سردار سرتیپ پاسدار شهید عباس کروندی در تاریخ 1341‪در شهر مذهبی قم در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. نامش را عباس نهادند تا علم اسلام را بر دوش گیرد و محبت اهل بیت «علیهم السلام» را به او آموختند تا ولایت مدار باشد .شهید کروندی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شکل‌گیری و تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جرگه پاسداران حریم ولایت و انقلاب اسلامی ملحق شد و علم دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی و حفظ ارزش‌های الهی را بر دوش نهاد .شهید گرانقدر کروندی اشتیاق زیادی به حضور در جبهه داشت و پس ‌از اصرار و اجازه فرماندهان خود توانست به مدت۱۰ماه در جبهه حضور یابد .شهید کروندی دوره‌های چتربازی و دافوس را با موفقیت گذراند و پس از طی دوره خلبانی به عنوان استاد خلبان و خلبان فالکن و آنتونوف در نیروی هوایی سپاه انجام وظیفه کرد .او که از روحیه بسیجی و اخلاص برخوردار بود از کار و تلاش و فعالیت شبانه روزی خسته نمی‌شد و با پشتکار و مدیریت و مسوولیت پذیری عالی ، ماموریت‌های محوله را به ثمر می‌رساند . از سوابق مسوولیتی آن عزیز سفر کرده می‌توان به جانشینی مدیریت آموزش‌های خلبانی نهسا ، مدیر آموزش خلبانی معاونت آموزش نهسا ، مدیر مستقل ایمنی پرواز نهسا و در نهایت فرمانده پایگاه قدر اشاره کرد . آن سردار سپاه اسلام که از مجاهدان و از قبیله منتظران شهادت بود عاقبت به آرزوی قلبی خود رسید و در حین انجام وظیفه و در حال ماموریت در یک سانحه هوایی ندای « یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و در زمره بندگان و همرزمان شهیدش وارد شده و در آستانه عید سعید قربان و روز عرفه به لقاء‌الله پیوست  
جمعه سیزدهم 10 1387

سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید مهتدی جعفری فرزند احمد متولد 1337 در خانواده متدین و در بخش پیشوا شهرستان ورامین چشم به جهان گشود. وی دارای تحصیلات لیسانس شیمی و فوق لیسانس مدیریت‌های امور دفاعی بود .او از محبان ائمه اطهار علیهم السلام و دارای خانواده‌ای مذهبی و ولایی بود . با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جمع یاران سبز اندیش خود ملحق شد و لباس سبز سپاه را بر تن آراست .شهید مهتدی مجاهدی خستگی ناپذیر، شجاع و با شهامت بود، او با شروع بحران در کردستان ، با لبیک به مقتدا و پیشوای خود امام خمینی (ره) به آن دیار شتافت و با حضور آگاهانه و مخلصانه در جبهه‌های حق علیه باطل ، به افتخار جانبازی نائل آمد.شهید مهتدی جعفری که شاهد عروج ملکوتی یاران و همرزمان شهیدش بود ، با حضور در مناطق بحرانی کردستان و مناطق عملیاتی جنوب کشور ، بمدت 113‪ ماه شاهد ایثارگری‌های همرزمان شهیدش بود ، این خاطرات مقدس را در ذهن و خاطر خود داشت و با آن زندگی می‌کرد .سردار سرتیپ پاسدار شهید مهتدی جعفری از فرماندهان لایق و برجسته دارای مدیریت عالی و پشتکار بود . این ویژگی‌ها موجب شد تا آن شهید عزیر پله‌های ترقی و کمال را طی نماید و نظام در مسوولیت‌های بالاتر از توانایی‌های او بهره برداری نماید مسوول اطلاعات و عملیات لشکر۲۷محمد رسول ‌الله (ص) ، مسوول مدیریت طرح ریزی جامع عملیات ستاد مرکزی سپاه، مسوول عملیات منظم معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه ، مسوول عملیات قرارگاه حمزه ( ع ) ، مسوول عملیات نیروی زمینی سپاه و فرماندهی لشکر۲۷ محمد رسول ‌الله ( ص ) ، از جمله مسوولیت‌های این سردار شهید سپاه اسلام بوده است .شهید مهتدی جعفری پس از سالها تلاش و فداکاری در عرصه خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی و پشتیبانی از ولایت ، پرده‌های هجران و فراق یاران شهید را کنار زد و به ندای «ارجعیالی ربک» لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش و سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله ( ع ) و امام شهیدان خمینی کبیر ( ره ) پیوست .

