نگرشى بر زندگى امام كاظ
م علیه السلام
پرتوى از صفات امام كاظم علیه السلام
برخى وصایا و كلمات قصار آن حضرتامام كاظمعلیه السلامو حاكمان عصر او
شهادت امام كاظم علیه السلامامام كاظمعلیه السلامسومین یا چهارمین فرزند امام صادقعلیه السلاماست . بنا به نقل اكثر روایات، در هفتم ماه صفر 128 ق . در «ابواء» (محلى بین مكه و مدینه) زاده شد . آن گونه كه در «محاسن» برقى آمده است، مادر او به نام حمیده، بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت . امام بیستسال از زندگى خود را كنار پدر گذراند و ناظر بود كه دانشمندان پیر و جوان از سراسر جهان به مدینه مىآمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مىكردند و عدهاى به فراگیرى دانش مشغول بودند و گروه دیگرى در خصوص توحید، تشبیه، قدر و امامتبا امام صادق به مناظره مىپرداختند. امام كاظم در این مدت بیستساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتى و تحسین دانشمندان را برانگیخت .
كسانى كه به توصیف امام كاظمعلیهالسلام پرداختهاند معتقدند كه او عابدترین، زاهدترین، فقیهترین، بخشندهترین و كریمالنفسترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت و آن چنان از خوف خدا مىگریست كه اشك بر محاسنش جارى مىشد و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند كه مردم گرد او جمع مىشدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مىكردند. از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر با این نام شناخته مىشد تا با نام و كنیهاش. |
روزى میان او و ابوحنیفه، مباحثهاى رخ داد، در پى این مباحثه بود كه ابوحنیفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان كرد. این ماجرا زمانى رخ داد كه ابوحنیفه منتظر بود تا حضرت صادقعلیه السلامبه او اجازه ورود دهد . حضرت كاظمعلیه السلام- كه كودكى بیش نبود - در برابر ابوحنیفه ظاهر شد ابوحنیفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز كند و از این رو نخستین سؤال را از امام كرد و چون پاسخ عمیق و علمى آن بزرگوار را دید، دیدگاهش نسبتبه او تغییر كرد و دومین سؤال خود را كه از مسائل مهم روز بود و متكلمان و فقیهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسید .
در تحفالعقول و دیگر منابع، ماجراى یاد شده، چنین گزارش شده است: ابوحنیفه مىگوید: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادقعلیه السلام حج گزاردم و در بازگشت به مدینه رفته و به خانه حضرت صادقعلیهالسلام درآمدم و در دهلیز، منتظر اجازه ورود بودم . كودكى نزدم آمد، به او گفتم: ناآشنا و غریب (كه جایى نداشته باشد) كجا قضاى حاجت كند؟ نگاهى به من كرد و گفت: در پس دیوار پنهان شود و كنار چشمه و جویبار و زیر درختان میوه و حیاط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از دید مردم باشد و پشت و یا رو به قبله قرار نگیرد و ... هر كجا كه خواهد قضاى حاجت كند. چون این تفصیل از آن حضرت شنیدم او را بزرگ شمردم .
به او گفتم: فدایتشوم، گناه از كه صادر مىشود؟ نگاهى به من كرد. فرمود: بنشین تا تو را خبر دهم . نشستم و به گفتههایش گوش فرا دادم . آن گاه فرمود: لزوما گناه یا از بنده صادر مىشود و یا از خداى او و یا از هر دو . اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد، او عادلتر از آن است كه بندهاش را به جرم گناه ناكرده مجازات كند . اگر از سوى خدا و بنده باشد، پس خدا قوىترین شریك است و توانا سزاوارتر است كه بنده ناتوان و ضعیف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهایى از بنده سر زند - كه همین امر درست است - پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او كریمانه رفتار كرده و اگر مجازات و كیفر كند همانا نتیجه عمل بنده بوده است .
امام كاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حكم مىفرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو كه براى تو سودى ندارد، زیرا تو مىدانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دستخود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمىرساند، زیرا تو مىدانى كه گوهر دارى . |
ابوحنیفه گفت: آنچه از آن جوان (امام كاظم) شنیدم مرا مستغنى كرد و بدون این كه با حضرت صادقعلیهالسلامدیدار كنم راه خود را پیش گرفتم و با خود خواندم: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم» .
