم و در این مورد مشكلی نداشتند.
مهریه تان چقدر اعلام شد؟
یك جلد كلاما... مجید و یك شاخه نبات.
مراسم عروسی به چه صورت برگزار شد؟
مراسم آنچنانی نداشتیم فقط یك جشن عقدی در منزلمان برگزار كردیم كه منزل ما خانم ها بودند و منزل همسایهمان آقایان. بعد از این مراسم هم پدرشان طبقه بالای منزلشان كه در همان خیابان تختی (خانی آباد سابق) بود را در اختیار ما قرار دادند. شهید تندگویان هم به پالایشگاه میرفتند و من هم درس میخواندم چون من سال آخر دبیرستان بودم، تابستان سال یازدهم دبیرستان بود كه ایشان به خواستگاری آمدند و یك سال از تحصیلم مانده بود. خانهداری كمتر انجام میدادم چون مادر ایشان امور خانه را در دست داشتند و خیلی هم دوست نداشتند كسی در محدوده ایشان دخالت كند، ما تقریبا آنجا میهمان بودیم و زحمتمان به دوش آنها بود.
اخلاق شهید تندگویان به چه صورت بود؟
ایشان مهربان و خوش مشرب بودند، مخصوصا در مورد خانوادهاش بسیار حساس بود و تعصب داشت به خصوص در مورد مادرشان . در بین دوستانش بسیار محبوب بود، در بین فامیل هم از محبوبیت زیادی برخوردار بود چون هم خوش مشرب بود و هم از لحاظ درسی به بسیاری از بچههای فامیل كمك كرده بود و ایشان را بسیار دوست داشتند.
شهید تندگویان بیشتر با خواهرشان ساعت ها بحث میكردند كه این صحبت ها بیشتر در مورد بحثهای انقلابی و آگاهی دهنده بود و چون من آن زمان در دبیرستان درس میخواندم زیاد به من اجازه نمیدادند كه در بحث ها دخالت كنم. میگفتند: شما وقتتان را صرف درس كنید و به آن فكر كنید.
بحث های سیاسی و انقلابی در منزل جریان داشت؟
شهید تندگویان بیشتر با خواهرشان ساعت ها بحث میكردند كه این صحبت ها بیشتر در مورد بحثهای انقلابی و آگاهی دهنده بود و چون من آن زمان در دبیرستان درس میخواندم زیاد به من اجازه نمیدادند كه در بحث ها دخالت كنم. میگفتند: شما وقتتان را صرف درس كنید و به آن فكر كنید.
در صحبتهایی كه با هم داشتید ایشان نمیگفتند درفعالیت های انقلابی با چه كسانی ارتباط دارند؟
خیر.اصلا در این یك مورد هیچگاه صحبتی نمیكردند، هفتهای یك مرتبه با دوستانشان كه همه هم مذهبی بودند جلساتی برگزار میكردند اما در این مورد با هیچ كس صحبت نمیكرد.
اولین مرتبه شهید تندگویان در چه زمانی دستگیر شدند؟
درهمان سال 52 (آبان ماه) بود، ایشان به دانشكده نفت آبادان رفته بود كه بعد از خارج ایشان از دانشكده دانشجویان در آنجا تظاهرات كرده بودند. رئیس دانشكده نفت به ساواك گزارش داده بود و ایشان را به عنوان عامل اغتشاش معرفی كرده بود ساواك هم ایشان را دستیگر كرد و به همراه هم به منزل ما آمدند و آنجا را خوب گشتند. خاطرم است درآن هنگام یكی از كتاب های دكتر شریعتی را مطالعه می كردم كه با دیدن مامورین ساواك آن را زیر چادرم پنهان كردم كه آنها متوجه نشوند، فكر كنم كتاب حج بود البته قبل از آن وقتی شهید تندگویان شنیدند عدهای از دوستانشان را دستگیر كردهاند تعدادی از كتاب ها را مخفی كرده بودند یك سری را به منزل پدر بزرگشان برده بودند و یك سری را هم در زیر سكویی كه در حمام بود جاسازی كرده بودند و جلوی آن را آجر چینی كردند كه كسی متوجه نشود، سال ها بعد كه ما آن كتاب ها را در آوردیم همه پوسیده شده بودند. چون قلب مادرشان ناراحت بود و استرس برایشان ضرر داشت، شهید تندگویان گفتند اینها از دوستانم هستند از طرفی هم به ساواكی ها سفارش كرده بودند كه در مقابل مادرم با ایشان برخورد نداشته باشند چون مادرم مریض است آنها هم نسبتا مراعات كردند. از در كه بیرون میرفت گفت: من تا شب بر میگردم اما من متوجه شدم كه همراهان ایشان ساواكی هستند.
نگران نشدید؟
از لحظهای كه دوستانشان را دستگیر كرده بودند و یك سری از كتاب ها و اعلامیه ها را رد گیری كرده بودند، ما منتظر چنین اتفاقی بودیم. به هر حال شوكه و اذیت شدیم، من خیلی ترسیده بودم كه چه اتفاقی میافتد. خاطرم است وقتی ایشان را بردند من میخواستم از در بیرون بروم كه ساواكی ها اشاره كردند داخل بروم و بیرون نیایم. تا چند ماه ما از ایشان اطلاع نداشتیم كه كجا هستند اما بعد از آن به واسطه یكی از اقوام مطلع شدیم كه ایشان كمیته شهربانی هستند(كمیته مشترك ضد خرابكاری واقع در توپخانه) تقاضای ملاقات كردیم .فكر كنم چهار ماه از دستگیری شهیدتندگویان گذشته بود كه اولین ملاقات را با ایشان داشتیم، به اتفاق مادر و پدرشان رفته بودیم در زمان ملاقات من فرزند ارشدم (محمدمهدی) را باردار بودم. وقتی ایشان را دیدیم همه تعجب كردیم چون بسیار نحیف شده بودندو لباس هایی هم كه تن ایشان كرده بودند بزرگ بود به طوری كه بیشتر آنها را ضعیف جلوه میداد. آقای تندگویان تعریف كردند كه چقدر ایشان را مداوا و رسیدگی كرده اند تا حالشان بهتر شود و بعد او را برای ملاقات با ما بیاورند. انگشت شست ایشان كبود شده بود كه مادرشان پرسید چه شده؟ درجواب گفتند: هیچی بین درب مانده، در صورتی كه ناخن های ایشان را كشیده بودند و هنوز ترمیم نشده بود. این ملاقات فكر كنم 20-15 دقیقه بیشتر طول نكشید و من به دلیل اینكه شوكه شده بودم به آن صورت نتوانستم با ایشان صحبت كنم. تنها به احوالپرسی گذشت كه مخصوصا جویای حال مادر شدند، چون ایشان ناراحتی قلبی داشتند خیلی نگران مادر بودند. بیشتر ایشان را تماشا میكردیم تا صحبت كنیم، شهیدتندگویان هم باید با احتیاط صحبت میكردند چون افراد ساواك اطرافمان بودند و مراقب صحبت هایمان بودند.
ادامه دارد...
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع:خبر گزاری فارس