تبیان، دستیار زندگی
آدم‌ها به‌خاطر نیازهای روحی‌شان به سراغ ادبیات می‌روند. به قول ژاک دریدا «اگر واقعیت کافی بود ادبیات به‌وجود نمی‌آمد.» ادبیات باید جوابگوی نیازهای معنوی انسان‌ها باشد و از این‌روست که ادبیات و مخصوصا شعر باید در زبان‌ها و ژانرهای متفاوت ارائه شود تا «گروه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دنیا در سکوت زنگ می‌زند

گفت‌وگو با رسول یونان به بهانه چاپ مجموعه شعر ترکی تاکسی


آدم‌ها به‌خاطر نیازهای روحی‌شان به سراغ ادبیات می‌روند. به قول ژاک دریدا «اگر واقعیت کافی بود ادبیات به‌وجود نمی‌آمد.» ادبیات باید جوابگوی نیازهای معنوی انسان‌ها باشد و از این‌روست که ادبیات و مخصوصا شعر باید در زبان‌ها و ژانرهای متفاوت ارائه شود تا «گروهی این گروهی آن پسندند».


دنیا در سکوت زنگ می‌زند

شاید بتوان از شاعران دوزبانه با عنوان «دوزیست‌های زبانی» یاد کرد که مدام میان دو زبان درآمد و شدند؛ شاعرانی که مترجم روزانه دردهایند و در کنار زبان باز کردن به «زبان دری» می‌کوشند که بخت خویش را در «زبان مادری» نیز بیازمایند. شاعرانی چون واهه آرمن، فریاد شیری، رسول یونان و...

رسول یونان (زاده 1348) شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است.او در دهکده‌ای در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. هم‌اکنون ساکن تهران است. او تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده است. رسول یونان برای طرفداران شعر و خوانندگان پیگیر شعر معاصر، اسم آشنایی است. اسم او نخستین بار سال 1380 و با چاپ دفتر شعر «رور بخیر محبوب من» مطرح شد.

درباره ی شاعر شدنش چنین می گوید: « شاعر شدنم کاملا اتفاقی بود؛ مثل به دنیا آمدن (متولد شدن). 16- 15 ساله بودم که درناها دیر کرده بودند، ما کنار دریاچه ارومیه زندگی می‌کردیم. یک شعر ترکی برای درناها گفتم با این مضمون که قرار نیست همه با ما سر ناسازگاری داشته باشند؛ شما چرا دیر کردید؟ از همان موقع شروع کردم به شعر گفتن.»

به بهانه چاپ جدیدترین مجموعه شعر ترکی رسول یونان با نام «تاکسی» با وی پیرامون این کتاب و شعر بومی به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

شاعران دوزبانه یا خیلی خوش‌شانس از آب درمی‌آیند یا خیلی بدشانس و شعرهایشان یا از هر دو سو خوانده می‌شوند یا از هر دو سو رانده می‌شوند شما خودتان را جزو کدام دسته می‌دانید؟

من به این مقوله از این منظر نگاه نمی‌کنم شعر به هر زبانی گفته شود و خوب گفته شود خواه‌ و ناخواه مورد استقبال واقع می‌شود. من از هیچ طرف رانده نشده‌ام و حالا آیا به قول شما اینکه خوانده شده‌ام یا نه سوالی است که باید از ناشران و خوانندگان پرسید.

در مصاحبه‌ای عنوان کرده‌اید که از ترس اینکه واژه‌هایم زودتر تمام نشوند شعرهای فارسی‌ام اغلب کوتاهند. حالا کوتاهی شعرهای ترکی‌تان را چگونه توجیه می‌کنید؟

سوال جالبی است! اصولا من از نظر اقتصادی ضعیف و بی‌بنیه‌ام، حالا چه اقتصاد کلمات باشد و چه اقتصاد مالی. من در آن مصاحبه دروغ گفتم یا به قول اهل فن «در گفتن حقیقت صرفه‌جویی کردم». چون اغلب شعرهای ترکی من هم کوتاه هستند و شما با کوتاه‌ترین شعرهای من در این مجموعه روبه‌رو می‌شوید: هئی تاکسی نگهدار/ و اگه راست می‌گویی/ مرا به بهشت ببر.

به نظر شما تشبیه شاعران دوزبانه به فرهنگ‌های لغت دوسویه چقدر مقرون به حقیقت است؟

سوال خوبی است، اما من جواب خوبی برای آن ندارم و فکر نمی‌کنم بتوانم به این سوال شما پاسخ بدهم. گاهی وقت‌ها سوال‌ها بی‌جواب بمانند زیباتر هستند. این را هم علاوه کنم که فرهنگ‌های دوسویه چندان هم دوسویه نیستند.

