تبیان، دستیار زندگی
روزهای آخر زمستان بود. هنوز بهار به دهکده نیامده بود.یک روز جارو از پرستو شنید که خانم بهار را پشت ابر دیده. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جارو و خانم بهار

جارو و خانم بهار

روزهای آخر زمستان بود،هنوز بهار به دهکده نیامده بود.یک روز جارو از پرستو شنید که
    خانم بهار را پشت کوه دیده.فوری چارقدش را پشت کمرش سفت کردو رفت بقیه جارو ها را صدا کرد.
    از خواب پاشید که خانم بهار تو راهه.......
    جارو ها همگی آمدند و در یک چشم به هم زدن ، کوچه دهکده را مثل دسته گل تمیز کردند.
    فردا صبح که خورشید چشمانش راباز کرد دید خانم بهار اومده و کنار دهکده ایستاده..
    خانم بهار با لبخند گفت: به، به. چه دهکده تمیزی.......
     و بعد مشت مشت شکوفه از سبدش برداشت. و پاشید روی شاخه های درختان 
    جارو چشمش که به شکوفه ها خورد.
    هورا کشید و گفت:خانم بهار اومده. خانم بهار اومده. 
    بهار به دهکده رسیده بود و صدای آواز گنجشک ها شنیده شد.

 کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com

منبع:کیهان بچه ها
تهیه:شهرزاد فراهانی
شبکه کودک و نوجوان تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.