تبیان، دستیار زندگی
حضرت علی (ع) رو به دو مرد جوان کردند و گفتند: مشکل شما چیست؟...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سرها در سوراخ

سرها در سوراخ

حضرت علی (ع) رو به دو مرد جوان کردند و گفتند: مشکل شما چیست؟
یکی از آن ها شروع کرد به گریه کردن و گفت: مدتی پیش، پدرم از دنیا رفت. او مردی ثروتمند و نیکوکار بود. چند غلام و خدمتکار هم داشت که در کارها با ما کمک می کردند. پدر هم مزد خوبی به آن ها می داد.
جناب قاضی! این آقایی که رو به رویتان نشسته یکی از خدمتکاران ماست. تا پدر زنده بود از او فرمان می برد. حالا که پدر از دنیا رفته، او برای تصاحب ثروت پدر خود را یکی ار وارثان می داند.
حضرت علی (ع) به جوان دوم گفتند: آیا سخنان مرد را قبول داری؟
جوان گفت: نصف سخنان او درست و نصف دیگرش دروغ است. او می گوید که پدر از دنیا رفته است. بله پدر از دنیا رفته، اما نه پدر او بلکه پدر من. او خود را فرزند پدر ثروتمند من می داند و این دروغی بزرگ است. من فرزند آن مرد ثروتمند هستم . نه این آدم یک لاقبای آسمان جُل. او غلام و خدمتکار ماست. تا پدرمان زنده بود این جوان درخانه ما خدمت می کرد. پدر هم پول خوبی به او می داد، اما پدر که از دنیا رفت این جوان برای اینکه مرا از ارث محروم کند مرا غلام پدر و خود را پسر او می داند و این یک دروغ بزرگ است.
جوان اول یکدفعه از جا برخاست و گفت: جناب قاضی ببینید او چگونه در روز روشن دروغ می گوید.
جوان دوم گفت: من دروغ می گویم یا تو که نقشه کشیده ای ثروت پدرم را بالا بکشی.
کسانی که در دادگاه بودند، پاک گیج شده بودند. نمی دانستند کدام یک از آن دو نفر پسر مرد ثروتمند است و کدام یک غلام و خدمتکار او.

سرها در سوراخ

حضرت علی (ع) از آن ها خواستند که به خانه بروند و فردا بیایند تا بینشان داوری کنند. فردا هر دو پیش حضرت علی (ع) آمدند. حضرت علی (ع) کنار دیواری نشسته بودند. آن ها در دیوار دو سوراخ بزرگ به اندازه سر آدم دیدند. تعجب کردند.
حضرت علی (ع) پیشکار خود قنبر را صدا زدند و آهسته در گوشش چیزهایی گفتند.
بعد هم به دو جوان فرمان دادند تا سرهایشان را به داخل سوراخ ببرند. بعد شمشیر را به دست قنبر دادند و گفتند: بالای سر آن ها بایست و هر وقت فرمان دادم، سرِ غلام بزن.
قنبر شمشیر را در دست گرفت و بالای سر آن ها ایستاد. حضرت سکوتی کردند و گفتند: حالا شمشیر را بالا بیاور و گردن غلام را بزن.
قنبر با صدای «الله اکبر» شمشیر را بالا بیاور و گردن غلام را بزن.

قنبر با صدای «الله اکبر» شمشیر را بالا برد و تا نزدیک سر آن ها فرود آورد. یکدفعه یکی از آن ها سرش را از سوراخ بیرون آورد.
قنبر گفت: تو که می گفتی پسر مرد ثروتمند هستی. پس چرا سرت را از سوراخ بیرون آوردی؟

کسانی که در دادگاه بودند خندیدند و از قضاوت شگفت انگیز حضرت علی (ع) تعجب کردند!

منبع: سروش کودکان
تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.