جمعه سیزدهم 10 1387
تولد و کودکی
در روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا یکی از شهرهای استان اصفهان و در خانواده‌ای مستضعف و متدین به دنیا آمد. در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلا و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روح بخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمیدزمحمد ابراهیم در سایه محبتهای پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد. در دوران تحصیل، از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت‌سرگذاشت. هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه تعطیلات تابستانی، با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل به دست می‌آورد و از این راه به خانواه زحمت‌کش خود کمک قابل توجهی می‌کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می‌بخشید. پدرش از آن دوران چنین می‌گوید: ‘هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه بر می‌گشتم دیدن فرزندم تمامی خستگیها و مرارتها را از وجودم پاک می‌کرد و اگر شبی او را نمی‌دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.’ اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می‌شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد دهد و او را در حفظ سوره‌ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فراگیرد و برخی از سوره‌های کوچک را نیز حفظ کند.
دوران سربازی
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت‌سر گذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامة تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفتبه گفتة خودش تلخترین دوران عمرش همان دو سال سربازی بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهدة او گذاشته شده بود. ماه مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر به دیگر سربازان پیام فرستاد که اگر می توانند، روزهای ماه مبارک رمضان را روزه بگیرند، می‌توانند به هنگام سحر برای گرفتن سحری به آشپزخانه بیایند. ‘ناجی’ معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‌ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزة خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: ‘اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می‌کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بی‌خبران فرمان می‌دهند تا حرمت مقدسترین فریضة دینیمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیر پا بگذاریم.’ اما این دو سال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود. زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم سمتشاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک و رژیم طاغوت) دست یابد. مطالعة آن کتابها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعة همان کتابها و برخورد و آشنایی با بعضی دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیتهای خود را علیه رژیم سمتشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد. فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی شهید همت پس از پیروزی انقلاب اسلامی در جهت ایجاد نظم و دفاع از شهر و راه‌اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دو تن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد. آنها با تدبیر و درایت و نفوذ خانوادگی که در شهر داشتند مکانی را به عنوان مقر سپاه در اختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندیها را رفع کردند به تدریج عناصر حزب‌اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی که مجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی را به عهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیتهای شبانه روزی برادران پاسدار در سال 1358 یاغیان و اشرار اطراف شهرستان شهرضا که به آزار و اذیت مردم می‌پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاکسازی گردید. از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تاثیر به سزایی داشت. اواخر سال 1358 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گرانبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چاهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.
نقش شهید در کردستان و مقابله با ضد انقلاب
