• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 67
زمان آخرین مطلب : 5524روز قبل
دانستنی های علمی
چه مغرورانه اشک ریختیم٬

چه مغرورانه سکوت کردیم٬

چه مغرورانه التماس کردیم

و چه مغرورانه از هم گریختیم!

غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خدا!

هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم

و هدیه خداوند را از هم پنهان!

پنج شنبه 22/12/1387 - 13:25
دانستنی های علمی

زندگی مثل بازی شطرنج میمونه!

اگه بلد نباشی همه می خوان یادت بدن

وقتی هم که یاد گرفتی همه می خوان

شکستت بدن...!

پنج شنبه 22/12/1387 - 13:14
دانستنی های علمی

حقیقت انسان به انچه ابراز می دارد نیست٬

بلکه حقیقت او نهفته در ان چیزی است که از اظهار ان 

عاجزاست.بنابراین اگر خواستی او را بشناسی

نه به گفته هایش٬بلکه به نا گفته هایش گوش کن...!

دوشنبه 28/11/1387 - 20:13
دانستنی های علمی
دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی
شنبه 28/10/1387 - 9:21
دانستنی های علمی
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .کوهنورد همان طور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی اش را به یاد می آورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.
شنبه 28/10/1387 - 9:19
دانستنی های علمی
یادم باشد : حرفی نزنم که دلی بلرزد و خطی ننویسم که کسی را آزار دهد ،

یادم باشد : که روز و روزگار خوش است و تنها دل من است که دل نیست ،

یادم باشد : جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم ،

یادم باشد : باید در برابر فریاد ها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم ،

یادم باشد : از چشمه ، درس خروش بگیرم و از آسمان ، درس پاک زیستن،

یادم باشد سنگ خیلی تنهاست، باید با او هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند ،

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام نه برای تکرار اشتباهات گذشته


یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی

قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم ...

یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق

می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد !

یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کسی فقط به دست خودش باز می شود ،

یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم ...

و یادمان باشد هیچگاه از راستی نترسیم
شنبه 28/10/1387 - 9:17
دانستنی های علمی
    پدر و پسر در كوه ها قدم می زدند.ناگهان پسرك زمین خورد و صدمه دید فریاد كشید ووواو... و ...
با كمال تعجب شنید صدایی در كوهستان تكرار كرد ووواو...و. با تعجب فریاد كشید" تو كی هستی؟"
و جواب شنید" تو كی هستی؟" پسرك فریاد كشید" من تو را تحسین می كنم" صدا جواب داد "من
تو را تحسین می كنم" پسرك عصبانی شد و فریاد زد "ترسو" و جواب شنید"ترسو"
   پسرك به طرف پدرش برگشت و پرسید "داره چه اتفاقی می افته؟" پدر لبخندی زد و گفت:"پسرم دقت كن" و فریاد كشید،تو یك قهرمان هستی" صدا پاسخ داد "تو یك قهرمان هستی."
   پسرك شگفت زده شد اما چیزی دستگیرش نشد.پدر پاسخ داد : مردم این پدیده را اكو می نامند اما در واقع این زندگی است.هر چیزی كه انجام دهی یا بگویی بسوی تو باز خواهد گشت و زندگی انعكاس كارهای ماست. اگر در دنیا بدنبال عشق باشی، در حقیقت عشق را بوجود می آوری. اگر رقابت بیشتری بخواهی، رقابت را بوجود می آوری. و این هماهنگی میان همه چیز و در همه جوانب زندگی برقرار است.تو هر چیزی را كه به زندگی بدهی،زندگی همان را به تو خواهد داد.

زندگی تو یك اتفاق نیست،آن ها انعكاس وجود خود تو هستند
----------------------
فرض کن هفتاد سالت شده و الان توی یک مجلسی نشستی و می خواهی سرگذشتت را تعریف کنی
دوست داری چی بگی
الان وقت هست که هر چیزی را که می خواهی بگی بوجود بیاریی
اکثر مردم در حسرت گذشته هستند وقتی که نوجوانند در حسرت بچگی وقتی جوان اند در حسرت نوجوانی و.................
تو دوست نداری که حسرت نخوری ؟؟
بدون که امروز فردایی است که دیروز منتظرش بودی و دیروزی است که اگر بخواهی می تونی بهش حسرت نخوری
یک بار دیگر هم نوشتم :فرق آدم خوشبخت و بدبخت اینه که بدبخت مایه ی عبرت دیگران می شه و خوشبخت از دیگران عبرت می گیره
بدون که خیلیها هستند که حسرت امروز تو را می خورند
دوشنبه 9/10/1387 - 13:28
خواستگاری و نامزدی
شاید بگید آدم برای گذشته هاش دلتنگی میکنه نه برای روزی که هنوز نیومده . من کاملا موافقم اما منظور من فردایی نیست که نیومده  ,  من فردا و فرداهایی رو میگم که گذشته ... وتمام شده...
 روز هایی که کلی برنامه ریزی براشون انجام داده بودیم . و انتظار رسیدنشونو میکشیدیم.
و میخواستیم کارهای مفید کنیم  ...اخلاقمونو تغییر بدیم ... بهتر باشیم ...به جایی که میخواستیم برسیم  و خلاصه چیزی که میخواستیم بشیم... اینا همون حرفایی بود که برای روز نیومده (فردا) میزدیم .
اما وقتی که فردا میومد دوباره همه چیز مثل دیروز میشد و انگار که هیج تصمیمی نداشتیم  برای خودمون... و همین طور روزها و فرداهای دیگه...
و اینطور بود که بزرگ شدیم .
بعضی هامون تو گذشته موندیم و حسرت کارهای نکرده و راههای نرفته ای رو خوردیم که باید انجام میدادیم و میرفتیم ... و به جاش بیراهه رو انتخاب کردیم .
بعضی دیگه هم بعد از کیش و مات شدن ;  دوباره بازی درست تری رو با دقت و پیش بینی کردن شروع کردیم تا اشتباههای گذشته رو جبران کنیم ...
...و بعضی دیگه هم (به خیال خودمون) فکر کردیم دیگه هیچی فایده نداره...حتی جبران! اما یادمون رفت که " انسانی برنده ست که تو بازی زندگی بعد از شکستش دوباره بلند شه و شروع کنه! شروع..."
...و اینطور می شه که آدم برای گذشته(فردای تموم شدش) دلتنگی میکنه که ای کاش اون فرداها رو به خوبی تموم میکرد و زود تر به خواسته های خوب زندگیش میرسید و "دوباره  میگه هنوز هم دیر نیست! فردا های زیادی هست که هنوز نیومده ! "
...و به  خودمون میگیم : امروز فرداییست که دیروز منتظر آن بودی پس از دستش نده تا همانند قبل افسوس بخوری و آن را  بر باد رفته ببینی...هنوز فردایی هست که از دستت نرفته!
پس این حرفو رسمی تر و عادلانه تر برای خودمون و تو گوش دیگران زمزمه می کنیم :
 "راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست آن را درست بپیماییم "
برگرفته از ...راه نرفته.....
دوشنبه 9/10/1387 - 13:23
دانستنی های علمی

 داستان واقعا جالب و خوندنییه توصیه می کنم حتما بخونید

 

 

یك تاجر آمریكایى نزدیك یك روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یك قایق كوچك ماهیگیرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!
از مكزیكى پرسید: چقدر طول كشید كه این چند تارو بگیرى؟
مكزیكى: مدت خیلى كمى !
آمریكایى: پس چرا بیشتر صبر نكردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟
مكزیكى: چون همین تعداد هم براى سیر كردن خانواده‌ام كافیه !
آمریكایى: اما بقیه وقتت رو چیكار میكنى؟
مكزیكى: تا دیروقت میخوابم! یك كم ماهیگیرى میكنم!با بچه‌هام بازى میكنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهكده مىچرخم! با دوستام شروع میكنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى !
آمریكایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم كمكت كنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بكنى! اونوقت میتونى با پولش یك قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میكنى! اونوقت یك عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى !
مكزیكى: خب! بعدش چى؟
آمریكایى: بجاى اینكه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشترىها میدى و براى خودت كار و بار درست میكنى... بعدش كارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میكنى... این دهكده كوچیك رو هم ترك میكنى و میرى مكزیكو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم میزنى ...
مكزیكى: اما آقا! اینكار چقدر طول میكشه؟
آمریكایى: پانزده تا بیست سال !
مكزیكى: اما بعدش چى آقا؟
آمریكایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب كه گیر اومد، میرى و سهام شركتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینكار میلیونها دلار برات عایدى داره !
مكزیكى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمریكایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یك دهكده ساحلى كوچیك! جایى كه میتونى تا دیروقت بخوابى! یك كم ماهیگیرى كنى! با بچه هات بازى كنى !
با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى

يکشنبه 8/10/1387 - 15:36
دانستنی های علمی
نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها كنیم و جذب آبی كوچك چشمانی شویم كه عمقی ندارد با اینكه می دانیم روزی بسته خواهد شد اما آسمان كی بسته خواهد شد
  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-
تنهایی رازی دارد که پی بردن به ان یافتن گنج بزرگی است
  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-
ارزش عمیق هر کس به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد!
  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-
دوست داشتن را باید از دختر بچه ها یاد گرفت. آنها در مقابل محبتی كه به عروسك خود می كنند از او انتظار محبت متقابلی ندارند آنها بدون هیچ توقعی عروسكشان را دوست دارند و دوست داشتن واقعی یعنی همین
  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-
سرنوشت ننوشت گر نوشت بد نوشت اما باور کن که سرنوشت را نمی توان از سرنوشت
يکشنبه 8/10/1387 - 15:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته