توی هیئتهای خیلی بزرگ ، حتماً دیدید یک نفر سینی بدست فقط چای میده و خیلی طول نمیکشه که یکی دیگه با ظرف پر قند جلوت سبز میشه . حالا بچه هایی که با هیئت آشنا نیستند تا چای اومد دائم سراغ قند رو میگیرند ، اما بزرگترها و بچه هیئتیها آرام و صبور و منتظر نشسته اند .
خوبه که یادمون باشه : دنیا هیئت خداست و غم ها ، غصه ها ، ناگواریها و تلخیها چیزی شبیه به چای تلخ و از طرفی راحتی ها و شادیها مثل قند . پس اگه در زندگی غم و غصه ای سراغت اومد مبادا بی تابی کنی ، مبادا بی قراری کنی ، بلکه آروم باش و منتظر قند شادی از طرف ارحم الراحمین باش . عجله هم نکنی دیر یا زود میرسه . این سخن امیر المؤمنین (ع) یادت باشه : (( لًِکُلّ همٍّ فَرَج )) برای هر غصه ای شادی است .
آغاز سال2010میلادی و تعطیلات کریسمس به شما و خانواده محترمتان، هیچ ربطی نداره و باید تا عید نورز صبر کنید!
تنبلهای عزیز توجه فرمائید راهکار های جدید رسید :
.1 روزها استراحت کنید تا شبها بتوانید راحت بخوابید.
2. در نزدیکی تختتان صندلی راحتی بگذارید،تا اگر از خواب بیدار شدید، روی آن بنشینید و استراحت کنید.
3. خوابیدن به نشستن، نشستن به ایستادن، ایستادن به راه رفتن الویت دارد.
4. جایی که می توانید بنشینید چرا می ایستید.
5. کار امروز را به فردا موکول کنید و کار فردا را به پس فردا.
6. اگر حس کار کردن به شما دست داد، کمی صبر کنید!
شاگرد به معلمش نامه مینویسه و قدردانی میکنه:
معلم ازیزم عذ اینکه بمن خاندن و نوشتن عاموختی حزار بار اظط ممنونم.
دوصت دارم.
یه مسافر خارج از کشور با خودش سه کیلو قند می بره. ازش می پرسند: اینها را کجا می بری؟
میگه: آخر شنیده ام غربت تلخ است!
ملانصرالدین داشت سخنرانی میکرد که: هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت، زن خود را دید، هول کرد و گفت: البته هرگز نشه فراموش، لامپ اضافی خاموش!
مردها قبل از ازدواج اهل دلیجان، بعد از ازدواج اهل زنجان و موقع پیری اهل سیرجان!
دقت کردی همه چیزهای خوب، خانومند: مثل خورشید خانوم، مهتاب خانوم اما همه چیزهای بد آقا هستن مثل آقا دزده آقا گاوه آقا گرگه!
از زبان یک پدربزرگ: من تا یک ماه پیش نمیدانستم خداوند چرا دختر را آفریده ولی حالا می فهمم که خداوند دختر را آفریده که بگه: مربا بده بابا !
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی ز سر سنگی عقابی بر خواستن توانستن است
از اینکه انوشه انصاری بعنوان اولین زن به فضا رفت خیلی خوشحالیم.
ولی خوشحالی نهایی زمانی است که تمامی زنها به فضا رفته و همانجا بمانند و هیچوقت برنگردند.
انجمن مردان زن ذلیل
آیا میدانید بیشترن آمارازدواج در حیوانات مربوط به چه حیوانی است؟
جواب: حلزون، چون هم خونه داره، هم ماشین!
زبان یاجوج ماجوج بلدی ؟ " یراکرس متشون یسراف نزن روز یرایم راشف تدوخ هب یراد یلیخ منکیم ساسحا "
دکتر نظام وظیفه پسر لاغری را معاینه کرد و در برگه نوشت: معاف، به دلیل ضعف جسمانی. پسره با خوشحالی گفت: آخ جون فوری میرم زن میگیرم دکتره نوشت: و همچنین ضعف عقلانی!
در سال 2020 بچهای از باباش میپرسه: بابایی من چه جوری به دنیا اومدم؟ باباش میگه: از اینترنت دانلودت کردم عزیزم!
تازه عروس میره مجلسی که مادر شوهرش راه انداخته بود
مادر شوهر میگه: صل الا محمد دشمن جونم آمد!
عروس میگه: عقربه زیر قالی خواستی پسر نیاری!
اطلاعیه جدید وزارت نیرو
از امروز برق نمیره، فقط بعضی وقت ها میاد!
به دلیل بالا رفتن حجم دختران دم بخت گره زدن سبزه تا 20 فروردین تمدید شد.
دوست داشتن یک نوع باوره، خوش به حال باوری که صادقانه باشد
دوری فقط تعبیریست که فاصله ها از ما دارند، خبر ندارند از نزدیکی دلهایمان
D.mahsa از مطالب روزانه
گل نیلوفر آبی پشت پلک من می خوابی؟
میشی آفتاب خصوصی واسه ی دلم بتابی؟
آروم آروم نازی نازی با دل تنگم می سازی؟
میبریم تا پشت ابرا سفر دور و درازی؟
روی کاغذای پاره می کشی نقش ستاره
نقش یک عاشق ابری که تو نقاشیت بباره؟
محبوب من آقایی کن منو به غلامی ببر
یه پول سیاه بفروشمو دوباره مفتی بخر
ارزون ترین جنس حراجی میشم
دور تو میگردم و حاجی میشم
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!»
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد وبیراه گفت ،خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته ها و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن. لا به لای هق هقش گفت:اما با یک روز ؟ با یک روز چه کار می توان کرد ؟ خدا گفت:آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گوی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود ، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد! قدری ایستاد بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این یک روز چه فایده ایی دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند... او درآن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد اما، اما درهمان یک روز دست بر پوست درخت کشید ، روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنها که او را نمی شناختند سلام کرد و برای آنها که او را دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد او در همان یک روز آشتی کرد و خندید سبک شد لذت برد و سرشار شد و بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد او در همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند امروز او در گذشت ، کسی که هزار سال زیسته بود...
خدایا!
نمی تونم احساسمو تبدیل به کلام کنم تا بمونه ولی تو می دونی که چقدر دوستت دارم
خدای مهربونم گاهی چقدر واضح حست می کنم
خدایا منو ببخش.
با تو گر خواهی سخن گوید خدا، قرآن بخوان
تا شود روح تو با حق آشنا، قرآن بخوان
ای بشر! یاد خدا آرامش دل می دهد
دردمندان را بود قرآن دوا، قرآن بخوان
آنیما جان سلام
خوبی؟
ببخش نمی تونم نظر بذارم ولی پست اخیر رو خوندم عکس بانمکی داشت و نیایش قشنگی هم بود، ممنون.
وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،
مرغ امید من از شدت غم می میرد،
دل به رویای خوش خاطره ها می بندم
باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد
در مدرسه از نشاط من کم کردند
از فرصت ارتباط من کم کردند
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم
از نمره ی انضباط ما کم کردند