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخشهایی از آن در چنگال گروهکهای مزدور گرفتار شده بود اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی‌‌امان و همه جانبه‌ای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهکهای خودفروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را بر آنها تنگتر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروک کرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می‌داد. تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه می‌کردند و حتی تحصن نموده و نمی‌خواستند از این بزرگوار جدا شوند. رشادتهای او در برخورد با گروهکهای یاغی قابل تحسین و ستایش است. براساس آماری که از یادداشتهای آن شهید به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 1359 تا دی ماه 1360 (با فرماندهی مدبرانه او)، 25 عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ضد انقلاب داشته است.
شهید همت و دفاع مقدس
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنة کارزار وارد شد و در طی سالیان حضور در جبهه‌های نبرد، خدمات شایان توجهی از خود برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سردار رشید اسلام (حاج احمد متوسلیان)، به دستور سردار فرماندهی محترم کل سپاه ماموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جوب، تیپ محمد رسول‌الله (ص) را تشکیل دهند. در عملیات سراسری فتح‌المبین مسؤؤلیت قسمتی از عملیات، به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات در منطقه کوهستانی (شاوریه) مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ وهمزمان اوست.
شهید همت در
عملیات پیروزمند بیت‌المقدس در سمت معاونت تیپ محمد رسول‌الله (ص) فعالیت و تلاش تحصین‌برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه – رمشهر انجام داد و به حق می‌توان گفت که او و یگان تحت امرش سهم به سزایی در فتح خرمشهر داشته‌اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحوه مطلوبی فرماندهی کرد. در سال 1361 با توجه به شعله‌ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه، به میهن اسلامی بازگشت و در محور جنگ و جهاد قرار گرفت. با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 در منطقه (شرق بصره)، فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم‌بن عقیل و محرم – که او فرمانده قرارگاه ظفر بودسلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهید حاج همت مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را – که شامل لشکر 27 حضرت محمد رسول‌الله (ص)،‌لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (ع) بود – به عهده گرفت. سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی ایشان در علمیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات کانی‌مانگا در آن مقاطع از خاطره‌ها محو نمی‌شود. صلابت،‌ اقتدار و استقامت فراموش نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشکر محمدرسول‌الله (ص) در جریان عملیات خیبر در منطقه طلائیه و تصرف جزایر مجنون و حفظ آن با وجود پاتکهای شدید دشمن، از افتخارت تاریخ جنگ محسوب می‌گردد.
مقاومت و پایمردی آنان در این جریان به قدری
تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود: (... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزیره مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست!) اما شهید حاج همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بی‌خوابیهای مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر حفظ جزایر می‌اندیشید و خطاب به برادران پاسدار و بسیجی می‌گفت: (برادران امروز مسئلة ما، مسئلة اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرغ عاشورایی حسین (ع) را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموس‌مان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نماییم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را در مقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید.
نحوه شهادت
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود‍: (باید مقاومت کرد و مانع از بازپس‌گیری مناطق تصرف شده توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید می‌شویم و یا جزیره مجنون را نگه می‌داریم.) رزمندگان لشکر نیز با تمام توان در برابر دشمن مردانه ایستادگی کردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند، که گلوله توپ در نزدیکی ایشان اصابت می‌کند و این سردار دلاور به همراه معاونش – شهید اکبر زجاجی – دعوت حق را لبیک گفتد و سرانجا در تاریخ 24/12/1362 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافقتند. مناسب است حسن ختام این زندگی سراسر حماسه و ایثار را با آرزوی جاودانه شهید که در سخنان همسرش آمده است به پایان برسانیم: (حاجی به من می‌گفت من در مکه معظمه از خدا خواستم که نه اسیر شوم و نه معلول و نه مجروح. فقط زمانی که آنقدر نزد او عزیز شم که جزو اولیائش قرار گیرم و همنشینی با پیامبر(ص) را نصیبم کند: مرا در جا شهید کند، آن‌چنان که لحظه‌ای بعد وجود نداشته باشم 
جمعه سیزدهم 10 1387