پیش از آن كه حضرت كاظم از مرزنوجوانى بگذرد، شاهد جنگهاى خونینى بود كه سالهاى متوالى میان امویان و دشمنان آنان، كه به نام علویان شعار مىدادند و حكومت را متعلق به آنان مىدانستند، جریان داشت. آنان با برشمردن مفاسد و بدىهاى امویان و دشمنى آنها با اهل بیتعلیهم السلامدر سست كردن پایههاى حكومتى بنىامیه تلاش داشتند، این حركت، سراسر جهان اسلام را فراگرفت و مسلمانان آن را پذیرفتند، زیرا مىپنداشتند كه در سایه این قیام، آزادى، كرامت و حقوق از دست رفته دهها ساله خود را باز مىیابند، اما برخلاف آنچه مدعیان مىگفتند، حكومتبه علویان نرسید و بنىالعباس قدرت را قبضه كردند. با گذشت چند سال، سردمداران نظام جدید كه منتظر از بین رفتن كامل دشمنان خود بودند زمینه را براى تامین امنیت نظام خود هموار ساختند و شیوههایى بدتر از آنچه كه حاكمان سابق در مورد علویان و شیعیان به كار مىبردند، اعمال كردند . منصور خلیفه جدید، چندین بار بر آن شد تا امام صادقعلیه السلام را از میان بردارد، ولى خداوند امام را از شر او محافظت كرد .
امام كاظمعلیه السلامبیست سال از عمر مبارك خود را كه در كنار پدر بزرگوار خود بود، پنجسال آن را در روزگار امویان، چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حكومت منصور دوانیقى گذراند . او پس از پدر 35 سال زیست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت . آن حضرت ده سال از این روزگار را با منصور، ده سال با محمدالمهدى پسر منصور، یك سال با موسى الهادى و پانزده سال دیگر عمر خود را با هارونالرشید برادر منصور سپرى كرد و سرانجام - و بنابر مشهور - در رجب سال 183ق در زندان هارون و به دستسِندى بن شاهك - زندانبان هارون - به وسیله زهر به شهادت رسید .
هر كس به تو نیكى كرد بر تو است كه كار او را جبران كنى و اگر همانگونه كه دربارهات احسان كردهاند احسان كنى، كارى نكردهاى، بلكه فضل، از آن كسى است كه ابتدائا احسان كند . |
پرتوى از صفات امام كاظم علیه السلام
كسانى كه به توصیف آن حضرت پرداختهاند معتقدند كه او عابدترین، زاهدترین، فقیهترین، بخشندهترین و كریمالنفسترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت و آن چنان از خوف خدا مىگریست كه اشك بر محاسنش جارى مىشد و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند كه مردم گرد او جمع مىشدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مىكردند. از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر با این نام شناخته مىشد تا با نام و كنیهاش. در كتاب «مطالب السؤول» آمده است: او به صالح، صابر، امین و كاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مىشد. از این رو او را «كاظم» مىخواندند كه خشم خود را فرو مىبرد و بر گرفتارىها شكیبایى مىورزید .ابن جوزى از شقیق بلخى نقل مىكند: در سال 146 ق روانه حج شدم، در قادسیه فرود آمدم، در آن جا جوانى دیدم، خوب رو و گندمگون كه پیراهنى پشمین بر تن داشت و جداى از مردم در گوشهاى نشست، با خود گفتم: این جوان از صوفیان است كه مىخواهد سربار مردم باشد، به قصد توبیخش بدو نزدیك شدم، چون مرا دید، گفت: یا شقیق، «اجتنبوا كثیرا مِنَ الظَنِّ ان بَعض الظن اثم .»
