تبیان، دستیار زندگی
در پی انتشار نامه افشاگرانه عزت الله انتظامی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون درخصوص استفاده سیاسی «اسفندیار رحیم مشایی» از او برای حضور در ستاد انتخابات کشور، «آوا افتخاری» فرزند علیرضا افتخاری نامه ای به این بازیگر پیشکسوت نوشت....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نامه‌های افشاگرانه علیه بازی های سیاسی


در پی انتشار نامه افشاگرانه عزت الله انتظامی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون درخصوص استفاده سیاسی «اسفندیار رحیم مشایی» از او برای حضور در ستاد انتخابات کشور، «آوا افتخاری» فرزند علیرضا افتخاری نامه ای به این بازیگر پیشکسوت نوشت. در این مقاله می توانید متن کامل هر دو نامه را بخوانید.

نامه‌های افشاگرانه بر علیه مشایی

متن کامل نامه  عزت الله انتظامی

پروردگارا کمک کن بتوانم حرف دلم را بزنم...

برای مردم سرزمینم...

من عزت الله انتظامی هستم

شنبه 21 اردیبهشت ماه 1392 ساعت 3 بعدازظهر بود که از دفتر ریاست جمهوری به من اطلاع دادند « آماده باشید ماشین می آید دنبالتان». خوشحال شدم. ماه ها برای ثبت بنیاد دویده بودم. چند روز قبل از مراسمِ اعطا نشانِ درجه یک هنری در بهمن ماه 1391 (که به علت بیماری نتوانستم در مراسم شرکت کنم) ما چند هنرمند منتخب را به دفتر ریاست جمهوری دعوت کردند تا از مزایای مادی و معنوی این نشان با خبرمان کنند. آنجا درخواست بنیاد فرهنگی و هنری را مطرح کردم.

چند روز بعد آقای رییس جمهور نامه فوری زدند به وزرا مربوطه فرهنگ و ارشاد و کار... مدتی گذشت... نتیجه ای حاصل نشد. ناچار فکر کردم دست به دامن آقای مهندس مشایی شوم. هفته ی قبل به ایشان پیغام داده بودم که واجب العرضم و برای مذاکرات باید خدمت برسم. فورا لباس پوشیدم. چیزی نگذشته بود که خبر دادند ماشین آمده. با سرعت رفتم پایین. شخصی که در مسیر مرتب با بی سیم صحبت می کرد به کسی که آن طرف خط بود گفت "بله ایشان آمدند."

حرکت کردیم. راننده چراغِ گردانِ قرمز رنگ را بالای ماشین قرار داد، با سرعت خیابان ها را طی می کرد و شخص بی سیم به دست هم مرتب خبر می داد که ما کجا هستیم و کی می رسیم. من جلوی ماشین پهلوی راننده نشسته بودم. مردم با حیرت نگاهم می کردند که مرا با این ماشین و با این سرعت کجا می برند!

نزدیک کاخ ریاست جمهوری با بی سیم شماره، رنگِ ماشین و اسم سرنشینان را گفتند تا برای ورود هماهنگ شود. دستور دادند از درب خیابان ولی عصر داخل شویم. به جلوی ساختمان رسیدیم. محوطه پر از مردهای پیر و جوان و پلیس بود. مرا پیاده و بلافاصله سوار ماشین دیگری کردند.

مدارک و اسناد موزه قیطریه و بنیاد را با خودم برده بودم، حتی برای آقای بی سیم به دست هم مطالب خودم را تعریف کردم. خیلی با محبت گفت "چیزی نیست. انشاالله همین امروز تمام میشود. ناگهان آقای مشایی سمت ماشین ما آمد شیشه ماشین را پایین کشیدم و گفتم مختصر عرضی دارم که به کمک شما احتیاج است. گفت با ما بیایید همین امروز انجام می دهم.

آقای مشایی سوار ماشینِ بزرگِ سفید رنگی شد و ما بلافاصله پشت سر او حرکت کردیم. بالاخره بنیاد داشت ثبت می شد... دوندگی هایم به نتیجه میرسید و نگرانی هایم رفع میشد... «بنیاد فرهنگی و هنری عزت الله انتظامی»... ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم... گلدسته های مسجد نور... ماشین با سرعت جلوی یک درب آهنین ایستاد. تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است!

آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت «چی شده؟ یه خرده شاد باشین! » من حرفی نداشتم که بزنم. عکاس ها تند و تند عکس می گرفتند. عکسشان را که گرفتند محل را ترک کردند و من بازهمان جا بهت زده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم...

همه جا پراز پلیس بود. ماشین آقای مشایی جلوتر رفت. به محوطه که رسیدیم من را از راهروهای طولانی بردند... به جایی رسیدیم که مملو از جمعیت بود. آقای رییس جمهورو مشایی و عده ای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش باز به راهروهای تودرتو دیگری برد.

