تبیان، دستیار زندگی
مصاحبه ای با خانواده معظم شهدا ، مادر و خواهر شهید داود اعرابی از پاره تنشان میگویند(قسمت ششم)
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهیدی که به تشیع جنازه دوستش رفت


مادر و خواهر شهید داود اعرابی از پاره تنشان می گویند(قسمت ششم)

شهدا

نام :  داود

نام خانوادگی :  اعرابی

نام پدر :  سلیمان نیک

استان محل تولد :  تهران

تاریخ تولد :  1347/09/02

دانشگاه :  صنعتی شریف

رشته تحصیلی :  مهندسی برق

مدرک تحصیلی :  کارشناسی

شهادت در عملیات :  مرصاد

تاریخ شهادت :  1367/05/05

 قسمت اول 

 قسمت دوم

 قسمت سوم

 قسمت چهارم

قسمت پنجم 

گفتگو با خانواده محترم شهید داوود اعرابی

از دوران جوانی شهید داود اعرابی بگویید.

مادر شهید: من یک علاقه خاصی به این بچه داشتم .نمی دونید چه قدر دوستش داشتم .باور کنید جلوی خواهرش می گویم این چهار تا پنچ تا بچه که من دارم همه یک طرف، داوود هم یک طرف. این قدر برایم عزیز بود چون می دانستم راه خدا می رود. خیلی دوستش داشتم علاقه خاصی به او داشتم. واقعاً هم وقتی می رفت جبهه پدرش من را اذیت می کرد. باور کنید هفته هفته خرجی به من نمی داد. می گفت تو بچه من را فرستادی. می گفتم والله بالله من کی گفتم برود. یک دفعه به داوود گفتم که پدرت این جور با من رفتار می کند به من خرجی نمی دهد و من را اذیت می کند .گفت مامان جان بعداً می دهد عیبی ندارد شما چرا این حرف را می زنید. شما که خانم مۆمنی هستید چرا این حرف را می زنید؟ گفتم آخه پدرت مرا می کشد اذیتم می کند .گفت ولش کن خوب می شود . آخرش خوب می شود. هیچ حرفی جلودار رفتنش نبود. نمی توانستیم جلوی او را بگیریم تصمیم گرفته بود.

خواهر شهید: توی  دفترچه ای نوشته بود تا چهل روز مبارزه با نفس داشتند بعد از اون تاریخ می زند که می روم جبهه فکر می کنم که بعد از اون رفتند و دیگه برنگشتند.

- یعنی شما می گویید برنامه ای برای مبارزه با نفس داشتند که تمام شد رفتند جبهه و شهید شدند؟

بله، اون مرحله آخر که دیگه رفتند جبهه و شهید شدند.

اون دفترچه الان پیش آقای کیومرثی از دوستان داوود است. داوود اسم بعضی از دوستانش را در آن دفترچه برده است. مثلاً با فلانی رفتم فلان جا. این ها را من می شناسم. این دفترچه را دادم به اون برای اینکه مطالعه کنند بدانند که دوستشون چه قدر سعی داشتند که به تکامل برسند وبه کمال انسانی برسندو اون چیزهایی که خدا خواسته بود.

یکی از خوابهایی که چند وقت پیش یکی از دوستان من در رابطه با برادرم دیده بودند این بود که برادر من می آید با پیش نماز مسجد امام حسین (ع) تو خواب برادر این دوست من .به داوود می گوید  تا اینجا آمدی بیا یک سری هم به پدر و مادرت بزن. گفته بود نه من آمده ام تشییع جنازه یکی از شهدا یکی از دوستانم- (خوب مرحله به مرحله شهدا را می آرودند دیگه) بعد اسم حتی پیش نماز که بعداً گفتند درست بوده دقیقاً با همان پیش نماز بود که تو خواب می آید بعد برادرم گفته بود که من تا همین جا فقط اجازه که دارم بیایم تشییع جنازه دوستم .

یعنی درست آن  فرموده امام که فرمودند بعضی از علمای ما شصت هفتاد سال شاید درس می خوانند، مطالعه و تحقیق می کند ولی بعضی از بسیجی های ما ره صد ساله را یک شبه رفتند واقعاً هم همین طور است .یعنی ما بعد از این مدت تازه می فهمیم که واقعاً چه گوهر گرانبهایی را از دست داده ایم. افتخار هم می کنیم البته .یعنی وقتی جوان های الان را می بینیم افتخار می کنیم.

مادر شهید: یازده، دوازده سال مفقود بود . من دنیار را خرج برای این کردم هر چه بگویید کردم سفره باز کردم هر کاری بود می کردم اون طرف دنیا مثلاً می گفتند آزاده آمده می رفتم می پرسیدم می گفتند بچه شما نیامده. خلاصه هر کاری کردیم آخر نشد دیگه. ما احتمال می دادیم که ایشون اسیر شده باشند. امید داشتیم که بیاید نمی دانستیم این جور شده. آخر سر هم برادر شوهر خواهر داوود باهاش رفته بود.

- چی شد که پیدا شد؟ از پیدا شدنش خبر ندادند ؟

مادر شهید:  سال 78 بود که آوردنش بعد از یازده سال و اندی- هفتاد و دو نفر را آوردند که داوود توی این هفتاد و دو نفر بود. هر وقت شهید می آوردند ما می رفتیم. دوستانش می رفتند یک دفعه که هفتاد و دو نفر آوردند توی اونها بود حالا دقیقاً یادم نیست.

خواهر شهید: این دفعه آخر که برادر خودمن را آوردند من اون موقع سعادت نداشتم  که آنجا باشیم یعنی هر دفعه که شهدا را می آوردند من می رفتم ولی اون دفعه که برادر من جزء شهدا بوده من اونجا حضور نداشتم اون قدر واقعاً برای من گران تمام شد که بعداً از اونجا به خانه ما زنگ زدند- زنگ زدند گفتند که آیا به این نام شما بچه ای دارید نام پدرش ایمان بیگ است. گفتیم بله گفتند که پیکرش اینجا است.

شهدا

- حاج خانم خوابی از قبل از به دنیا آمدنش یا قبل از شهید شدنش  ندیدید؟

من وقتی مفقود شد خیلی خواب می دیدم .از وقتی که مریض شدم دیگه حواسم سرجایش نیست و دیگه خوابم یادم نیست.

خواهر شهید: پدرم سال اولی که داداش مفقود شده بود یک خوابی دیده بود.

پدر شهید: یک دفعه از خواب بلند شدم نشستم دیگه هیچی نفهمیدم. این را سوزاندند با یک دستگاه سوزاندند رفقایش می گفتند.

مادر شهید: ما وقتی رفتیم جنازه اش را دیدیم فقط کله خشکش را دیدیم.

خواهر شهید: فیلم تشییع جنازه اش است.

مادر شهید: توی عملیات مرصاد برادر شوهر خواهر داوود همراهش بوده و به داوود گفته بود نرو جلو بیا بریم خانه گفته بود من می روم این دو تا جایشان سوا بود اون روز آمده بود با داوود که نگذارد داوود برود جلو. گفته بود داوود جان جلو نرو، جلو نرو، بعد داوود گفته بود من آمده ام اینجا بروم جلو چرا نروم تو نمی آیی گفته بودنه گفته بود من می روم خداحافظی کرد و همون رفتن بود و دیگه نیامد. اون می دونست داوود شهید شده به ما نگفت جنازه اش را که آوردند به ما گفت.

- از  روزهای آخر که جبهه بودند چیزی نگفت؟

خواهر شهید: نه، می گفت که فقط به داوود گفتم بیا برویم بیا برگردیم .می گفت  من هم خودم اگه یک لحظه دیرتر آمده بودم شهید می شدم.گفت  من به داوود گفتم بیا برویم .داوود گفت که نه من نمی آیم .من می خواهم جبهه باشم. این هم سریع رفته بود سوار شده بود و بعد خمپاره آمده بود. فکر می کنم با همان خمپاره ایشون به شهادت رسیدند.

مادر شهید: خمپاره که زدند دشمن گفته بود که شهید کم دادند. بعد از جنگ مرصاد دوباره خمپاره زدند بعد از امضای قطعنامه ایشون شهید شدند و عملیات مرصاد تمام شده بود پنجم مرداد بوده است.

خواهر شهید: یکی از خوابهایی که چند وقت پیش یکی از دوستان من در رابطه با برادرم دیده بودند این بود که برادر من می آید با پیش نماز مسجد امام حسین (ع) به داوود می گوید که تا اینجا آمدی بیا یک سری هم به پدر و مادرت بزن .گفته بود نه من آمده ام تشییع جنازه یکی از شهدا .یکی از دوستانم- (خوب مرحله به مرحله شهدا را می آرودند دیگه) بعد اسم حتی پیش نماز که بعداً گفتند درست بوده .دقیقاً با همان پیش نماز بود که تو خواب می آید .بعد برادرم گفته بود که من تا همین جا فقط اجازه که دارم بیایم تشییع جنازه دوستم .یعنی آمده بود که به حساب برود- تو خواب گفته بود تشییع جنازه یکی از دوستانم. بعد همراه پیش نماز مسجد امام حسین هم بوده حالا نمی دانم ایشون با اون پیش نماز قبلاً رابطه داشته؛ این را ما نمی دانیم که چرا ایشون آمده توی خواب.

- ایشون الان زنده اند؟

بله، اسمش را که به من گفتند گفتم فلانی است که بعد سوال کرده بود از برادرش که گفته بود بله درسته همین آقا بوده. حالا نمی دانم شاید قبلاً ایشون اون مسجد هم می رفتند ما اطلاع نداریم. خیلی فعال بودند در این رابطه.

-  هر آدمی یک ویژگی های شخصیتی دارد .حالا مثلاً مادر گفتند که خیلی صبور بودند ولی ظاهرا مثل اینکه یک مقداری هم حالت تند بودن داشتند درست است؟

خواهر شهید: یکی از دوستانش که تو دفتر یادداشت کرده بود ،همون دفتری که الان نیست ،که من هیچ موقع خشم ایشون را ندیدم فقط در رابطه با چیزی که ناحق بود  اتفاق می افتاد وگرنه من هیچ موقع ایشون را در این حالت ندیده بودم.

فرآوری: عاطفه مژده

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: گلزار فاوا