معرفی وبلاگ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 28266
تعداد نوشته ها : 59
تعداد نظرات : 43

پایگاه تحلیلی خبری تأثیر

Rss
طراح قالب

به نام خدا

سلام

 

چند روزه كه درگيرم، درگير كوتاه كردن شعر پست قبلي و تبديل به فرمتهاي مختلف برا كدگذاري تو وبلاگ؛ از اقبال بلند بنده، سايتي كه آپلود ميكرد برا وبلاگ، حداكثر حجمش كمتر از سايز شعرم بود و در نتيجه تلاش ها بي فايده بود.

تا اينكه بالاخره با كلكي تونستم! اومدم كه آهنگ رو آپلود كنم اما تو همين بين، نواي زيباي صلواتي كه داريد ميشنويد گوشهامو نوازش مي داد. نميدونم چرا تو اين چندروزه كه اين صلوات رو گذاشته بودم تو وبلاگ، اينطور ازش لذت نبرده بودم؟...

و با خودم فكر مي كنم كه آيا زيباتر از نواي صلوات هم داريم؟...

 

------------------------------------------------------------

مي تونم به جرأت بگم كه شركت در برنامه هاي فرهنگي دانشگاه يكي از اهداف و انگيزه هاي من براي قبولي توي دانشگاه بود. و حالا من در جايي قرار گرفتم كه تمامي اون برنامه هايي كه مدنظرم بود روبرومه... زمان ثبت نامشون هيچ ترديدي نداشتم، اما حالا كه دارم نزديك ميشم به موعدش، اون احساس مسئوليت بهم اجازه نميده كه زيادي ذوق كنم! و بيشتر منو ميبره به اين سمت كه قراره كاري صورت بگيره و من چقدر ميتونم موثر باشم؟

من حالا بالاسر تابستان پربارم قرار گرفتم، دارم مي بينم كه بخاطر همه ي اون برنامه هايي كه از سالهاي پيش از دانشجويي آرزوشونو داشتم، دارم از خيلي از تفريحاتم ميگذرم... تفريحاتي كه مزه اش فقط به تابستوني بودنشه

 

خدايا، حالا كه اجازه دادي توي اين راه باشم، اين شك ها رو از من بگير و به جاش لذتي رو بهم بده كه هيچ وقت نمي تونستم داشته باشم.

 

----------------------------------------------------------

يه نكته ي ديگه اي كه مي خواستم بگم اينكه همه ي اينها يك طرف و علم و ايمان هم يك طرف!

 

ياحـــــــق

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه جهاردهم 4 1391 1:19

به نام خدا

سلام

 

اين روزها كه مادر به همراه داداشاي كوچكم رفتن سفر و من موندم و بابا و برادر، به نتايجي رسيدم!

يكيش هم اينكه برخلاف عقايدم، يا بايد خانه دار باشم يا كارمند! و اين دو با هم جمع نمي شند! چون تو همين چندروز اخير سركار نرفتم! البته اين بخاطر خواب صبحه كه اگه نبود حتما ميرسيدم:))

 

يادم باشه تو طرح رياضتي اي كه تو ذهنم برا خودم در نظر گرفتم خودبيداري(!) رو هم در نظر بگيرم البته اگه اجرا بشه!

 

خب من برم ناهار درست كنم:))

 

--------------------------------------------------------------------

حجم تنهايي تو بيشتر از بودن ماست....

دسته ها : آسماني ها
يکشنبه یازدهم 4 1391 11:9

«تاريخ هجري هر كسي  , از لحظه سير دروني او آغاز مي شود و به هر اندازه كه اين راه را ادامه دهد , عمر او امتداد مي يابد.

عمر هر كسي , محصول هجرت اوست ...»

 

( آيت الله جوادي آملي)

دسته ها : آسماني ها
شنبه سوم 4 1391 23:21

 

 

وقتي باختم، مسير را يافتم...

 

----------------------------------------

پاسخ نوشت به Typist:

وقتي كه باختم ديگر خودم نبودم، از بيرون كه نگاه كني متوجه ي اشتباهت مي شوي؛ چه آسان و ساده باختم!

 

نگران نباش Typist! مطمئن باش با تجربه و توكل به خدا، نتيجه هرچه شود اين بار پيروزي!

دسته ها : آسماني ها
جمعه دوم 4 1391 19:52

زندگي دارد سخت مي شود...

سخت مي گيرد...

اما همچنان بايد جاري بماند...