با خود گفتم: او بنده صالحى است، زیرا از آنچه در دل داشتم آگاهم كرد، پس از او بخواهم كه افتخار همنشینى خود را به من بدهد كه ناگهان از دیدهام غایب شد. زمان كوچ فرارسید و چون به «واقصه» رسیدم، او را دیدم كه نماز مىخواند و پیكرش مىلرزید و اشك بر دیدگانش مىغلتید، با خود گفتم كه به سویش بروم و از او عذرخواهى كنم . آن جوان نماز خود را مختصر كرد و گفت: اى شقیق، «انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى .» با خود گفتم كه او از «ابدال» است كه دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت. پس از حركت از این محل در «زیال» اطراق كردیم او را دیدم بر سر چاهى ایستاده و ظرفى چرمین در دست داشت و مىخواست از چاه آب برگیرد كه ظرف از دستش به چاه افتاد. او روى به طرف آسمان كرد و گفت: «چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى» به خدا سوگند كه دیدم آب چاه چنان بالا آمد كه آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز به جاى آورد . آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رملها مشت مىكرد و در ظرف آب مىریخت و مىنوشید. به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران. گفت: اى شقیق، گمانت را به خدایت نیكو گردان كه خداوند نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است . آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم . در آن ظرف آمیختهاى از آرد گندم و شكر دیدم كه به خدا سوگند هرگز دلپذیرتر و معطرتر از آن نخورده بودم، با خوردن آن سیر شدم و چندین روز نیاز به خوراك و نوشیدنى نداشتم . دیگر آن جوان را ندیدم تا این كه به مكه رسیدم . نیمه شبى او را در كنار «قبة الشراب» دیدم كه با خشوع و گریه به نماز ایستاده است، چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبیح خداوند پرداخت و چون از تسبیح فارغ شد به نماز صبح ایستاد . سپس هفتبار گرد كعبه طواف كرد و از حرم خارج شد. به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم كه دیدم - بر خلاف ظاهر فقیرانه - غلامان و یارانى دارد. مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مىكردند و به او تبرك مىجستند، از یكى از حاضران پرسیدم كه این جوان كیست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابىطالب است .
مؤمن همانند دو كفه ترازوست كه هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارىاش فزونى گیرد . |
آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راویانى است كه به توصیف بندگى و عبادت آن حضرت پرداختهاند و تمایل به تصوف بلخى خدشهاى در این مطلب وارد نمىكند، زیرا روایات نقل شده از سنى و شیعه، برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهلبیت نسبت دادهاند و این منطقى است كه هر كس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت كرده، و او را صاحب كرامتخواهد كرد .
همین طور در نقلها آمده است كه او بخشندهترین فرد عصر خود بود و به نزدیكان و بیگانگان عطا و بخشش مىكرد . بدرههاى(كیسه) او كمتر از سىصد دینار نبود . معاصران آن حضرت مىگفتند: شگفت از كسى است كه بدره حضرت موسى بن جعفرعلیه السلامرا دریافت كند و از فقر شكایت كند .
خطیب بغدادى در كتاب تاریخ خود آورده است: او سخى و كریم بود . او سىصد یا چهارصد دینار در كیسه مىنهاد و شبانه به در خانه بىنوایان مىرفت و دینارها را میان آنها تقسیم مىكرد و كیسههاى زر او ضربالمثل بود . هم چنین خطیب از محمد بن عبدالله بكرى نقل مىكند كه او گفت: براى گرفتن وامى به مدینه رفتم، ولى موفق نشدم . با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام بروم و عرض حال كنم، لذا به سوى او روان شدم . چون مرا دید . خواستهام را جویا شد، عرض حال كردم، به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور كرد . چون غلام رفت، حضرت كیسهاى كه سى صد دینار در آن بود به من داد و من سوار مركب شدم و به راه افتادم .
حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلكه صبر بر آزار همسایه است . |
در نقل راویان آمده است كه یكى از فرزندان عمربن خطاب ساكن مدینه بود و امام كاظمعلیه السلامرا مىآزرد و امیرالمؤمنین علىعلیه السلامرا دشنام مىداد، تنى چند از یاران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بكشند، حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از این كار نهى فرمود . روزى درباره آن مرد سؤال كرد، به او گفتند: او مزرعهاى در اطراف مدینه دارد و در همان جا كار مىكند، حضرت سوار بر مركب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه دید، به سوى آن مرد شتافت، آن مرد فریاد برآورد: كِشت ما را لگد مكن. حضرت راه خود را دنبال كرد تا نزدیك آن مرد رسیده در كنار او نشست و به ملاطفتبا وى پرداخت. آن گاه به او فرمود:
چه قدر هزینه زراعتت كردهاى؟
- صد دینار .
- امید دارى چه قدر عایدت شود؟
- ما غیب نمىدانیم .
- گفتم چقدر امید دارى؟
- امید دارم دویست دینار عایدم شود .
حضرت سى صد دینار به او داد و فرمود: كشتزار تو نیز سالم مانده است، آن مرد برخاست و سر امام را بوسید و روانه شد . حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا دید، چون آن مرد امام را دید گفت: «الله اعلم حیثیجعل رسالته»، عدهاى از او پرسیدند: جریان از چه قرار است. تو پیشتر، خلاف این رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش كرده و بد گفت. از آن پس در هر حال از امام كاظمعلیه السلامبه نیكى یاد مىكرد. امام كاظمعلیه السلامبه یاران خود - كه خواهان كشتن همان مرد بودند - فرمود: كدام بهتر است، آنچه كه شما مىخواستید انجام دهید یا این كارى كه من انجام دادم؟
در این باره روایات فراوانى هست كه بیانگر زهد، صبر، خلق نیكو و دیگر صفات آن حضرت است .
زندگى امامان شیعه وقف علم، دین و خدمتبه مردم بود و براى این اهداف هر چیزى را فدا مىكردند، ولى موقعیتهاى سخت و رخدادهایى پیش مىآمد كه آنان را از اهداف شان باز مىداشت . آنان - جز در مقاطع كوتاه - هرگز طعم آسایش را نچشیدند و هرگاه فرصتى دست مىداد آن را غنیمت شمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعالیم و احكام آن مىكردند كه سراسر تاریخ زندگى آنان، مؤید این مطلب است .
در جو اختناقى كه حاكمان عباسى براى امامان شیعه و پیروانشان به وجود آورده بودند امام كاظمعلیه السلامرسالت الهى را كه از پدرانش به ارث برده بود دنبال مىكرد . با توجه به این كه آن حضرت فشارهاى شدید حاكمان جور و زندان را تحمل كرد، اما روایتهاى زیادى در موضوعهاى گوناگون، از ایشان نقل شده است و شاگردان مكتب او، از هر فرصتى براى كسب دانش از محضرش بهره مىجستند و فرصتها را از دست نمىدادند .
برخى وصایا و كلمات قصار آن حضرت
در تحف العقول آمده است كه او به یكى از فرزندانش چنین سفارش مىكرد: اى فرزندم، مبادا كه خداوند تو را در حال ارتكاب معصیتى ببیند و مبادا تو را در جایى كه فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند. خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه كه باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از كم حوصلگى و تنبلى كه این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم مىكنند .
زمانى كه خبر شهادت امام صادقعلیهالسلامبه منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیهالسلامرا بكشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى كرده است كه یكى از آنان شخص منصور است و منصور ناكام ماند . |
امام كاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حكم مىفرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو كه براى تو سودى ندارد، زیرا تو مىدانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دستخود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمىرساند، زیرا تو مىدانى كه گوهر دارى . اى هشام، ملایمت را پیشه كن كه ملایمت خوشیمن، و خشونت و بدرفتارى نحس و شوم است و نیكى و خُلق نیكو، خانه را آباد و روزى را زیاد مىكند كه خداى فرموده است: پاداش نیكى، نیكى است همه مردم - چه مؤمن و چه كافر - مشمول این قاعدهاند . هر كس به تو نیكى كرد بر تو است كه كار او را جبران كنى و اگر همانگونه كه دربارهات احسان كردهاند احسان كنى، كارى نكردهاى، بلكه فضل، از آن كسى است كه ابتدائا احسان كند .
مؤمن همانند دو كفه ترازوست كه هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارىاش فزونى گیرد .
حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلكه صبر بر آزار همسایه است . برترى فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برترى خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادى ندا مىدهد: هر كس كه بر خداوند حقى دارد برخیزد، تنها، كسى كه برمىخیزد شخصى با گذشت و مصلح است كه پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوشخو در حمایتخداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مىكند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حُسن خلق سفارش مىكرد تا وفات یافت .
