تبیان، دستیار زندگی
اگر بتوانی گردن فراز داری آن‌گاه که پیرامونت همه‌ی ناکامی‌ها خود را از تو می‌دانند و تو را مقصر می‌شناسند اگر بتوانی به خود متکی باشی آن‌گاه که همه به تو بد گمانند و در رفتارهای‌شان این بد‌گمانی را بروز می‌دهند اگر بتوانی شکیبا باشی و ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چگونه می توان انسان بود؟!

رودیار کیپلینگ و نوبل ادبیات

چگونه می توان انسان بود؟!

رودیار کیپلینگ در 30 دسامبر 1865 در بمبئی هندوستان به‌دنیا آمد. پدرش فرزند یک کشیش بود و قبل از تولد فرزندش رشته‌ی حجاری در معماری را در دانشگاه بمبئی تدریس می‌کرد. کیپلینگ 5 ساله بود که خواندن را آموخت و در سال 1871 به انگلستان رفت تا در آن‌جا تحصیل کند. به همین‌خاطر به کاپیتانی بازنشسته و بداخلاق سپرده شد و دوران ابتدایی را روی کشتی گذراند. اما کاپیتان و همسرش، در این مدت شش ساله چنان با رودیار بدرفتاری کردند که او همیشه مترصد فرار از آن‌جا بود. او در این‌دوره بیش‌تر وقت‌ها بیمار بود. چنانچه در داستان بع‌بع گوسفندان سیاه که براساس زندگی روی کشتی نوشته، می‌گوید: «وقتی لب‌های جوانی مزه‌ی تلخ آب‌های تنفر و ظن و بدگمانی را عمیقا چشیده باشند، تمام عشق جهان هم نمی‌تواند این تلخی را کاملا از بین ببرد.»

بعد از گذراندن دوران سخت ابتدایی، دوره‌ی خوشی را در کنار پدر و مادرش گذراند و بعد از مدتی در دانشکده‌ی نیروهای متحد انگلستان ثبت نام کرد. کیپلینگ در این دوران نیز با تلخ‌کامی‌های زندگی مواجه شد و برای همیشه درس را کنار گذاشت.

آغاز نویسندگی

کیپلینگ از سال 1882 تا 1889 به روزنامه‌نگاری در لاهور پرداخت. در همین زمان بود که سرودن شعر را آغاز کرد و کم‌کم به داستان‌نویسی گرایش پیدا کرد. او در سال 1886 هفت جلد کتاب منتشر کرد و در سال 1889 به مسافرت به‌دور دنیا رفت و تجربیات سفرش را در کتاب از دریا به دریا جمع‌آوری کرد. ناشران نیویورکی و لندنی ابتدا تمایلی به چاپ آثار او نشان ندادند.

ولی سرانجام ویلیام ارنست هنلی، با پی بردن به شیوه‌‌ی جدید و زنده‌ی کیپلینگ در سرودن شعر او را در این مسیر کمک کرد. کیپلینگ از طریق همین فرد در انگلستان مطرح شد. در همین سال‌ها با دختر یک نویسنده‌ی آمریکایی ازدواج کرد و ماه عسل را در ژاپن گذراند و به علت بعضی مشکلات خانوادگی ساکن انگلیس شد.

«وقتی لب‌های جوانی مزه‌ی تلخ آب‌های تنفر و ظن و بدگمانی را عمیقا چشیده باشند، تمام عشق جهان هم نمی‌تواند این تلخی را کاملا از بین ببرد.»

کتاب جنگل و کتاب دوم جنگل شهرت زیادی را برای او به ارمغان آورد و جوایز بسیاری به او تعلق گرفت. در یکی از سفرهایش به آمریکا دختر 6 ساله‌اش را از دست داد و همین امر باعث انزوا و گوشه‌نشینی او شد. از همین ‌رو در یکی از مناطق ییلاقی انگلستان اقامت کرد و بهترین آثارش را نوشت.

کیپلینگ برخلاف تمامی‌ شهرتی که داشت زندگی در کنار خانواده را به همه چیز ترجیح می‌داد. اما با آغاز جنگ جهانی اول خانواده‌اش به شکل غم‌انگیزی از هم پاشید. تنها پسرش در 11 سالگی به قتل رسید.

نوشته‌های بعدی کیپلینگ تلخی این مشقت‌ها را به تصویر می‌کشند. به‌گونه‌ای که در داستان‌های مجموعه موجودات (1917)، وام‌ها و اعتبارها (1926)، مرزها و تازه‌ها (1932) آرزوهای درهم شکسته و ناامیدی را به تصویر می‌کشد. حتی در زندگی‌نامه‌ای که خودش آن را به نام چیزی از خودم نوشت، سکوت عمیقی اختیار کرده و آن را به‌صورتی نوشته که انسان را به فکر فرو می‌برد.