آنان که دل از ما ببریدند رفتند
وقت سحر از خواب پریدند رفتند
بر روی کمر به رنگ سرخ سینه
یک فاطمه با عشق نوشتند رفتند

*******

آنروز دلم هوای رفتن را کرد.
امروز دلم با نپریدن تا کرد
آنروز دلم مهدی زهرا می خواست
دل بود که مهدی همه امضا می کرد
******

.من رفتم تا بسوی معراج شهید
سرمست شدم زبوی معراج شهید
ای کاش تمام زندگی ام این بود
ساکن بشوم به کوی معراج شهید
********

.آنجا دلم از غصه تماشایی داشت
آنجا همه ی دلم تمنایی داشت

کاین مضطر جامانده ی آشفته، کنون
ای کاش میان شهدا جایی داشت

جمعه سیزدهم 10 1387

اتل متل ، یه اتاق، پر از عکس شهیده

یک سو علی ، محمد، یک طرفم سعیده

سربندهای رنگارنگ، رو هر کدوم یه اسمه

یکی "فدای مهدی" یا "گدای فاطمه"

پا که می ذاری اینجا ، می افتی یاد خدا

نوشته رو سر درش ، "خوش آمدی به اینجا"

در و که باز می کنی، چندتا عکس و می بینی

به یاد روزای جنگ، می ری اونجا می شینی

زل می زنی به عکسا، ولی صدات نمیاد

خیره می شی به قابا، دلت یه چیزی می خواد

رو تاقچه ی این اتاق، چند تا عکس شهیده

یکی داره می خنده ، یکی سرش بریده

تو این اتاق وقتی که ، می ری به روزای جنگ

می گی آهای بچه ها ، دلم شده خیلی تنگ

چشم و اگه ببندی ، در دل و باز کنی

اگه بخوای می بینی ، می تونی پرواز کنی

برا یه لحظه پلکا ، می ره یهو روی هم

هوا که خیلی خوب بود ، چرا شده خیلی دم

می بینی روی خاکریز، حاج اسماعیل ایستاده

اون طرفم شهیدی ، غریبونه جون داده

حاج اسماعیل می خنده ، تو هم بهش می خندی

سلام بهش می کنی ، سر بندش و می بندی

می ری به والفجر هشت ، دل می زنی به اروند

تو عکس دسته جمعی ، یکی می گه یه لبخند

موجای رود اروند ، همیشه پر خروشند

غواصا هر روز و شب ، تو کار و جنب و جوشند

دلت باهات را میاد ، یه سر میری به مجنون

همون جا که هر دلی ، از غریبیش شده خون

این نیزارا حرف دارن ، غم توی سینه دارن

می گن که چندتا شهید ، هنوز در انتظارن

دلت می ره به فکه ، رو ماسه ها می شینه

وقتی نگاه می کنی ، یه قتلگاه می بینه

میگن غروب فکه ، به دل تنگی میاره

می گن خیلی غریبه ، این غم انتظاره

یه سر می ری شلمچه ، یه سر می ری به مهران

می ری به دهلاویه ، به قتلگاه چمران

با ادب و احترام ، دست می ذاری رو سینه

سلام می دی به چمران ، دلت می شه آئینه

یه سر می ری قتلگاه ، می گی چه کربلائی

چشم و اگه ببندی ، می شنوی صدایی

صدای توپ و تانکه! یا صدای خمپاره س!

گوشات یهو تیز می شه ، چون از گلوی پاره س!

صداش بالا نمیاد ، نامفهوم و مبهمه

با پلکاش گفت : السلام ، علیک یا فاطمه

...دیگه کجا نرفتی ؟ آهان- به یادم افتاد

طلائیه نرفتم ، روزاش نرفته از یاد

همون روزای خونی ، همون شبای نازش

شب و قنوتای وتر ، دل و راز و نیازش

همون سنگر خاکی ، همون شبای پرواز

همون میادین مین ، همون صفای پرواز

طلائیه یادته؟
!، ترکشای خمپاره ش

یا که میون کانال ، جنازه های پاره ش

طلائیه یادته ، اون میدونای مینش

اون بچه های شیر و اون خاکریز و کمینش...

به هر کجا که باشه ، دلم فقط پر کشید

غصه می خوردم چرا ، چشمم روزا رو ندید

روزای بمب و موشک ، روزای مین و سنگر

روزای شیمیایی ، قربونی های بی سر

روزای دل واپسی ، برای پر کشیدن

یا اینکه تو سنگرا ، آقا مهدی رو دیدن

روزای گرم و شرجی ، روزای آب و تابش

شبای پر ستاره ش ، یا سنگرای خوابش

روزای لبخند زدن ، که رایج جبهه بود

روزای بعد حمله ، یکی بودش یا نبود

چه لحظه هایی داشتیم ، چه روزایی گذشتند

صد وای و حیف و افسوس ، جا مونده ها نرفتند...

تو حال بودم که دیدم ، یهو هوا عالی شد

زیر پاهام جای خاک ، خالی شد و قالی شد

پیش چشام یه لحظه ، دیدم چقدر سفید شد

یهو دیدم که اتاق ، پر از عکس شهید شد

همون اتاق که الان ، پر از پلاک و قابه

یا جای درس خونده ، یا که نماز و خوابه

همون اتاق که الان ، دارالشفای درده

عکسای روی دیوار، من و دیوونه کرده

شهید همت و عباس، طوقانی و علمدار

باکری و زین الدین، حاج کاظم رستگار

سید علی حکیم ، حمید شمخانی

مهرداد مجد زاده، حمید رمضانی

مرعشی و علی پور، کردونی و فضل الله

بخون برا شادی شون، یه حمد سه قل هو الله...

من موندم و این اتاق، که خیلی مجنونشم

راست حسینی بگم، یه دنیا مدیونشم

هر کسی این شعر و خوند،ببره از من یه نام

دعا کنه شهید شم مثل شهید گمنام

قربونتون والسلام

جمعه سیزدهم 10 1387

دسته دسته شهید آوردند
بی نشانی جدید آوردند
از دیار عروج لاله ی سرخ
عاشقانی رشید آوردند

او که در حسرت رفیقش گفت:
" دوستم پر کشید" آوردند
مادری در فراق فرزندش
که هنوزش ندید آوردند
او که مثل کبوتران دلشاد
بی مهابا پرید آوردند
هر که را لایق خریدن نیست
او که زهرا خرید آوردند
این حقیقت برای من سخت است 
او که بی سر دوید آوردند!!!

زندگانی برای او سخت است
اینک ، او را
شهید آوردند

جمعه سیزدهم 10 1387
اتل متل راحله ... 
اتل متل راحله
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر 
از پدرت فاصله 

دلش هزار تا راه رفت 
بابا خسته کاره ؟
مامان چرا اینو گفت ؟
بابا دوستش نداره ؟ 

باید اینو بپرسه
اگه خسته کاره 
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره ؟

نشونه بیداریش
سرفه های بلنده 
شش ماه پیش تا حالا
بغض می کنه ، می خنده 

شاید اونو نمی خواد 
اگه دوستش نداره
پس چرا روی تختش 
عکس اونو میذاره ؟

با چشمای مریضش 
عکس و نگاه میکنه 
قربون قدش میره
بابا ، بابا می کنه 

با دست پر تاولش 
آلبومی رو که داره 
از کنار پنجره 
ور می داره می آره 

با دیده پر از اشک 
آلبومو وا می کنه 
رفیقای جبهه رو 
همش صدا می کنه 

آلبوم عکس بابا 
پر از عکس دوستاشه 
عکسی هم از راحله ست
تو بغل باباشه 

با دیدن اون عکسا
زنده می شه،میمیره
با یاد اون قدیما
بابا زبون میگیره

قربون اون موقعا
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین
دلم تنگه براتون

از اون وقتی که بابا
دچار این مرض شد
مامان چقدر پیر شده
بابا چقدر عوض شد

مامان گفته تو نماز 
برای بابات دعا کن
دستا تو بالا ببر
تقاضای شفا کن

دیشب توی نمازش 
واسه باباش دعا کرد
دستاشو بالا برد و
تقاضای شفا کرد

نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسید
صدای گریه های 
مامان تو خونه پیچید 

دخترکم کجایی؟
عمر بابا سر اومد
وقت یتیم داری و
غربت مادر اومد

دخترکم کجایی؟
بابات شفا گرفته
رفیقاشو دیده و
ما رو گذاشته رفته

آی قصه قصه قصه
یه دستمال نشسته 
خون سرفه بابا
رو این پارچه نشسته

بعد شهادت او 
پارچه مال راحله است
دختری که در پی 
شکستن فاصله است

کنار اسم بابا
زائرکربلایی
یه چیز دیگه نوشتن
شهید شیمیایی

يکشنبه دهم 9 1387

خاطرات شهید چمران

 

چپى ها مى گفتند «جاسوس آمریکاست. براى ناسا کار مى کند.»راستى ها مى گفتند «کمونیسته.» هر دو براى کشتنش جایزه گذاشته بودند.ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کند.

یک کمى آن طرف تر دنیا، استادى سر کلاس مى گفت «من دانش جویى داشتم که همین اخیراً روى فیزیک پلاسما کار مى کرد.»

 

يکشنبه دهم 9 1387
X