واقعا خسته شده بودم... مجبور بودم با عصا پا به پای او راه بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبی رنگ دیدم خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. مردِ جوانِ همراهم گفت باید برویم جلوتر. گفتم نمی توانم از اینجا تکان بخورم. بهرحال او رفت و مرا تنها گذاشت. نمی دانستم آنجا چه خبر است فقط پر از سروصدا و آدم های جورواجور بود...

کمی گذشت... درب سالن ناگهان باز شد و جمعیت حمله کرد داخل. صندلی ای که من روی آن نشسته بودم یک وری شد و به زمین افتادم. فقط سعی می کردم به زحمت پاهای جراحی شده ام را حفظ کنم که لگد نخورند و زیر دست و پا له نشوم. با داد و فریاد من بالاخره دو سه نفر به دادم رسیدند. صندلی را درست کردند و من را روی آن نشاندند.

جمعیت به داخل سالن هجوم برد. حیران مانده بودم چه کار کنم؟ ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییس جمهور و چند نفر دیگر که همراه آنها بودند از روبرو به طرف من می آیند. آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند.

ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت «چی شده؟ یه خرده شاد باشین! » من حرفی نداشتم که بزنم. عکاس ها تند و تند عکس می گرفتند. عکسشان را که گرفتند محل را ترک کردند و من بازهمان جا بهت زده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم. مرد جوان که آمد مرا ببرد خانه گفتم چه شد؟ گفت «امروز که دیگه نمیشه بعدا انشاالله اوراق و براتون میاریم»...

مردم سرزمینم!

من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه های لاله زار با تشویق های شما بزرگ شده ام... همانی که همراه شما با درد های ایران بسیار گریسته ام و با شادی هایش لبخند ها زده ام... برای شما من همیشه همان عزتم... بچه ای از سنگلج...

بنیاد فرهنگی و هنری یادگاری است از من برای جوانان و مردم سرزمینم... آرزومندم این میراث ماندگار را همراه شما بنا کنم...

پروردگارا مرا با آبرو بمیران

عزت الله انتظامی

جمعه، 27 اردی بهشت ماه 1392 تهران

متن کامل نامه دختر  علیرضا افتخاری

آوا افتخاری در این نامه که از سوی سرویس مجازی خبرگزاری فارس منتشر شده، از نحوه بهره برداری سیاسی از هنرمندان گلایه کرده است. متن کامل این نامه به این شرح است: استاد عزت الله انتظامی/ سلام و عرض ادب به پیشگاه حضرتعالی/ نامه گلایه آمیزتان را نسبت به بی توجهی به شخصیت تاریخی حضرتعالی خواندم و متوجه شدم سیاسیون چطور شما را به بیراهه کشاندند و می خواستند از شخصیت شما در وزارت کشور بهره دیگری ببرند؛ آن هم در مقابل مردمی بیدار و ارزشمند.استاد؛ پدر من – علیرضا افتخاری – هم فریب این بازی ها را خورد و ندانسته در مراسمی شرکت کرد که از پیش طراحی شده بود. زمانی پدرم متوجه شد که دیگر دیر شده بود و زندگی ما متزلزل؛ نه بهتر است بگویم مضمحل. مادرم از یک طرف، من و خواهرانم از یک طرف و پدرم که چه عذابی که نکشید. بگذریم که چه شد، همه خانواده من مورد جفا قرار گرفتند؛ به جرمی که خودمان هم هنوز نمی دانیم. پدر من از سر سادگی نتوانست دفاعیه ای بنویسد. اصلامگر می شد که از خود دفاع کند؛ وقتی که همه شروع به هجمه کرده بودند و ما تنها بودیم. مردم عزیز ما حالابهتر می دانند چهار سال پیش، شرکت پدرم در مراسم شهدای خبرنگار و رویارویی با آن مرد سیاسی، از قبل طراحی شده بود.استاد عزت الله انتظامی عزیز... خوشحالم از اینکه ابرمرد هنرمندی چون شما گلایه ای مرقوم فرموده که گویی از زبان شاگردش علیرضا افتخاری قلمی شده است. بدانید حرف های گلایه آمیز شما، حرف های پدر من و همه کسانی است که از هنرشان بهره برداری شده است.استاد عزیز... نباید هنر را با سیاست گره زد. آنجا که سیاست کم می آورد به پیشگاه هنر زانو می زند. این زانو زدن از سر احترام نیست که از سر نیاز است. شما استاد بزرگ، خوب که نه، عالی جوابشان را دادید و باز هم به همه گوشزد کردید که راه هنر با راه سیاست جداست و نباید با ترفندهای گوناگون هنرمندان را سیاسی کرد؛ بی آنکه خودشان باخبر باشند. استاد عزیز دست شما را می بوسم و به وجودتان افتخار می کنم.

آوا افتخاری/ فرزند علیرضا افتخاری

فرآوری: سمیه رمضان ماهی

بخش هنری تبیان


منابع: خبرگزاری فارس، خبر فارسی، روزنامه شرق