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه بیست و چهارم 3 1391 13:19

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام

مي خواستم برا يه مدتي از بعضي مسئوليتام كم كنم... ولي هربار اين جملهه ميومد تو ذهنم "ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم / موجيم كه آسودگي ما عدم ماست" ... بعععله... نبايد جا خالي داد... قبلاها بخاطر يه سري از مسايل به هيچ وجه نمي تونستم تمركز كنم روي كارهام... ولي حالا بخاطر كاراي زياد و همچنين درسم نمي رسم به بعضيا برسم و بعضيا رو هم بهونه ميارم... پوووووووووووووووف :)

 

كم كم دارم به يه انسجام و تعادلي ميرسم توي كارهام....

 

*سه شنبه نوشت:

خيلي وقته كه سه شنبه ها برام يه رنگ ديگه دارم... با خودم قول و قرار كه ميذارم و تصميم ميگرم برا كاري، بعدش مي بينم همه ي اونها رو تو سه شنبه گرفتم...

 

*غفلتانه:

شيطانِ لعنتي فكر كرده خيلي خوب مي تونه روي من كار كنه.. نه خيرم، من اجازه نميدم....

 

* از اينكه درسم رو مي خونم از خودم راضيم(هندونه هندونه!!!!) .... درس خوندن رو خيلي زياد دوست دارم و اگه توي درسي موفق باشم خودش موتوري ميشه برا پيشرفتم... با درس شيمي مشكل دارم، با اينكه رشته ي اصليمه.... نميدونم چمه كه هميشه اوني كه اصله رو دوست ندارم.. دبيرستان هم با اينكه نمره هاي زيستم خوب بود ولي بازم از همه كمتر بهش مي رسيدم.. اينبار نميذارم... ترم پيش گند زدم توي درسم... ولي حالا نه:)...

 

*چند وقتي مي شه كه اعصابم رو بيشتر روي ديوار خالي ميكنم... مشت ميزنم توي ديوار :) ..... دست عزيزم شرمنده... اون دنيا ازم گله نكن.... ديوارِ عزيز بيخيال.. تو كه ديواري و سنگي...! كاش منم....

آدم به خودش كه نميتونه دروغ بگه...

راستي مثل اينكه كارهاي اردوي جهادي داره جدي ميشه....ولي من كجا و جهاد كجا.... نوچ!...

 

التماس دعا

 

زمستان نيز رفت اما بهاراني نمي بينم

بر اين تكرارِ در تكرار پاياني نمي بينم

 

به دنبال خودم چون گردبادي خسته مي گردم

ولي از خويش جز گردي به داماني نمي بينم

 

چه بر ما رفته است اي عمر؟ اي ياقوت بي قيمت!

كه غير از مرگ گردنبند ارزاني نمي بينم

 

زمين از دلبران خاليست يا من چشم و دل سيرم؟

كه مي گردم ولي زلف پريشاني نمي بينم

 

خدايا عشق درماني به غير از مرگ مي خواهد

كه من مي ميرم از اين درد و درماني نمي بينم

فاضل نظري

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه بیست و هفتم 2 1391 21:25

به نام خدا

سلااااااااااااام

 

اينقدر خوشحالم:)... ولااادت حضرت زهرا رو به همممممممممه تبريك ميگم. اميدوارم كه هميشه لبخند روي لبها و خدا توي دلهاتوم باشه.... هرچي از حضرت زهرا ميخواين بگيريد كه توي اعياد بايد حتما عيدي بگيريم :))

 

از وقتي كه يادم مياد، هميشه اعياد و ولادت ائمه كه ميشه بابام با شيريني و كيك ميومده خونه، شايد توي تولداي خودمون خبري از كيك و شيريني نباشه ولي تو ولادت اماما و يا عيدهاي مذهبي هميشه بوده... امشب هم جاي همه خالي بابا با كيك اومد:). دسسسستش درد نكنه... البته به شيوه ي خودشون، كه جعبه رو يواشكي تو آشپزخونه ميذارن و خيلي خونسرد ميان تو اتاق، بعدا ما يهو تو آشپزخونه با جعبه مواجه ميشيم و جيييغ :دييي ... البته ديگه همه ميدونيم اين روشو ولي بازم كيييييف ميده:)

 

از خدا ميخوام به حق اين شب عزيز و ولادت بانوي عزيز و مادر مهربونمون، هيچ مريض و گرفتار و گرسنه اي نباشه.... الهي آمين:)

دسته ها : آسماني ها
جمعه بیست و دوم 2 1391 22:37

به نام خداي مهربون

سلام.

