تبیان، دستیار زندگی
شغال ها تمام لاشه های توی جنگل را خورده بودند و دیگر غذایی برای خوردن نداشتند. بنابراین شغال پیر نقشه ای کشید...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فیل مغرور

شغال ها تمام لاشه های توی جنگل را خورده بودند و دیگر غذایی برای خوردن نداشتند. بنابراین شغال پیر نقشه ای کشید.

فیل مغرور

او پی فیل رفت و گفت: «ای فیل بزرگ! ما پادشاهی داشتیم که دستورهای عجیبی به ما می داد.

دستورهایی که نمی توانستیم انجامشان بدهیم. برای همین تصمیم گرفتیم پادشاه دیگری انتخاب کنیم.

شغال ها مرا فرستاده اند تا از شما بخواهم پادشاه ما شوید. شما هر دستوری بدهید ما انجام می دهیم و همه مان به شما احترام می گذاریم.» شغال، فیل را به طرف باتلاق برد و فیل توی باتلاق افتاد. آن وقت شغال گفت: «ای پادشاه بزرگ! حالا هر دستوری بدهید من انجام می دهم.»

فیل گفت: «به تو دستور می دهم مرا از این جا بیرون بکشی!» شغال گفت: «حتماً قربان... لطفاً دُم مرا با خرطوم تان بگیرید تا شما را از این جا بیرون بکشم.» فیل گفت: «فکر می کنی چنین چیزی ممکن است؟... یعنی تو می توانی مرا بیرون بکشی؟»

شغال گفت: «اگر ممکن نیست، پس چرا شما چنین دستوری به من می دهید؟... پادشاه قبلی هم همین طور بود و به ما از این جور دستورها می داد!» فیل با نگرانی به شغال نگاه کرد و متوجه شد که چه کلاهی سرش رفته است. وقتی فیل در باتلاق مُرد، شغال ها آمدند و او را خوردند.

فیل مغرور

koodak@tebyan.com
منبع: ماهنامه رشد دانش آموز
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.