آقای یونان شاعران دوزبانه آدم را به یاد داستان آن مردی می‌اندازند که زن جوانش موهای سفیدش را می‌کند و زن پیرش موهای سیاهش را و سرانجام او در این میان بی‌مو ماند.

خوشبختانه قهرمان داستان که من باشم موی چندانی ندارم. ببینید آدم‌ها به‌خاطر نیازهای روحی‌شان به سراغ ادبیات می‌روند. به قول ژاک دریدا «اگر واقعیت کافی بود ادبیات به‌وجود نمی‌آمد.» ادبیات باید جوابگوی نیازهای معنوی انسان‌ها باشد و از این‌روست که ادبیات و مخصوصا شعر باید در زبان‌ها و ژانرهای متفاوت ارائه شود تا «گروهی این گروهی آن پسندند».

به نظر من زبان تنها نام دیگری برای «حرف‌زدن» است. زبان مفسر رویاها و زندگی روزمره ماست. اگر زبان نبود سکوت حوصله ما را سر می‌برد و دنیا در سکوت زنگ می‌زد. همین‌طور اگر زبان نبود بی‌نام بودن اشیا ما را رنج می‌داد.

میانه شما با شاعران دوزبانه یا دوگانه‌سرا چگونه است؟

برای من شاعر یگانه‌سرا یا دوگانه‌سرا مطرح نیست. من به دنبال شعر خوب در هر زبانی هستم. من با تمام شاعرانی که دوزبانه شعر می‌سرایند دوستم مثل واهه آرمن (که ارمنی می‌سراید)، فریاد شیری (که به کردی شعر می‌گوید)، جلیل قیصری (که شعرهای کوتاه گیلکی موسوم به هسا شعری می‌سراید) و... من با آنها میانه خوبی دارم و با ترجمه‌هایی که خودشان از شعرهایشان می‌کنند مرا وارد دنیاهای جدید می‌کنند.

به نظر شما ادبیات اقوام ایرانی می‌تواند پیشنهادهای تازه‌ای برای ادبیات ملی داشته باشد؟

حتما همین‌طور است. گره‌خوردگی ادبیات بومی با رویاها و شگفتی‌ها بسیار است. شما مارکز را در نظر بگیرید، شما اگر دهکده مارکز را از کتاب‌هایش حذف کنید دیگر نوشته‌هایش این اندازه شگفت‌آور نخواهند بود. در جاهای بکر و دورافتاده، طبیعت بدون دست‌خوردگی حضور دارد، پرندگان بدون ترس می‌خوانند، کسی با روباه‌ها کاری ندارد و این بکر بودن‌ها به شعر و داستان و فیلم قدرت می‌بخشند. یک شاعر پرویی می‌گوید: این بیشه را ترک مکن/ که در آن پیشاپیش می‌دانی/ باد شمال از کدام‌سو می‌آید و باد جنوب به کجا می‌رود.

«مرگ جغرافیا» که از پیامدهای جهانی شدن است تا چه اندازه توانسته در رشد شعر بومی تاثیر داشته باشد با توجه به اینکه این مساله باعث شده آنها به آبشخورهای تازه‌ای دسترسی داشته باشند؟

پدیده جهانی‌شدن باعث حذف محدودیت‌های جغرافیایی و به قول معروف باعث «مرگ جغرافیا» شده و این خود جغرافیای شعر را هم گسترش داده و باعث شده ما به منابع و آبشخورهای بیشتری دست پیدا کنیم. اگر سال‌ها قبل می‌خواستیم به سراغ ادبیات و شعر ملل دیگر برویم با منابع و کتاب‌های انگشت‌شماری روبه‌رو بودیم ولی حالا با یک Search ساده در گوگل می‌توانیم به سراغ هر شاعری که دوست داریم برویم و به آثارش دسترسی داشته باشیم. یادم هست که سال‌ها پیش می‌خواستم یک آنتولوژی شعر ترک کار کنم. نمی‌دانید چقدر سختی کشیدم. اینترنت مثل حالا رایج نبود، کتاب نبود و اگر هم بود به دست من نمی‌رسید. بالاخره توانستم یک کتاب از رضا سیدحسینی امانت بگیرم که البته آن کتاب را هم بعد از ترجمه گم کردم و خدابیامرز شهرام شیدایی هر وقت مرا می‌دید می‌گفت استاد سراغ کتابش را می‌گیرد و من هم می‌گفتم بگو من به ده برگشته‌ام. ترجمه این کتاب را بعدا به نام «روزهای چوبی» چاپ کردم که علاوه بر شعر ترک، شعرهایی از زبان‌های دیگر را هم شامل می‌شد.