 

وقتي يه دختر ازدواج ميكنه، يعني تمامي آينده و برنامه هاش رو با كس ديگه شريك ميشه و بهتره اينطور بگم كه تمامي آينده اش رو داره به اون مي سپاره؛ اون وقت اگه اين مرد، اوني نباشه كه فكر مي كرده يا حداقلش اوني نباشه كه در حالت عرفي بايد باشه، فكر مي كنيد اون دختر چي مي تونه بكنه؟

من كلاً با نظرات به اصطلاح فمنيسمي مخالفم، كلاً مخالف اين بودم كه مي گفتن به زنان ظلم ميشه و ... اما حالا نه، حالا واقعا مطمئن و معتقدم كه آسيب پذيرترين قشر جامعه زنان هستند، اونها حتي به خاطر زن بودنشون هم مورد آزار هستند، چه برسه به بقيه.

 

وقتي منِ محجبه هم امنيت نداشته باشم...

 

يه دختري كه ازدواج مي كنه و بعدش مي رسه به بدبختي، چاره اي نداره، يا بايد بسوزه و بسازه با زندگي اش و همه چي رو به جان بخره، راه بعدي هم نتيجه اش همينه، طلاق! طلاق هم سوختن هست و ساختن، بايد بسوزه و بسازه با بدبختي بيوگي، نگاه هاي تلخ دوست و غيردوست، سرباري پدر و مادرش، و حالا اگه برادري داشته باشه خوردن حرفاش.

 

حالا است كه اگه بگي لعنت به زندگي اشتباه نگفتي

 

-------------------------------------------------------

خدايا براي همه ي همه ي همه ي زن و شوهر ها ازت خوشبختي ميخوام و انس و الفت.

دسته ها : آسماني ها
شنبه دوم 2 1391 22:26

به نام خدا

سلام.

اين روزها نمي دونم چرا همه چي ختم ميشه به اين كلمه، "جهادي"...

هميشه اردوي جهادي برام يه آرزو و يا بهتر بگم هدف بوده و اصلا اگه بگم يكي از انگيزه ها و اهداف ورودم به دانشگاه، اردوي جهادي بوده دروغ نگفتم!

روزهاي عيد كه با خودم فكر مي كردم همش دوست داشتم كه جايي برم اردو كه كسي منو نشناسه، نياز دارم به تنهايي، به اينكه مجبور نباشم بخندم با بقيه، يه خرده هم براي خودم، ميخوام اصلا اخم كنم...

دنبال ثبت نام براي اردو بودم اما خب دانشگاه ما كه متاسفانه بايد فعال باشه ولي نيست!...

امروز دوستم بهم زنگ زد و گفت اگه بخوام ميتونم با بچه هاي جهادي دانشگاهشون برم اردوي جهاد... واااي ديگه چي از اين بهتر؟!.. بعد از قطع تماسش يادم اومد كه ميخواستم تنها باشم و تنهام:)...

-------------------------------------------------------------

امروز وسايل منزل داداشم از شهرمون به سمت شهر محل سكونتشون فرستاده شد... حالا كاملا ميفهمم بقيه ها كه شخصي از اهل منزلشون نيست چي ميگن... اوهوم، منم حاضرم بي حوصلگي هاي داداشم رو تحمل كنم به شرطي كه دوباره براي هميشه تو خونمون باشه.... داداش مهربونم.... عزيزم..(بسه ديگه.. اشكم در اومد....)

-------------------------------------------------------------

چيزي كه هست اينه كه آدم هرچقدر هم بخواد ساده زيستي كنه ولي وقتي در جريان زندگي و تجملي كه بهش وارد ميشه(چه از شرايط جديد زندگي و چه از سوي اطرافيان) ميره به سمت تجمل، خواه نا خواه.... و من هَمَش مي ترسم از اينكه گرفتار شم.... حقيقتش وقتي حواسم باشه ميتونم مواظب خودم و خواسته هام باشم ولي امان از وقتي كه نباشه...:)

به هر حال، هرچه بيشتر مواظب باشم برام كم كم عادت هم ميشه.. و البته بايد بگم كه اين ساده خواهي رو با آگاهي دوست دارم.... اول اينكه هرچه بار سبك تر باشه، پرواز آسان تره:) ... نكته ي بعد اينكه اصلا دوست ندارم كساني با ديدن من حسرت بخورن(هرچند كه من اونطورا هم نيستم كه به حسرت منجر شم :))    ) ...... و ديگه اينكه دوست دارم براي لحظات سخت آمادگي داشته باشم. براي شرايط جنگي :دييييي

طنزنوشت: وقتي اين ها رو همراه با مراحل اجرايي اش مادرم مي بينه، بعدش مواقعي كه ميرم تو خط ولخرجي ميزنه تو برجك ذوقم :).. ميگه تو ميگفتي ساده كه.. تو ميگفتي خيلي ها ندارن... و و :)

------------------------------------------------------------

به نظرم پيش از اينكه بخوام براي اردوهاي جهادي به فلان شهر و روستا برم، بايد يه صفايي به دلم بدم و با خودم جهاد كنم! من اگه بتونم از پس شيطنت ها و آزارهاي برادرام بربيام برام بزرگترين جهاده و مطمئنم آسيبهايي رو هم كه در اين راه مي بينم منو به مقام بلند جانبازي و ايثارگري ميرسونه:)

------------------------------------------------------------

پنج شنبه و جمعه ي هفته ي گذشته رو در جوار حضرت معصومه سلام الله عليها بودم و مسجد جمكران هم رفتيم.... اتفاقا جاي شما خالي، دعاي كميل رو در مسجد جمكران خونديم و دعاي ندبه رو در حرم حضرت معصومه(س)... خيلي باصفا بود و خيلي چسبيد....

مسجد جمكران كه بوديم، بعد از خوندن نماز تحيت مسجد و نماز امام زمان، توي سجده از خدا خواستم چيزي رو ازم بگيره... يعني من خواستم بذارمش اونجا .. و خدا هم پذيرفت گمونم، چون ديگه بعد از اون سجده من بارم سبك شده بود... مرسي خدا.

 

-----------------------------------------------------------

شبهاي جمعه كه ميشه قبل از خواب به مادرم سفارش ميكنم براي دعاي ندبه بيدارم كنه، ولي صبح كه از خواب بيدار ميشم ميبينم كه مادرم از ندبه برگشته و من هنوز خواااااب...... چند وقت پيشها يهويي اومد به ذهنم اين كه خدا حتي نيتهاي ما براي اعمال خوب رو جزو اعمال ما مينويسه و من چقدر خوشحال شدم (:ديييي) و با ذوق و غرور به مادرم گفتم كه به اندازه ي تمام ندبه هايي كه بهت ميگفتم بيدارم كن ندبه دارم :).... خدا كمك كرد دو هفته ي قبل رو تونستم براي ندبه برم، انشاءالله كه فردا هم ميرم.... ممنون خداااااا

 

 

----------------------------------------------------------

 

التماس دعا

ياعلــــــــي

 

-------------------------------------------------------

بعداً نوشت:

خواستم بگم كه دعاي ندبه خواب موندم :) ولي موقع صبحونه برا خودم گذاشتم و گوش دادم:)

و در مورد جهاد، دوست دارم زندگي جهادي كنم. نميدونم اين فكر از كجا اومد توي ذهنم، اينكه براي ظهور حضرت مهدي بايد خواسته و همچنين خوبي افراد همگاني باشه، همه بايد يار آقا(ع) باشيم و اين فكر به من كمك ميكنه تا زياده خواه نباشم، حسود و مغرور و لجباز نباشم و هم اينكه جهادي عمل كنم...

دسته ها : آسماني ها
پنج شنبه سی یکم 1 1391 23:27

وقتي قرار باشد شما مادرم باشي

پس چرا از شما الگو نگيرم؟...

چه چيزي بهتر از اينكه چون شما،مادرم، من هم چيزي براي خود نخواهم...

 

اين روزها تمام فكر و ذهنم را گرفته اي، جانم را هم بگير....

دسته ها : آسماني ها
سه شنبه بیست و نهم 1 1391 23:1

به نام خدا

سلام.

ايام روح بخش فاطميه جاريه، بايد توش شنا كرد تا بشه امواجش رو احساس كرد... خدا ياد بده به ما شنا رو...

---------------------------------------

امشب قراره با اردوي دانشگاه حركت كنيم سمت قم، حرم حضرت معصومه. مرسي خانم، هرچند كه خيلي زياد دلم مشهد ميخواد ولي زيارت شما بهشته...

-------------------------------------

د...لـ...ـم...كـ...ـر...بـ...ـلـ...ـا...مـ...ـي...خـ...ـو...ا...د

------------------------------------

يه چيزي خوندم جايي... مضمونش اين بود كه وقتي صبرمون تموم شه فرج و ظفر حاصل ميشه... كي صبر ما به سر مي آيد؟!...

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه بیست و سوم 1 1391 15:44
X