یه جایی نوشته بودن مردم به فریاد هم می رسند
نه به سکوت هم، حال آنکه سکوت فرد بسیار زجرآورتر از فریاد اوست
مخصوصا مردها بسیار دوست دارن که کسی از
مشکلشون خبر نداشته باشه و یه جورایی خودشون رو در حل کردن مشکل ثابت کنن. در بین
مردها، متولدین فروردین (اونطور که میگن) خیلی بیشتر می خوان مشکلشون درز نکنه تا
جاییکه یا بسیار مغرور جلوه می کنند و یا بسیار شوخ طبع و بذله گو.
البته شایدم هردو. به هر حال هرکدام در
شرایط متفاوت می تواند راه دررو مناسبی
باشد در برابر هجوم مشکلات.
منم از این راه ها استفاده می کنم، به علاوه
اینکه خدا رو در نظر میگیرم و اینکه اگر هرکسی رو هم از دست بدم، باید مواظب باشم
اونو از دست ندم. خیلی کمک می کنه.
یکی از این راه هام هم گذاشتن همین پست هاست.
غم و شادی به نظرم هردو انسان رو هنرمند می کنه. ولی غم میتونه درک آدم رو هم بالا
ببره،
مثل حس انتظار
مثل اینه که از خدا چیزی که دوست داری رو بخوای،
بخوای
بخوای و خدا نده؟
بخوای و خدا نده؟
مگه خدا به تنهایی برای بنده ش کافی نیست؟
آیا نیازی را آفریده و گفته برین با این نیاز
بمیرین؟
"البته که نه، فقط تلاش کنین و به من اعتماد کنین، بقیه ش به عهده خودمه
اگه ندم بهتره شو دارم واست"
نمیدونم چرا بغضم گرفته
شنیدم هر وقت آدم از این حس ها پیدا می کنه
یعنی مورد توجه قرار گرفته
مثلا وقتی می خوای بری زیارت انقدر کنار در
وایسی تا بغضت بگیره، این یعنی اذن ورود پیدا کردی
با من بگو تا کیستی، مهری بگو، ماهی بگو؟
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو! آهی؟ بگو!
راندم چو از مهرت سخن، گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من، جانا چه میخواهی بگو؟
گیرم نمیگیری دگر، زآشفتهی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر، با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو، در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم، پس مرو گر آگه از راهی بگو!
غمخوار دل ای می نه ای، از درد و من آگه نه ای
ولله نه ای، بالله نه ای، از دردم آگاهی بگو
بر خلوت دل سرزده، یک ره درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده، از من چه کوتاهی؟ بگو!
من عاشق تنهاییام، سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام، تو هرچه میخواهی بگو!
زنده یاد مهرداد اوستا
آن قدر فریاد های دوستت دارم را سکوت کرده ام
که اگر در چشم هایم خیره شوی "کر " می شوی..!!!
یه دل می گه برم برم
یه دلم می گه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم
پیش عشق زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هر جا هر جا
ترکـت نـکـنـم
سـلطان قلـبم تـو هـسـتی تـو هـسـتـی
دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی
با من پیوستی
اکنون اگر از تو دورم به هر جا
بـر یـار دیـگر نـبـنـدم دلـم را