خنده زخم
تا میرود ز دیده ام آن صحنه های داغ ای زخم سینه تا دم در میبری مرا ای زخم با لباس سفیدم چه کرده ای داری شبیه حوصله سر میبری مرا *** گفتم کمی بخوابم و آرام تر شوم اما دوباره درد سراغ مرا گرفت میخواستم بچرخم و پهلو عوض کنم ناگه رگی ز پهلوی من بی هوا گرفت *** شستم سر حسین و حسن را به دست خود خوب است اگر چه فضه که مادر نمیشود فضه سریع باش تنوری درست کن الان علی می آید و دیگر نمیشود... *** مشغول استراحتم ای زخم لج نکن وقت نماز شب نشده پس تو هم بخواب ای زخم لااقل دهنت را کمی ببند ترسم ز خنده تو شود دیده ام پر آب *** طرحی زدم ضرورت پنجاه سال بعد... حیدر ببخش این همه محتاطی مرا باید کفن ببافم و پیراهنش کنم اسما بیار جعبه خیاطی مرا *** یک مشت استخوان چه کند رخت خواب را هر جا ردیف شد سر خود می گذاشتم فکری به حال زینب بی خواب من کنید ای کاش مرده بودم و دختر نداشتم...
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
محسن عرب خالقی