رسول یونان

آقای یونان می‌گویند شما در اشعار ترکی‌تان به یک زبان مشترک ترکی (اورتاق دیل) دست یافته‌اید، یعنی اگر شعرهای شما در باکو و استانبول هم خوانده شود شنونده خواهد داشت، نظر شما چیست؟

آنها لطف دارند. البته من موقعی که به ترکی شعر می‌گویم اصلا به این موضوع فکر  نمی‌کنم اما مثل اینکه حق با شماست. من بیشتر از کلمات و اصطلاحاتی بهره می‌گیرم که در گویش‌های مختلف ترکی رواج دارند و به عبارت دیگر شعرهای ترکی من خیلی هم محلی نیستند.

طبق نظریه زبانی ساپیر- ورف ما طبیعت را در راستای زبان مادری‌مان برش می‌دهیم. به‌عنوان شاعری که زبان ابزار کار شماست این نظر را چگونه می‌یابید؟

حق با آنهاست، چون زمانی که آدمی چشم به جهان باز می‌کند پیش از تمامی آموزشکده‌ها طبیعت را مادر آدم به آدم معرفی می‌کند مثلا مادر من برای من طوری از دریاچه ارومیه حرف می‌زد که انگار دارد از اقیانوس حرف می‌زند و امروز اگر من صدبار هم در کتاب‌ها بخوانم که آن دریاچه اقیانوس نیست، باور نمی‌کنم. می‌گویند قبیله‌ای در سومالی هست که اعتقاد دارد چون ما کوچ می‌کنیم پس پاییز است. شاید شما داستان آن زبان‌شناس را هم شنیده‌اید که از یک اسکیمو می‌خواهد جمله «یک سفیدپوست شش خرس را کشت» را به اسکیمویی ترجمه کند. اسکیمو می‌گوید: «این جمله قابل ترجمه نیست» و وقتی علت را جویا می‌شود جواب می‌شنود که «هیچ مرد سفیدپوستی نمی‌تواند در یک روز شش تا خرس شکار کند.»

همه این مثال‌ها موید تاثیر زبان مادری در تفسیر محیط اطراف است و شاید از همین‌روست که مدام به من می‌گویند در شعرهای فارسی‌ام از رویاهای ترکی بهره می‌گیرم.

چه تعریفی از زبان دارید و آیا چیزی به نام زبان سوگلی وجود دارد؟

به نظر من زبان تنها نام دیگری برای «حرف‌زدن» است. زبان مفسر رویاها و زندگی روزمره ماست. اگر زبان نبود سکوت حوصله ما را سر می‌برد و دنیا در سکوت زنگ می‌زد. همین‌طور اگر زبان نبود بی‌نام بودن اشیا ما را رنج می‌داد. در جواب قسمت دوم سوال‌تان هم بگویم که ما چیزی به نام زبان سوگلی نداریم. سخن گفتن از بهترین و بدترین زبان‌ها همان اندازه بی‌معنی است که مثلا بپرسیم کاج بهتر است یا نخل یا میخ خوب است یا سوزن. البته هر زبانی ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود را داراست که باید متکلم به این زبان با شی که بتوانی به این زوایا سرک بکشی.

شما چرا کتاب‌های ترکی‌تان را دوزبانه چاپ نمی‌کنید؟ همان کاری را که مرحوم عمران صلاحی با کتاب «آینالار» (آئینه‌ها) انجام داد و به قول خودش دست به «خودگردانی» زد؟

خب هرکسی شیوه خاص خود را دارد. به‌نظر من اینگونه کتاب‌ها بیشتر در زمره کتاب‌های آموزشی قرار می‌گیرند که من با این نوع کتاب‌ها میانه چندان خوبی ندارم. اما این کتاب عمران صلاحی را دوست دارم چون او «عمران» شعر ماست و وقتی به کارنامه‌اش نگاه می‌کنی در آن خرابی به چشم نمی‌خورد.

به‌عنوان آخرین سوال، یونان چرا به سراغ تاکسی رفت؟ شاید هم تاکسی به سراغ یونان آمد؟

من شخصا از تاکسی خیلی خوشم می‌آید. تاکسی هم دیگر به جرگه عناصر نوستالژیک پیوسته است؛ هرچند در میان دیگر ماشین‌ها به زور نفس می‌کشد. تاکسی یکی از نام‌های گذشته زندگی اجتماعی ماست درست مثل رادیو ولی به نظر من نه رادیو شکست خواهد خورد و نه تاکسی و من در یکی از شعرهای این مجموعه به دفاع از این دو برخاسته‌ام: آهنگ‌های رادیو شنیدنی است/ حتی اگر تو در کنارم نباشی/ این هم برای خودش شعری است.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع:فرهیختگان- آیدین روشن، ویکی پدیا، همشهری جوان