امام كاظمعلیه السلامو حاكمان عصر او
برخورد خصمانه كسانى كه تا دیروز بر گرفتارىها و فشارهاى آل على مىگریستند، در روزگار امام كاظمعلیه السلامبه رویارویى مبدل شده بود . آنان تا آن جا كه در توان داشتند بر علویان سخت مىگرفتند تا جایى كه تن به آوارگى در دادند و عدهاى نیز به جرم علوى بودن كشته شدند . امام صادقعلیه السلامنیز از این قاعده مستثنى نبود . امام كاظمعلیه السلامدر مدت بیستسال در كنار پدر، این وقایع را با تمام وجود لمس مىكرد . او مىدید كه چگونه پدر گرامىاش، با این كه طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعالیم اسلام مشغول بود، همیشه مورد تعرض منصور و تهدید به قتل قرار داشت. این فشارها باعث شد تا امام صادقعلیه السلامنام جانشین پس از خود را فاش نكند و او را تنها به یاران خاص معرفى كند با این شرط كه آنان این راز را پنهان كنند .
امامت 35 ساله امام كاظمعلیه السلامدر این جو و خفقان حاكم بر آن آغاز شد؛ فضایى كه كینه اهلبیتعلیهمالسلامدر آن پراكنده بود. او جانب احتیاط را مىگرفت و تنها كسانى كه شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مىگمارد. آن گونه كه از تاریخ برمىآید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مىجست و حتى به شیعیان اجازه نمىداد آن گونه كه در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار كنند . راویان روایات منقول از آن حضرت را كمتر با نام مباركش ذكر مىكردند، بلكه به كنیه و اشاره اكتفا مىكردند. آنان چنین نقل روایت مىكردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشاندهنده تحت نظر بودن آن حضرت است . آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مىخواست كه در امور دینى و عبادى تقیه كنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاكمان جور قرار گیرند .
در این باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مىكنیم:
در میان اصحاب در باب مسح پا كه آیا از بالا به طرف انگشتان صورت مىگیرد و یا بالعكس . على بن یقطین طى نامهاى از امام كاظمعلیه السلاماستفتاء كرد . امام پاسخ دادند كه به جاى مسح، پاها را در وضو بشویند . على از این پاسخ متعجب شد، ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد . چندى بعد یكى از دشمنان ابن یقطین از او نزد خلیفه سعایت كرد كه او رافضى است و در مذهب، پیرو موسى بن جعفر است و او را امام مىداند، هارون این مطلب را با یكى از خواص خود در میان گذاشت و گفت: حرفهاى زیادى درباره على شنیدهام و بارها او را آزمودهام، ولى چیزى كه خلاف میل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضیان در وضو با اهل سنت مخالفت مىكنند، از این رو مىتوانى او را در وضو بیازمایى. هارون این پیشنهاد را پذیرفت، پس در كمین او نشست و على بن یقطین، همانند اهل سنت و به همان ترتیب وضو ساخت، هارون كه این صحنه را دید نتوانستخوددارى كند و به سوى او رفت و گفت: على بن یقطین، هر كس بگوید تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از این واقعه نامهاى از امام كاظمعلیه السلام به او رسید كه به شیوه شیعه وضو بسازد .
مساله دیگرى كه بر پلیدى و كینهورزى منصورنسبت به خاندان علىعلیه السلام و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است كه كلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود. او به ریطه سفارش كرد كه پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت كه در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد كه باید از بیگانگان پنهان بماند. زمانى كه در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان كه در كنار هر یك مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده كردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش كینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ كند . |
مطالب زیادى در این باره آمده كه نشان مىدهد امام كاظمعلیه السلام براى حفظ خون و جان شیعیان تمامى جوانب احتیاط را در نظر مىگرفت تا مبادا خود و شیعیانش دستخوش قتل، زندان و آوارگى شوند . اما على رغم تمامى این تمهیدات، دهها تن از شیعیان و خود حضرت به دست دژخیمان دستگاه عباسى به شهادت رسیدند .
آنچه از تاریخ برمىآید این است كه امام كاظمعلیه السلام در ده سال اول امامت خود، كه با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوهاش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نكشید . این در حالى است كه منصور، از آن دو، خبیثتر بود و این از رفتار او با امام صادقعلیه السلام و آل على آشكار مىشود .
زمانى كه خبر شهادت امام صادقعلیه السلامبه منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیه السلامرا بكشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى كرده است كه یكى از آنان شخص منصور است و منصور ناكام ماند . مساله دیگرى كه بر پلیدى و كینهورزى او نسبتبه خاندان علىعلیه السلامو یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است كه كلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش كرد كه پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت كه در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد كه باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى كه در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان كه در كنار هر یك مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده كردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش كینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ كند .
امام كاظمعلیه السلامبارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مىشد، اما روزگارى را كه آن حضرت در دوران هارون به سر برد سختترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى كنترل حركات آن حضرت به كار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افكند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مىكرد كه او را محترم و گرامى مىدارد .
با همه تنگناهایى كه براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان كه تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زكات خود را براى او مىآوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود. سخنچینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یكى از نزدیكان امام كاظمعلیه السلامبه نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یك زمان! یكى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنهاى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیمگیرى كرد . هارون مصمم شد تا امام كاظم را بازداشت كند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذكرة» هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه و آله رفت و خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آلهگفت: یا رسول الله، از بابت كارى كه مىخواهم انجام دهم معذرت مىخواهم، شنیدهام كه موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مىكند و با این كار امتت را متفرق كرده و خون آنان را بر زمین مىریزد، لذا مىخواهم او را زندانى كنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند. سپس دو محمل طلبید و هر یك را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یكى از محملها را به كوفه و محملى كه امام در آن است به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یك سال در زندان نگاه داشت كه هارون به او نوشت كه امام را بكشد . او عدهاى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت كرد، آنان او را از این كار برحذر داشتند .
عیسى بن جعفر در نامهاى كه براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است كه موسى بن جعفر در زندان من است و كسانى را گماردهام تا اوضاع او را براى من گزارش كنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نكرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر كسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم كرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شدهام . چون نامه به هارون رسید كسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .
شیخ مفید در ارشاد مىگوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بكشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامهاى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجرهاى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبادت بود و بیشترین روزها را روزه بود و شبها را به نماز مىگذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را كمتر كرد . این خبر به هارون رسید . او كه در «رقه» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بكشد، ولى او ابا كرد . هارون غضبناك شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یكى از نامهها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهك بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل كند و در نامه سندى آمده بود كه باید سر به فرمان عباس گذارد .
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . كسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام كاظمعلیه السلامو آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامهها را به آنان داد . زمانى نگذشت كه پیكى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت كنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفرعلیهالسلامرا به سندى بن شاهك تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى كه مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید كه فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مىكنم و شما نیز چنین كنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمكى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشتسر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مىدهم .
هارون شادمان شد و رو به مردم كرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن كردم، حال كه توبه كرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بدارید. حاضران گفتند: ما دوستدار كسى هستیم كه تو او را دوستبدارى و دشمن كسى هستیم كه تو دشمن مىدارى!
آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهك بر قتل امام كاظمعلیه السلام به توافق رسیدند، سرانجام پس از سالها - بین هفت تا چهارده سال - كه امام در زندانها به سر برده؛ به دستسندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امامعلیه السلامبه شهادت رسید، سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را كنار پیكر امام حاضر كرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیكر او مىبینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید كه او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین كردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید كه با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام كاظمعلیه السلام را به گورستان قریش بردند و به خاك سپردند .
شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند كه برترین و عظیمالشانترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضاعلیه السلاماست .
منبع:
ماهنامه پاسدار اسلام،شماره 186هاشم معروف الحسینى، سیرةالائمة الاثنى عشر، ج2، شرح حال امام كاظمعلیه السلام
اقتباس و ترجمه: سید حسین اسلامى
لینك مقالات مرتبط:
-با كاظم علیه السلام در سایه قرآن- رهنمودهای تربیتی امام كاظم علیه السلام
- مراحل مبارزات امام كاظم علیه السلام
- موجبات شهادت امام موسی كاظم علیه السلام
-پاسداران ولایت در عصر امام كاظم علیه السلام