تبیان، دستیار زندگی
در شهر مدینه، دو مرد زندگی می کردند که خیلی با هم دوست بودند؛ اما فقط با یکدیگر رفت و آمد داشتند و با دیگران کاری نداشتند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرتب و مهربان

مرتب و مهربان

در شهر مدینه، دو مرد زندگی می کردند که خیلی با هم دوست بودند؛ اما فقط با یکدیگر رفت و آمد داشتند و با دیگران کاری نداشتند. هر وقت از خانه بیرون می آمدند، همسایه ها با دیدن آن ها اخم می کردند و رویشان را بر می گرداندند. چرا که آن ها اصلاً تمیز نبودند. یکی موهای ژولیده ای داشت و دیگری لباس هایش همیشه کثیف و آلوده بود.
یک روز، آن دو برای دیدن حضرت محمد (ص) به مسجد مدینه رفتند. پیامبر (ص) مثل همیشه مرتب و مهربان بودند.
لباس تمیز و خوش بویی بر تن داشتند. آن قدر زیبا و خوش رو بودند که مردم هیچ وقت از دیدندشان سیر نمی شدند. پیامبر با مهربانی حال آن ها را پرسیدند و به یکی از آن ها گفتند: «آیا نمی توانی شانه ای بخری و موهایت را با آن شانه کنی؟»
مرد فکر کرد؛ دستی به موهای ژولیده اش کشید و جواب داد: « به روی چشم! حتماً این کار را می کنم.»
حضرت محمد (ص) به دیگری رو کردند و گفتند: «آیا نمی توانی آبی پیدا کنی و لباس هایت را با آن بشویی؟» او هم قبول کرد.

فردای آن روز، وقتی آن دو نفر تمیز و پاکیزه به میان مردم رفتند، آن ها را نشناختند؛ اما با خوش رویی به آن  ها سلام کردند.

منبع: ماهنامه رشد نوآموز
تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.