در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو
باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو
باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
این دیگه واقعا حرف دله
بارون و هوای تبریز یه هفته
س که داره عاشقونه می باره، نم نم
دل من
اونقدر عشق جذب کرده که دیگه جا نداره
به قول
استاد اویسی:
می زند باران به شیشه
مثل انگشت فرشته
قطره قطره رشته رشته
خاطراتم همچو باران
در گذار از کوهساران
حاصل این بذر کشته
عشق حق بر دل سرشته
ای دریغ از عمر رفته
سوز و سودای گذشته....
تشکر میکنم از وجود
مادر بزرگ بالای 90 ساله ام، شاید الان منو نشناسه ولی وجود داره
ولی توی خواب که
امروز دیدمش، اونقدر جوون بود که سن من بهش قد نمی داد که به یاد داشته باشم، فقط می
فهمیدم که اونه
با همون قیافه مهربون
خواب مادربزرگ=
خبرهای خوش
باعث شد نصف استرسم
برای مسائلی که برام پیش اومده رو کم کنم
خدایا حداقل تا مدتی
این حس رو از من نگیر
خامش نفسم شوخی آهنگ من این است
سر جوش بهار ادبم رنگ من این است
عمریست گرفتار خم پیکر عجزم
تا بال وپرنغمه شوم چنگ من این است
بیتاب هواسنجی عمرم چه توانکرد
میزان خیال نفسم سنگ من این است
خمیازهام آرایش پیمانه هستیست
چون صبح خمارم مشکن رنگ من این است
موج می و آرایشگوهر چه خیال است
ناموس جهان تپشم ننگ من این است
نه ذوق هنر دارم و نه محوکمالم
مجنون توام دانش و فرهنگ من این است
با هرکه طرفگشتهام آرایش اویم
آیینهام و خاصیت جنگ من این است
ظلم است رفیقان ز دل خستهگذشتن
گر آبله دارد قدم لنگ من این است
نامحرم آن جلوهام از بیدلی خویش
آیینه ندارم چه کنم زنگ من این است
.
بیدل دهلوی