چگونه می توان انسان بود؟!

نوشته‌های کیپلینگ تاثیر زیادی بر روی هم‌وطنانش داشت، به ویژه آن‌که در اشعار حماسی‌اش از وطن دوستی، محبت، مهرورزی و عطوفت به دیگران به زبانی ساده ستایش می‌کرد. داستان‌های کوتاه‌اش بسیار نغز و دل‌کش است. در ضمن در آثارش بارها از خاطرات‌اش در هندوستان که با مردم و فرهنگ‌اش آشنایی عمیق داشته، استفاده کرده است. از میان رمان‌های او می‌توان به کیم اشاره کرد که بافتی بسیار منسجم دارد و با رمان‌های دیگرش تفاوت اساسی دارد. او جمعا سه کتاب منظوم نوشت که از آن میان، کتاب هفت دریا به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده است. علاوه‌ بر ‌این پنج داستان‌ کوتاه دارد و کتاب جنگل و کتاب دوم جنگل او شهرت زیادی کسب کردند. کیپلینگ در مجموع بیش از 35 جلد کتاب نوشته است.

او در سن 43 سالگی و در سال 1907 برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. آکادمی ‌سوئد علت انتخاب کیپلینگ را قدرت مشاهده و تخیل پیشرو و هنر توصیف او ذکر کرد.

در همان سال دانشگاه‌های دورهام و آکسفورد و سال بعد دانشگاه کمبریج نیز به او درجات افتخاری اهدا کردند. کیپلینگ در 18 ژانویه‌ی 1936 درگذشت و در کلیسای وست مینستر به خاک سپرده شد.

یکی از نوشته‌های کیپلینگ

در زیر یکی از نوشته‌های کیپلینگ که توسط دکتر ابوالقاسم تفضلی ترجمه شده را می‌خوانید:

اگر بتوانی گردن فراز داری آن‌گاه که پیرامونت همه‌ی ناکامی‌ها خود را از تو می‌دانند و تو را مقصر می‌شناسند

اگر بتوانی به خود متکی باشی آن‌گاه که همه به تو بد گمانند و در رفتارهای‌شان این بد‌گمانی را بروز می‌دهند

اگر بتوانی شکیبا باشی و در شکیبایی‌ات پایداری کنی یا در روزگار دورویی‌ها و ریا‌ها، دورویی نورزی و از ریا بپرهیزی یا منفور باشی و نفرت نیافرینی و بکوشی که خرمندانه‌تر سخن بگویی

اگر بتوانی رویا ببینی اما برده‌ی حلقه به‌گوش رویاهایت نشوی

اگر بتوانی بیندیشی اما فقط اندیشیدن را هدف زندگی ندانی

اگر بتوانی در برابر کامیابی‌ها و ناکامی‌ها این دو شیاد و فریب‌کار زندگی بی‌تفاوت بمانی

اگر بتوانی بشنوی که نیرنگ بازان، کلام ِ حق تو را برای فریب ساده‌انگاران تحریف کرده‌اند یا نظاره‌گر همه‌ی آن چیز‌هایی باشی که یک عمر برای ساختن آن‌ها کوشیده‌ای و اکنون با ابزار‌های فرسوده باید آن‌ها را باز‌سازی کنی

اگر بتوانی همه‌ی دستاوردهای زندگی‌ات را یک‌جا جمع کنی و در یک چشم به‌هم زدن همه را ببازی و دیگر بار از نو آغاز کنی و از باخته‌ها شکوه نکنی

اگر بتوانی قلب و روح خویش را پس از آن‌که دیر زمانی‌ست که از تو گسسته‌اند به فرمان آوری و هم‌چنان به فرمان داشته باشی هرچند که جز اراده که می‌گویدت‌: «پایداری کن» هیچ نمانده باشد‌.

اگر بتوانی با فرودستان سخن بگویی با فروتنی و با شاهان هم‌گام شوی بی‌آن‌که زیر دستان را از یاد ببری

اگر نه دشمنان‌ات و نه دوستان‌ات قادر به رنجاندن‌ات نباشند

 اگر همه به تو تکیه داشته باشند و تو به هیچ‌کس

اگر بتوانی هر دقیقه‌ی باز نایافتنی‌ات را با شصت ثانیه تلاش ازرشمند پر کنی

آن‌گاه، همه‌ی دنیا و هر آن‌چه در آن است از آنِ تو خواهد بود و فراتر از این فرزندم، تو را می‌توان انسان نامید.

منبع هزار‌کتاب- نسترن صائبی

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی