تبیان، دستیار زندگی
همیشه تابستونا، دل بی بی جانم به درخت انجیرش و گلدونای شمعدونیش خوش بود
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گلدان شمعدانی

گلدان شمعدانی

داستان کوتاه

همیشه تابستونا، دل بی بی جانم به درخت انجیرش و گلدونای شمعدونیش خوش بود.درخت انجیر ، بی بی رو یاد بابام مینداخت و شمعدونیای تو گلدون  ِگلی، یاد خواهرم گلاب. خواهرم گلاب ، اردی بهشت اومده بود دنیا. فصل گلاب گیری . اسم گلاب رو بی بیم نذاشته بودن . می گفتن اختیار اسم بچه برا مادره.فامیل شوهرشون اجازه نداده بودن اسم هیچ کدوم از بچه های خودشون رو  انتخاب کنن . با این حال اسم هیچ نوه ای به خواست بی بی نشد . حتی گلاب ، که شب قبل از اومدنش بی بی خواب دیده بودن و خواب رو برا هیشکی تعریف نکرده بودن و درست روزی که خبر... گلاب رو آوردن، دوباره خواب دیده بودن و باز هم چیزی نگفته بودن. فقط صبحش که برا نماز صبح بیدار شده بودن به مامان مرضیه م  گفته بودن آیه ی صبر بخون تو قنوت نمازت.  مادری که دخترش رو میفرسته جنگ، باید به تقدیرخدا،  رضا بشه.

همون روز، بعد نماز، ناشتایی خورده نخورده، تموم گلدونای شمعدونیا رو عوض کرده بودن و به درخت انجیر یادگار بابام ، دخیل بسته بودن . از اون به بعد هر کی هر حاجتی  می گرفت ، با هر نذری که کرده بود  یه گلدون شمعدونی هم میاورد، تو حیاط بی بی جون. بی بی جانم، گلدونا رو میبردن برا خونه هایی که مریض داشتن . برا کسا یی که عزیزی در سفر داشتن .برا اونایی که گرفتار بودن ، بعد اونا هم که حاجت می گرفتن ، یه گلدونه شمع دونی میاوردن و ... .

همون روزی که بی بی جانم خواب دیدن ، مثل خواب شب تولد خواهرم گلاب ، همون روز که دخیل بستن به درخت انجیر ، چند نفری برای آخرین بار گلاب رو آوردن خونه که باهاش خداحافظی کنیم . همه ی محل جمع شدن خونه ی ما ، بوی گلاب همه جا رو پر کرده بود، باورتون نمیشه ، میدونم، اونایی که اون روز بودن هم روشون نمیشه برا کسی تعریف کنن میترسن مردم دستشون بندازن ولی تا چند وقت دیگه همه باور می کنن. بی بی جانم می گن . می گن تا چند وقت دیگه ... .

بابا که رفتن ، برای خداحافظی نیاوردنشون، آخه پیداشون نکرده بودن، ولی وقتی گلاب رو آوردن خیلی خوب شد. دل مادر جونم آروم و قرص شد. دل بی بی جان که قرص بود با اون خوابی که دیده بودن، با اطمینانی که بعد از اون پیدا کردن، با قوت قلب و امیدی که به همه می دادن.

گفتم، بی بی جان تابستونا، از همیشه خوشحال تر بودن ، به شمعدونیا ، به درخت انجیر که هر سال بیشتر از قبل بار می داد ، دلشون خوش بود. حالا دلشون به گلدونای مردم، گلدونایی که نذری بود و برای حاجت دیگران می بردن هم شاد بود . بی بی جان می گفتن، وقتی تابستون تموم میشه ، وقتی پاییز زمستون میشه دلشون می گیره باید بیشتر مراقب شمعدونیا باشن . مردم کار خودشون رو می کنن . نذر شون رو  ادا می کنن و شمعدونی میارن . تو چله ی زمستون ، تو سرماو برگریزون پاییز ، همه ی شمعدونیا سر حال و ترو تازه س . بی بی جانم می گن ، هر وقت تو هر خونه ای یه شمعدونی باشه ، اون وقت دیگه زمستون و تابستون درخت انجیر سبز می مونه . سبز می مونه و میوه می ده .وقتی درخت انجیر ، همون انجیری که بی بی جانم رو به یاد بابام میندازه ، سبز باشه ، همیشه ، چار فصل سبز باشه، اون وقت بوی گلاب همه جا پر می شه. بوی گلاب یعنی یه کسی داره میاد ، که غم بابا و گلاب رو فراموش کنیم . حالا که اردی بهشته و تولد گلابه . تابستون که بیاد همه انقدر به هم شمعدونی  می دن که پاییز بوی گلاب همه جا رو پر کنه . بوی گلاب همه جا رو پر کنه و مسافر ما هم از راه برسه.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان