پایگاه خاتم الانبیای مسجد محله ما چه می گذرد؟
اوضاع خاصی وجود داشت عده ای هم به عنوان انجمن اسلامی فعالیت می کردند آنها به بچه دبیرستانی هایی که جبهه را دوست داشتند معرفی نامه به بسیج می دادند اگر کسی می خواست پایگاه بود یک قطعه عکس ویک معرفی نامه از انجمن می گرفت وبه پایگاه معرفی می شد تعدادی از تصاویر شهدای مدرسه هم بدون قاب داخل انجمن بود هرچند کار می کردند اما دلخواه نبود فقط کار را زمین نگذاشته بودند .داخل کلاسها هم وضع طوری دیگر بود افراد حزب اللهی معمولا زود شناخته می شدند واضح بگویم تابلو بودند .حزب الله اینطوری تعبیر شده بود آنها مقداری ریش گذاشته بودند حالا به هر اندازه یکی فقط چانه اش ریش داشت آنرا مرتب می کرد تعدادی هم تمام صورتش وعدهای هم روی جانه وروی گونه هایشان مقداری ریش در آورده بود البته آنها مشخصات دیگری هم داشتند دگمه آستین پیراهن آنها وهم چنین دگمه پراهن شان را تا زیر گلو می بستند عطر زدن هم برایشان عادی بود .ازاینها که بگذریم اورکت کلاه دار کره ای رنگ ورو رفته هم وجه متمایز کننده آنها بود در گیری هرروزه هم می شد عده ای احترام می گذاشتند عده ای بی تفاوت بودند عده ای از پشتیبانی کمیته انقلاب اسلامی از آنها می ترسیدند وعده ای هم درگیر می شدند .شعار نویسی برروی تخته سیاه علیه هر گروه حکایت دیگری داشت هرکس از گروه دلخواه خود حمایت می کرد یکی حزب الله بود یکی منافق وغیره وغیره یکی می نوشت مردم قرآن را بخوانید دیگری می نوشت نهج البلاغه را بخوانید آن یکی می نوشت مردم را بخوانید بحث های سیاسی ادامه داشت ناگفته نماند بیشتر کلاس چهارمی ها تشنج آفرین بودندرضا با همه وجود خود تلاش می کرد آنچه حق می باشد را اجرا کند با محبوبیتی که در برخورد با بچه ها داشت در همان سال اول دبیرستان توجه همه را به خود معطوف کرد وباعث شد به مسئولیت انجمن اسلامی تن بدهد رضا با همه خوب بود وحتی کسانی که مخالف بودند اورا دوست داشتند از ابتدای سال دوم همه را بیشتر مجذوب خود کرد با هماهنگی زیادی توانسته بود در خارج از ساعت اداری وگاهی می شد اداری کلاس اسلحه شناسی توسط بسیج برپا می کرد جذب بیشتری برای جبهه می کرد بچه هایی که جبهه می رفتند واز درس عقب می افتادند رضا کارهای آنها راسامان می داد وبا همکاری تعدادی معلم که فداکاری می کردند کلاس جبرانی می گذاشت .تبلیغات جبهه وجنگ در اوج خود بود اعزام پی اعزام آن سال بیشترین افراد مدرسه به جبهه رفته بودند رضا همه این افرادرا در پایگاه مسجد کنترل وهدایت می کرد آنها شب ها در نماز مغرب وعشائ مسجد شرکت می کردن می رفتن منزل شام می خوردند وساعت دوازده تاشش صبح بصورت نگبان وپاس بخش وپست گردش کوچه ها انجام وظیفه می نمودند تنها چیزی که در شب می خوردند چای بود آنهم اگر بسیج می داد حتی یک ریال مزد یا سابقه یا چیز دیگر یا امتیازی خاص جهت مدرسه اصلا این خبرها نبود . فقط بخاطر خدا بدون ادعا بدون هیچ پاداشی سنگینی تفنگ ام یک ولگد سخت تیر اندازی با آن وآموزش ها هر چند وقت یک بار پایگاه را تحمل می کردند...
ادامه دارد...