صفحه ها
دسته
دوستان وبلاگي
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 370529
تعداد نوشته ها : 16
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

به سوی کربلا

ای خمیره تو از"هو"، ای قتیل در محرم

از غم تو شعله ور شد گنبد عتیق عالم

 

طبل و سنج می نوازند لیل و النهار، درعرش

حضرت مسیح رفته ست بر صلیب نوحه و غم

 

می رسد به ناکجاها نوحه خوانی ملائک

سینه می زند پیمبر، اشک می فشاند آدم

 

کربلا! دگر تو در خویش خونی از خدا نداری

گمشده گل من و تو، گم شده گل دو عالم

 

دجله و فرات! اسمی ذکر صبح و شام من شد

ای حسین اسم من باش، ای حسین؛ اسم اعظم!

 

دل به سوی کربلا شد ناگهان، تبارک الله!

ما طفیل عشق اوییم صل آله و سلم

 

"صالح محمدی امین"

چهارشنبه نهم 11 1387
غزل آتش
خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت
بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت
آبی که دستبوس عطش بود شعله زد
آتش، سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت
ابری برای گریه نیامد ولی زسنگ
خون، غنچه غنچه خاک تو را در میان گرفت
" اسبی ز سمت علقمه آمد" دگر بس است
تیری امام آینه ها را نشان گرفت
مانده است در حکایت این سوگ، شعر من
چندان که جسم سوخت و آتش به جان گرفت
از آخرین شراره چنین می رسد به گوش:
باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت
" سید ضیاء الدین شفیعی"
سه شنبه هشتم 11 1387
علمدار نیامد
آن ماه پری روی پری وار نیامد
خون گریه کن ای عشق علمدار نیامد
در خیمه برباد کسی زار چنین گفت:
" شد وعده علمدار به دیدار نیامد"
امشب عطش نور به رقص آمده با خاک
اما مه موعود شب تار نیامد
دیریست که من دوخته ام چشم به راهش
دانست که من منتظرم یار نیامد
ای وای به ما شب زدگان، وای به ما، آه
خورشید چرا صبح پدیدار نیامد؟!
با داغ تو می خواست دلم شعر بگوید
اشک آمدم از دیده و گفتار نیامد
"بهروز قزلباش"
سه شنبه هشتم 11 1387
دست و دریا
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش-
و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!
اگر دست می داد، دل می بریدم
به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!
دل- از کودکی- از فرات، آب می خورد
و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل."
تو- لب تشنه- پرپرشدی، شبنم اشک-
به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل!
فدک، مادری می کند کربلا را؛
غریبی، تو- هم- مثل زهرا، اباالفضل!
تو را هر که دارد، زغم، بی نیاز است؛
وفا- بعد از این- نیست تنها، اباالفضل!
تو با غیرت و، آب و، دست بریده:
قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!
"ابوالقاسم حسینجانی"
سه شنبه هشتم 11 1387
سقا تشنه لب
دست تو در نهر جا مانده است
روی دست آب ها مانده است
روز میلاد تو هم دیدیم
چشم ها در کربلا مانده است
زخم هایت تا همیشه داغ
در دل و در جان ما مانده است
رفته اید و رود و دریا نیز
تشنه روی شما مانده است
گریه ات از ظهرعاشورا
در نگاه نینوا مانده است
خلق را سوزانده اندوهت
سرخ در خون خدا مانده است
تو ابوالفضلی تو سقایی
با تو دریا هم صدا مانده است
تلخ می سوزد فرات از درد
بعد از تو در بلا مانده است
آب می گوییم و می گرییم
چشم تو در آب ها مانده است
"عزیزالله زیادی"
سه شنبه هشتم 11 1387
ساقى عطشان عباس یعنى تا شهادت یکه تازى عباس یعنى عشق یعنى پاکبازى   عباس یعنى با شهیدان همنوازى عباس یعنى یک نیستان تکنوازى   عباس یعنى رنگ سرخ پرچم عشق یعنى مسیر سبز پر پیچ و خم عشق   با عشق بودن تا جنون، یعنى ابو الفضل خورشید در دریاى خون، یعنى ابوالفضل   جوشیدن بحر وفا، معناى عباس لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس   صد چاک رفتن تا حریم کبریائى صد پاره گشتن در مسیر آشنائى   بى‏ دست‏ با شاه  شهیدان، دست دادن بى ‏سر، به راه عشق و ایمان سرنهادن   بى ‏چشم، دیدن چهره رؤیائى یار جارى شدن در دیده دریائى یار   بى ‏لب نهادن لب به جام باده عشق بى‏ کام نوشیدن تمام باده عشق   این است مفهوم
سه شنبه هشتم 11 1387
مرگ و مشک و ماه
مشک تشنه
ماه تشنه
خیمه گاه تشنه تر
ماه از میان نخل های شرمگین گذشت
چشمهای مست مرگ
مشک و ماه را به خواب دید
مشک سیر
تشنه
خیمه گاه منتظر
ماه دستهای خویش را به آب داد
چشم های خویش را به آفتاب
مرگ
همچنان به مشک خیره مانده بود
تیری از کمان پرید
مشک مرد و
ماه تشنه جان سپرد
خیمه گاه، بغض کودکان خویش را
به آسمان سپرد
مرگ مانده بود و  
ماه می گذشت
شط
       - هنوز تا همیشه-      
                            روسیاه می گذشت.
"سید ضیاء الدین شفیعی"

 

سه شنبه هشتم 11 1387
X