فیتیله روز کودکه
قسمت اول
مجید قناد را همه میشناسند. یكی دو نسلی كه دوران كودكی را گذرانده و به نوجوانی و یا جوانی رسیدهاند، برنامههای او را در تلویزیون دیدهاند كه یا با قلقلی، كه هیچوقت حرف نمیزند، كلنجار میرود و یا در مسابقهای امتیازهای شركت كنندهها را میشمارد.
او هنوز هم برای نوجوانان آینده خاطره میسازد. قناد به قولی موهایش را در گروه كودك و نوجوان تلویزیون سپید كرده است، هر چند كه میگوید موهایش هنوز هم سیاه است!
مردی كه این همه سال را در كنار كودكان و نوجوانان گذرانده است میگوید: من هفتهای شصتهفتاد، فرزند دارم!
از اوعکسی از دوران كودكی یا نوجوانیاش میخواهیم و او میگوید هیچ عكسی از این دوران ندارد.
قناد برای ما از دوران كودكی و نوجوانیاش میگوید:
* خود شما هم وقتی كوچك بودید، مجری یا بازیگر خاصی را دوست داشتید؟
من كه كوچك بودم، تلویزیون هنوز نیامده بود ، ما بچهها برنامهای را تماشا نمیكردیم كه طرفدار مجری یا بازیگری باشیم. تلویزیون بعدها آمد.
* دوران كودكیتان را كه هنوز یادتان هست؟
بله، آن روزها خیلی دلم میخواست یك دوچرخه داشته باشم، ولی پدر و مادرم برایم سهچرخه خریدند. یادم میآید كه خیلی ناراحت شدم. ولی آنها مرا قانع كردند كه در سن و سال من سهچرخه بهتر است. به من گفتند اول سهچرخهسواری كن تا یاد بگیری روی آن تعادلت را حفظ كنی و از روی آن نیفتی، بزرگتر كه شدی برایت دوچرخه میخریم.
* ولی همه كودكیتان كه در دوچرخه و سهچرخه خلاصه نمیشد؟
خیر، من كودكی و نوجوانی خیلی خوبی داشتم و به اصطلاح در آن دوران، كودكی و نوجوانی كردم و برخلاف بعضیها كه میگویند ما كودكی و نوجوانی نداشتیم و خیلی زود بزرگ شدیم، كودكی و نوجوانی من خیلی خوب و معمولی و مثل بچههای دیگر بود.
* راستی! قبل از این كه صحبتتان را ادامه بدهید، به ما بگویید در تهران زندگی میكردید یا شهرستان؟
محل زندگی ما جنوب بود، ما در خرمشهر زندگی میكردیم. آن روزها لباس مدرسه همه بچهها یك شكل بود. ما كت و شلوار طوسی رنگ به تن میكردیم و یك برگردان سفید روی یقه كتهایمان بود. این یقه خیلی زود كثیف میشد و از طریق آن اولیای مدرسه متوجه میشدند كدام یك از ما نظافت را خوب رعایت میكنیم. مدرسه و درس و بازی با بچهها خیلی خوب بود و آن لباسها هنوز در خاطرم هست.
* علاقه به بازی را چه زمانی كشف كردید؟
من از همان بچگی نمایش بازی میكردم . در همان دوران كودكی بود كه متوجه شدم علاقه خاصی به این رشته دارم. داییام نمایش بازی میكرد و من هم كارهای او را تقلید میكردم. در جشنهای مختلفی كه در طول سال برگزار میشد، اهالی محل دور هم جمع میشدند و من هم نمایش اجرا میكردم. همسایهها كه بازی مرا میدیدند، از آن استقبال میكردند، با تعریفهایشان تشویقم میكردند كه دوباره بازی كنم و نمایش بدهم.
* چهجور نمایشی بازی میكردید؟
خب، چیز خاص یا تازهای نبود. آن چیزهایی را كه از دیگران میدیدم، به شكلی كودكانه تكرار میكردم.
* رابطهتان با همسن و سالهای خود چگونه بود؟
خیلی خوب بود. با بچهها بازیهای مختلفی میكردیم. از همان زمان، هر چه داشتم با دوستانم تقسیم میكردم. از خوردن سمبوسه بگیرید تا چیزهای دیگر. هیچوقت چیزی را به تنهایی مصرف نمیكردم. كمی كه بزرگتر شدم با دوچرخه به خانه جوانان یا كتابخانه كانون میرفتم و كار تئاتر میكردم.
* بهجز دوچرخهسواری، چه ورزش دیگری میكردید؟
با فوتبال میانه خوبی نداشتم. بیشتر شنا، والیبال و پینگپنگ بازی میكردم.
* این مسئله مربوط به همان دوران كودكی است؟
شنا بله. ولی والیبال و پینگپنگ را از دوره راهنمایی شروع كردم.
* تابستانها ورزش میكردید، یا در تمام طول سال؟
هر زمانی كه وقت و فرصت آن به وجود میآمد. تابستانها خیلی گرم بود و در طول روز كار زیادی نمیتوانستیم بكنیم. از ساعت شش عصر كه هوا خنك میشد، ما هم میزدیم بیرون و بازی میكردیم. البته بازی اصلی ما هفتسنگ یا زو بود كه به وسایل زیادی نیاز نداشت. البته خانوادههای ما خیلی دوست نداشتند زو بازی كنیم، چون در طول بازی مجبور میشدیم یقه یكدیگر را بگیریم و لباسهایمان پاره میشد. وقتی با لباس پاره به خانه میرفتم، قیافهام تماشایی بود.
* از خرمشهر چه زمانی به تهران آمدید؟
پدرم را در سن هفت سالگی از دست دادم. تا دیپلم در خرمشهر بودیم، بعد برای دانشگاه و خدمت سربازی به تهران آمدم. محل خدمتم در دزفول بود و نیروی هوایی.
* اول به خدمت رفتید یا دانشگاه؟
نه، اول خدمتم را انجام دادم و بعد وارد دانشگاه شدم. با ورود به دانشگاه، دیگر در تهران ماندم.
ادامه دارد ...
كیكاووس زیاری
برگرفته از: روزنامه دوچرخه با تصرف