تبیان، دستیار زندگی
انگار بعد از هفت سال هنوز باور نکرده بود که نوزادی را بدون لباس ، بدون اینکه حتی بدنش را بعد از تولد تمیز کنند ، لای موکتی در جعبه ی میوه ،پشت یک کامیون رها کنند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مادری که معجزه می کند!

مادر و کودک

تا حالا شده در دلتون دنبال کسی یا چیزی باشید و از جایی که فکر نمی کنید او را به دست بیارید؟این اتفاق برای من خیلی زیاد پیش اومده اما اینبار یک کمی پر رنگ تر از قبل بود. وقتی برای مصاحبه به مناسبت میلاد بانوی دوعالم (روز مادر و هفته ی زن ) مثل سال های قبل به دنبال کسی بودم که زن و یا مادر موفقی باشد . گزینه های مختلفی را انتخاب کردم .

ملاک ها همان ملاک های همیشگی بود : تحصیلات بالا. زندگی خانوادگی موفق .تجربه ی مادری .از چهره های شناخته شده ی تلویزیونی تا اساتید دانشگاه و چند نمونه هم خانم های خانه دار که فرزندان موفقی داشتند. از چند هفته ی قبل  وقتی بیوگرافی بعضی از آن بزرگواران را مطالعه می کردم  ، صدایی  را می شنیدم  که مدام تکرار می کرد :امسال مادر به گونه ای دیگر.از اونجا که خیلی وقت ها این صدا ها را می شنوم  ، بدون عجله در انتخاب ، به زندگی زمان دادم  تا آن کسی که باید رو سر راهم قرار بده. واون روز توی کلینیک ذهن زیبا ، زمانی که آرین  در آغوش مادرش وارد اطاق شد ، همون صدای آشنا گفت : خودشه .

وقتی مادر آرین اونو به مربی تحویل داد . اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد ، بلوز آبی و شلوارک لی قشنگ و دست و پای تمیز تر از گل پسر هفت ساله ای بود که هنوز نمی تونست راه بره و بعد لحن مهربان خانمی که باخوشحالی از  تغییر رفتار پسرش حرف می زد . از اینکه نگاه هاش مهربون شده . از اینکه رفتارش خیلی اروم تر شده و دیگه اونو هل نمی ده ،جیغ نمی زنه و...

وقتی مادر آرین از اطاق بیرون رفت ، مربی اش توضیحاتی داد که جمله ی اولش این بود: آرین فرزند خونده ی این خانمه  ... جملات بعدی ، را یادم نمیاد چون برام باور کردنی نبود که این توجه و مهربونی از طرف زنی باشه که اون رو به دنیا نیاورده.

قرار ملاقات گذاشتن برای یک  مصاحبه ی کوچک ، همراه با عکاس  تبدیل شد به یک گپ دوستانه بدون عکس  ونام و نشونی از خانواده ی آرین . مثل بیشتر خانواده هایی که کودکی را به فرزندی قبول می کنند اما با این تفاوت که پدر ومادر آرین نه از ترس آگاه شدن فرزندشون بلکه از ترس تغییر رفتار اطرافیان با اون این موضوع را مخفی نگه داشتند.

اونروز وقتی برای صحبت با خانم  م  - مادر آرین- رفتم ، کمی دلشوره داشتم .شاید علتش این بود که برخلاف مصاحبه هایی که تا اون زمان انجام داده بودم ، رزومه ی طرف مقابل را نخوندم. می دونستم تحصیلات ، تعداد کتاب های تالیفی ،مقالات چاپ شده در ژورنال های بین المللی و مواردی اینچنینی مهم نیست.

عشق

این بار باید ویترین هایی که به دیدنش عادت کرده بودم را کنار می گذاشتم و بایک زن در مقام مادری حرف می زدم . همین . مقام و رتبه ای که به اعتقاد من مثل و مانندی نداره و برای کسبش لازم نیست حتما خودت فرزندی را به دنیا بیاری. مادری یک حسه . یک حسی که خدا تو وجود ما زن ها گذاشته تا مراقب فرشته کوچولوهایی که به زمین می فرسته باشیم . حالا یا از خون خودمون یا ...

صحبت ما شروع خوب و راحتی داشت .یک اطاق شیشه ای در کنار سالن انتظار درکلینیک کار درمانی و گفتار درمانی . در ابتدا مادر  آرین  از روزهایی گفت که او و همسرش  متوجه شدند صاحب فرزند نمی شن. از دوندگی در مطب دکتر ها تا آزمایش کردن راه های درمانی پر هزینه و پر دردسر که در موردشون  جواب نداد و در نهایت تصمیم اونها برای پذیرفتن یک نوزاد دختر از بهزیستی .

وقتی بعد از مدت ها انتظار از بهزیستی باهاشون تماس می گیرند که یک نوزاد ده روزه ی پسربرای تحویل آماده است ،بدون تردید قبول می کنند تا بعد از مدت ها انتظار بالاخره  خونه شون با صدای گریه و خنده ی یک کودک ، حال و هوای دیگه ای بگیره.

زندگی اون ها در شهرستان و دوری از خانواده ، شرایط را مهیا می کنه که به همه بگن چون بارداری ایشون با ریسک بالایی همراه بوده موضوع را مخفی نگه داشتن و فرزندشون زودتر از زمان موعد به دنیا اومده. همه چی خوب بود . اما گاهی زندگی واقعی با قصه های زمان کودکی که مادر بزرگ ها تعریف می کنن فرق داره و طبق انتظار ما پیش نمی ره ....

بعد از هفت سال هنوز باور نکرده بود که نوزادی را بدون لباس ، بدون اینکه حتی بدنش را بعد از تولد تمیز کنند ، لای موکتی در جعبه ی میوه ،پشت یک کامیون رها کنند. هنوز یاد آوری اینکه آرین مدت ها در سرمای پائیز ،بدون غذا مونده و اگر راننده پیدایش نمی کرد چه بی رحمانه از دنیا می رفت ، آزارش می داد.

ازش پرسیدم که  نفهمیدین پدر ومادرش کی بودن؟ مردن یا زنده اند؟

مادر آرین وقتی از نحوه ی پیدا شدن آرین صحبت می کرد ، صداش می لرزید . انگار بعد از هفت سال هنوز باور نکرده بود که نوزادی را بدون لباس ، بدون اینکه حتی بدنش را بعد از تولد تمیز کنند ، لای موکتی در جعبه ی میوه ،پشت یک کامیون رها کنند. هنوز یاد آوری اینکه آرین مدت ها در سرمای پائیز ،بدون غذا مونده و اگر راننده پیدایش نمی کرد چه بی رحمانه از دنیا می رفت ، آزارش می داد.

و من که همیشه ادعای مادری مهربان را لااقل درون خودم داشتم چه ناشیانه در تمام این مدت دنبال نشانه ای از پشیمانی و خستگی از نگهداری فرزندی با نیاز های خاص در چشمان و صورت یک مادر می گشتم و وقتی تنها چیزی که در چشم ها و صورت مادر آرین دیدم ،عشق بی قید وشرط بود ،مطمئن شدم ظرفیت ما آدم ها در عشق ورزی مثل چیزهای دیگه با هم متفاوته!

مادر

طبق گفته ی مادر آرین آزمایش ها و معاینات اولیه آرین سالم بوده و نشانه ای از اختلال در او دیده نمی شده اما بعد از چند ماه ، خواب بیش از حد و عدم انجام  فعالیت هایی که در طول رشد ، تعریف شده اند ، و نگرانی پدر و مادر  باعث می شه تا اون رو در هفت ماهگی نزد متخصص مغز واعصاب ببرند که برای اولین بار پزشک به اونها می گه که ،فرزندشون مشکل داره .

یاد آوری روزی که آن ها متوجه مشکل پسرشان شدند به اندازه ی به یاد آوردن حرف های پزشک درد آور نبود . دکتری که وقتی متوجه فرزند خواندگی آرین می شه بی تفاوت به شرایط روحی او به گفتن : این بچه را به شما انداختن .بهتره پسش بدین ! اکتفا می کنه و پدر و مادر آرین را با دنیایی از ترس و نگرانی تنها می گذاره!؟

شاید خیلی از ما اگر بجای مادر و پدر آرین بودیم ، کودک هفت ماهه با آینده ای مبهم را به بهزیستی تحویل می دادیم اما فرشته های قصه ی ما این کار را نکردند چون به اعتقادشون هیچ کس وقتی بفهمه فرزندش بیماره اون رو به کس دیگه ای نمیده !

در جواب سوال من که هیچ وقت نخواستین آرین را دوباره به بهزیستی بدید؟ جواب داد :هیچ کس وقتی بفهمه فرزندش بیماره اون رو به کس دیگه ای نمیده !

نتونستم بهش بگم  قلب همه ی  زن ها ظرفیت عشق مادری رو نداره و همین امروز خبری خوندم از مادری که فرزند سندرم داونی اش را بخاطر مشکلی که داشته  با قرص برای همیشه به خواب برده. خدا همه جور بنده ای داره ....

از اون سن به بعد زندگی مادر آرین و همسرشون که پزشک هستند ، وقف رسیدگی به پسری شده که تاخیر رشدی داره . توانایی هاش اندازه ی یک کودک یکساله است در صورتی که هفت سال و نمیشه .

مادری که با داشتن تحصیلات دانشگاهی ، شاغل نیست چون نمی دونه فرزندش را در نبودنش با ید دست کی بسپاره که از ناتوانی اش سوء استفاده نکنند و باهاش بد رفتاری نداشته باشند. اما نگرانه برای همسرش که زیر بار هزینه ی زندگی و درمان  پسرشون ، نشکنه .

ممکنه خیلی از ما مادر ها که فرزندانمان رشدی طبیعی دارند ، نتونیم درک کنیم وقتی آرین در هفت سالگی در توان بخشی چند قدم راه رفته ، چرا مادرش از خوشحالی گریه کرده و از این صحنه ی زیبا فیلم گرفته تا مرهمی بشه برای همسرش وقتی خسته از جدال با زندگی به خونه میاد .

زندگی بعضی ها دلیل خوبیه برای بقیه ی آدم ها . برای بعضی از ما مادرهای کم حوصله که وقتمون پای تلفن و تلویزیون و خرید و مهمونی دوره و ... صرف می شه و اونوقت تلفن هوشمند می سازیم تا برای بچه هامون قصه بگه ... اون ها رو با بهانه یا بی بهانه به  مهد کودک می سپاریم و گاهی برای رسیدن به خواسته های خودمون اون ها رو فدا می کنیم.

مادر آرین مدت هاست زندگی ،کار،تحصیل ،تفریح و همه چیزش، مادری کردن برای کودکی است که من و تو هنوز یاد نگرفتیم بخاطر ظاهر و شرایط متفاوتش ، با نگاه ها و سوالاتمون خانوادش را آزار ندیم.

از مادر آرین راجع به  مشکلاتی که هنگام تفریح و سفر و پارک و..دارن پرسیدم؟

وقتی گفت کلا جایی نمیره چون از مقایسه ی پسرش با همسن و سال هاش در حالی که توانایی کم تری داره ، رنج می بره .

چون  وقتی با کالسکه اونو به پارک می بره نگاه مردم ، پچ پچ هاشون و حتی سوال کردنشون که چرا بچه به این بزرگی رو نمی گذارید راه بره و لوس می شه ،آزارش می ده.

چون ....

فهمیدم اون مدت هاست زندگی ،کار،تحصیل ،تفریح و همه چیزش، مادری کردن برای کودکی است که من و تو هنوز یاد نگرفتیم بخاطر ظاهر و شرایط متفاوتش ، با نگاه ها و سوالاتمون خانوادش را آزار ندیم.

مادر

ازش خواستم یک آرزو کنه :

آرزوش با لیست بلند بالای آرزوهای اغلب ما متفاوت بود ، اون آرزو داشت آرین بتونه روی پای خودش بایسته و برای زندگی به کسی متکی نباشه تا بعد از پدر ومادرش بتونه زندگی کنه!

آرزوی بعدیش که باعث شد اشک های مادر مهربون قصه ی ما سرازیر بشه این بود که ای کاش می شد خدا سلامتی و توانایی های اونو با بیماری و ناتوانی های پسرش عوض کنه!

گپ ما در حالی تموم شد که  آرین  یکی از کلاس هاش تموم شد و مادر ش رفت تا اون رو بغل کنه و به کلاس دیگه در طبقه ی بالا ببره .

موقع خداحافظی  از من پرسید چرا میون این همه مادر با من مصاحبه کردید؟

توضیحش خیلی سخت بود و من تنها تونستم بگم که معجزه همیشه باعث می شه آدم ها ایمان قوی تری پیدا کنند و محبت شما به فرزندی که خودتون به دنیا نیاوردید و مشکلات خاصی هم به همراه دارد ، یکی از معجزاتی است که من و امثال من باید ببینیم تا باور کنیم می شه بزرگ بود...

وقتی از در کلینیک خارج می شدم ، به این فکر می کردم که ای کاش هر کدوم از ما به اندازه ی توانمون برای کوچولوهایی که شب هاشون بدون لالایی مادرانه ست ،مادری کنیم . ای کاش همه ی بچه ها خونه ای داشته باشن پر از عشق و توجه . ای کاش ارزش «مادر بودن» را فراموش نکنیم....

گروه خانواده و زندگی تبیان - نداداودی

با تشکر از مدیریت محترم کلینیک ذهن زیبا

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.