تبیان، دستیار زندگی
شش سال از «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» ساخته تحسین شده علی رفیعی می گذرد و در طول این شش سال کمتر کسی را می توان سراغ گرفت که در گوشه و کنار از حسرت کم کاری این کارگردان، از ارزش های ساخته قبلی این فیلمساز تمجید به عمل نیاورده باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟

نگاهی به فیلم «آقا یوسف » ساخته علی رفیعی


شش سال از «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» ساخته تحسین شده علی رفیعی می گذرد و در طول این شش سال کمتر کسی را می توان سراغ گرفت که در گوشه و کنار از حسرت کم کاری این کارگردان، از ارزش های ساخته قبلی این فیلمساز تمجید به عمل نیاورده باشد.


آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟

تا اینکه عاقبت قرعه کار به نام فیلمنامه آقا یوسف افتاد که این بار نیز علی رفیعی، هم در مقام نویسنده و کارگردان و هم در مقام طراح صحنه و لباس حاضر شد. در میانه کار هم زمزمه‌هایی مبنی بر سخت بودن شرایط پشت صحنه به گوش می رسید که البته اشتیاق دوستداران رفیعی و همه ی خاطرات خوبی که با ماهی ها عاشق می شوند بر جای گذاشته بود، به مشکلات غلبه کرد و قفل این طلسم شکسته شد.

آقا یوسف، جدیدترین تجربه علی رفیعی در مدیوم سینما که طرفداران و مخالفانی را در ایام جشنواره برای خودش دست و پا کرده بود، این روزها در ردیف فیلم های اکران شده قرار گرفته است. با اینکه مطلقا نه قصد مقایسه ماهی ها عاشق می شوند با آقا یوسف را دارم و نه این مقایسه را منتج به نتیجه مفیدی می دانم، اما باید گفت که این بار هم در جای جای اثر، امضای کارگردان به راحتی قابل شناسایی ست. مولفه هایی از قبیل حرکات دوربین و نوع بازی با آن، رنگ پردازی های گرم و نوع قاب بندی ها همه و همه یادآور ساخته نخست فیلمساز است. و می توان گفت این بار هم این تلاش ها برای چشم نوازی بیننده به بار نشسته، اما سوال اصلی اینجاست که اساسا کارکرد این همه رنگ در پس زمینه فیلمی تا این حد وفادار به المان های واقع‌گرا چیست؟

مشکل تماشاچی با فیلم از جایی شروع می شود که قرابتی میان لحن و محتوا نمی بیند و لحن اثر دقیقا به نقض غرض مفهوم مد نظر کارگردان تبدیل می شود. آقا یوسف با اینکه از نداشتن قصه و داستانک های مربوط رنج می برد، ولی در بیان همین قصه یک خطی، روایت کم نقصی دارد. اما به راحتی هر چه تمام تر از میانه فیلم سوژه خود را از کف می دهد و از هدایت ذهن تماشاگر به مسیری که پیش تر وعده اش را داده بود، منصرف می شود. مسیری که اگر ادامه پیدا می کرد احتمالا شاهد فیلمی به مراتب بهتر از اثر موجود بودیم.

آقا یوسف که می توانست با موضوع ورود کارگری به خانه های مختلف و لمس معضلات گوناگون اجتماعی در فرصتی کوتاه به اثری متفاوت و چند لایه تبدیل شود، حالا بیشتر شبیه برداشت شخصی کارگردان از سنت های در حال فراموشی جامعه اش شده و همین می شود که کارگردان، در پایان یک تنه نقش وکیل مدافع و قاضی را بازی کرده و با خیالی راحت حکم نانوشته خود را هم صادر می کند و این دقیقا جایی است که فیلم از عمقی که می توانست به واسطه سوژه و نگاه خود داشته باشد، فاصله گرفته و ارزش هایش در حد ساده نگری عوامانه ای پایین می آید.

