تبیان، دستیار زندگی
قرار بود براى انجام عملیات با دیگر بچه هاى گردان به كردستان برویم. به همه واحدها اعلام آماده باش كردیم. بعداز چند روزى معطلى به سمت دره ها و بیشه ها و كوه هاى پرشكوه كردستان راه افتادیم. به كردستان هم رسیدیم. تداركات هم تهیه ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به یاد شهید كرمى


قرار بود براى انجام عملیات با دیگر بچه هاى گردان به كردستان برویم. به همه واحدها اعلام آماده باش كردیم. بعداز چند روزى معطلى به سمت دره ها و بیشه ها و كوه هاى پرشكوه كردستان راه افتادیم. به كردستان هم رسیدیم. تداركات هم تهیه دیده شده بود، اما عملیات لو رفته بود. بچه ها همه پكر شدند. دیگر در منطقه ماندن صلاح نبود. به همه مرخصى دادیم تا فرصتى دیگر. ما هم آمدیم مرخصى. با بچه ها از جمله ابراهیم جام سحر، عبدالله سعیدى و شهید كرمى در یكى از روزها به قصد زیارت مزار شهدا به گلزار شهدا رفتیم. شهید كرمى ناخودآگاه به قسمتى از گلزار شهدا خیره شده بود كه هنوز خالى بود، ما را صدا زد و گفت: شما فكر مى كنید این قسمت جاى كدامیك از ما خواهد بود؟ آبان ماه بود كه دوباره دستور رسید كه آماده باشید براى عملیات آن هم در كردستان. بچه ها را جمع كردیم. دوباره آنها را توجیه نمودیم و سمت كردستان و قله گرده رش راه افتادیم. عملیات نصر هشت با پیروزى بچه ها و فتح قله گرده رش به پایان رسید. منتظر بودیم كه بعد از چهل و هشت ساعت ماندن در منطقه، نیروها جابه جا شوند. شهید كرمى و گروهانش دقیقاً روبروى ارتفاعى بودند كه ما مستقر بودیم. من و شهید هلتى از روبروى آن ارتفاع رد مى شدیم. با شهید كرمى فقط از طریق بى سیم ارتباط داشتیم و طى این مدت او را ندیده بودیم. ما گروهان یكم بودیم و گروهان شهید كرمى گروهان دوم. گروهان سوم و دوم همجوار هم بودند. وقتى از روبروى ارتفاعى كه گروهان شهید كرمى روى آن مستقر بود رد مى شدیم بى سیم چى گروهان سوم روى خط بود و بى سیم ما هم روشن.بى سیم چى صدایش قطع و وصل مى شد. قصد داشت با فرمانده گردان صحبت كند و مى خواست خبرى را بگوید اما بى سیم یارى نمى كرد. احساس همه این بود كه خبر مهمى دارد. صبرمان تمام شده بود. بالاخره خودمان رفتیم روى خط. شهید ساده میرى از بى سیم چى پرسید: خبرت را دوباره تكرار كن، نامفهوم بود. بى سیم چى با حسرت و با صدایى لرزان و پر از بغض گفت: محمد كرمى با سماورچى اش پرپر شد! بعد هم بى سیم و ارتباط تمام شد. هیچكدام از بچه هایى كه در اطراف ما بودند توان ایستادن رو پا را نداشتند. چشم ها همه در انتظار بارش بودند. كوه هاى كردستان گویى در جست وجوى گمشده اى بودند. با چند نفر از بچه ها به سمت محل عروج او راه افتادیم. تا خودمان ندیدیم باور نكردیم. پیكر شهید كرمى با پهلویى پاره و یكدست قطع شده هنوز صمیمیت را به یادگار داشت و نگاهش مثل مهتاب در آسمان ها سیر مى كرد. مزارش در همان جایى كه خودش پیش بینى كرده بود به خاك سپرده شد.

راوى: على چشفر