در واقع مساله ی اصلی، مخالفت یا موافقت با هیچ فلسفه و ایدئولوژی نیست، بلکه بحث اساسی اینجاست که آقا یوسف از عمق و تفکر خالی است، وگرنه که هر تفکر اگر بتواند خودش را اثبات کند دیگر اگر قرار است فلسفه را ارائه دهد این فلسفه و چارچوب نیازی به افسوس هایی از نوع ادبیات مطرح شده در فیلم ندارد.

البته واضح است که در حال صحبت از علی رفیعی هستیم، کارگردانی که سعی دارد رد پای عقبه تئاتری خود را بی محابا نشانمان دهد و چه خوب که توانایی اجرای قواعد تئاتری در قاب های سینمایی را دارد. میزانسن هایی که از کاربلدی کارگردانش حکایت دارد و ثابت می کند که شناخت مدیوم سینما از نخستین پیش شرط های ورود به این عرصه است. اما به اعتقاد نگارنده، اصلی ترین مشکل تماشاگر با آقا یوسف نه از ساختار و فیلمنامه می آید و نه از شخصیت پردازی و کارگردانی، که همه اینها گاهی حدی از استاندارد را رعایت کرده اند و گاهی هم خوب به نظر می رسند بلکه مساله دقیقا از مفهوم و فلسفه ی مورد نظر کارگردان نشئت می گیرد.

چه می شود که کارگردان در فرنگ درس خوانده ما، با بحران ها و مسائل جامعه در حال گذار خودش تا این حد سطحی و منفعلانه برخورد می کند، و تازه این برخورد کنشی را در هیچ طبقه و لایه ای از اجتماع پیرامون که برنمی انگیزاند، هیچ، بلکه تغییری بنیادین هم در حال و روز کاراکترهای سردرگم قصه اش به وجود نمی آورد.  این دقیقا همان ماجرای گریستن بر سر قبر بی مرده است. پس آیا نباید اصلا پرسش بی پایه و اساسی را که در سراسر فیلم مطرح می شود، صرفا به حساب یک واکنش احساسی و شخصی بگذاریم و اینکه خالق اثر بدون توجه به دفاع از عقلانیت و منطق، رای به بازی با ارزش هایی که گاهی کم از ضد ارزش ندارند، می دهد. در هیچ کجای فیلم نمی شود پاسخی عقلانی و غیر احساسی از شخصیت ها شنید و این در شرایطی است که به شکل جالب توجهی خود کارگردان هم با سردرگمی بین پایبندی به سنت و دنباله روی از مدرنیته (البته با تعابیر شخصی خودش) مدام در رفت و آمدهای ناگهانی است و و دست آخر هم شخصیت اصلی به تکیه به همان سنت نامانوس پایان باز، و در اصل با پاک کردن صورت مساله از لنز دوربین فاصله می گیرد. و تماشا گری که قرار بوده به حال تنهایی آقا یوسف تاسف بخورد، با علامت سوال های بی شماری سالن سینما را ترک می گوید.

در واقع مساله ی اصلی، مخالفت یا موافقت با هیچ فلسفه و ایدئولوژی نیست، بلکه بحث اساسی اینجاست که آقا یوسف از عمق و تفکر خالی است، وگرنه که هر تفکر اگر بتواند خودش را اثبات کند دیگر اگر قرار است فلسفه را ارائه دهد این فلسفه و چارچوب نیازی به افسوس هایی از نوع ادبیات مطرح شده در فیلم ندارد.

در پایان، قطعا تنها نقطه قوت فیلم را باید بازی هایش دانست، مهدی هاشمی بازی هنرمندانه ای دارد ومریم سعادت هم با حضور کوتاهش یاد آور خاطره ی درخشانش در یک بوس کوچولو است... اما با سوالی که با شروع تیتراژ پایانی در ذهن بیننده نقش می بندد این است که آیا روزی می رسد که ماهی ها دوباره عاشق شوند؟

آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
آیا روزی ماهی‌ها دوباره عاشق خواهند شد؟
بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:سینمای ما/مهرانه رضایی‌فر