شیرزن دلیر گیلانغرب
زنی که با تبر خود از ایران دفاع کرد
حال و روز فرنگیس خوش نیست و کسی او را یاد نمیکند. گویا قهرمانها، دلیران، شجاعان و شیرزنان فقط مال روزهای جنگ هستند و این روزها کسی نیازی به فرنگیسها ندارد. شاید آدم های زیادی فرنگیس حیدرپور را نشناسند و برایشان دانستن در مورد یک اسم هم اهمیتی نداشته باشد، اما همه آنهایی که سفری به کرمانشاه داشته اند، و مجسمه زن تبر به دست را که در یکی از میادین این شهر قرار گرفته، دیده باشند حتما برایشان جالب است که بدانند سرگذشت این زن چیست؟ فرنگیس حیدرپور متولد سال 41 در روستای اوازین گیلانغرب است که در جریان جنگ تحمیلی با رشادت و شجاعت خود حماسه ای را آفرید که بر اثر آن به شیرزن ایران شهرت یافت. ماجرای فرنگیس به روزهای آشفتهحالی دختر جوانی برمیگردد که هنوز رخت عزای برادر شهیدش را به تن داشت که خبر شهادت اعضای خانواده اش را در حادثه اصابت گلوله توپ دشمن به اتومبیل حاملشان میشنود.
فرنگیس حیدرپور در این باره می گوید: «سال 59 بود و من 18سال داشتم که آنها به روستای ما حمله کردند و ما خیلی شهید دادیم ، مردم مجبور شدند فرار کنند و در دره مخفی شوند. در این جریان از اعضای خانواده من هشت نفر (برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختر دایی، دختر عمو و ...) شهید شدند.»
حیدرپور به همراه پدر به مراسم ختم شهدا می رفتند و در بازگشت به روستای زادگاهش (اوازین) – از توابع گیلانغرب – متوجه میشود برخی از نیروهای عراقی وارد روستا شدهاند. حیدرپور در خصوص حادثه آن روز می گوید: «همان روز که به دره رفتیم ، نزدیکیهای غروب بود که تشنه و گرسنه شدیم؛ من با پدر و برادرم به روستا آمدیم تا غذا بیاوریم. آخر چیزی پیدا نمیشد. نزدیک رودخانه دو سربازی آمدند که آب بر داردند؛ ما از دست آنها خشمگین بودیم و به آنها حمله کردیم؛ من تبر به دست به سمت آنها حمله ور شدم که یکی از آنها کشته و دیگری تسلیم شد.»
در این درگیری، برادر او شهید میشود. وی ادامه میدهد:« 18 ماه آواره بودیم که عراقیها عقب نشینی کردند، مردم دوباره به روستاهای خودشان برگشتند.»
حیدرپور در مصاحبه ایی که خبرنگاران دفاع مقدس از او می کنند در تعریف معنای ایثار می گوید: ایثار یعنی انسان در راه آرمان میهنش یا خانواده اش شجاعتی نشان دهد حتی اگر از بین رود. این زن غیور مبارز خطاب به زنان و جوانان جامعه می گوید: از خواهرانم میخواهم با حجاب خود پاسدار خون شهیدان باشند و جوانان این آمادگی را داشته باشند كه اگر خدای ناكرده به خاك كشورشان حمله شد با غیرت دفاع كنند.
دیوار مزین به لوحهای افتخار است !
با مرگ شوهر تامین مخارج زندگی خانواده پنج نفره بر عهده اوست که حالا دیگر جوان نیست و 49 سال سن دارد. بنیاد شهید ماهی سی هزار تومان به او می دهد ! پسر جوانش بیکار است. شرایط دشوار زندگی و درآمد نا کافی حتی منجر به قطع تلفن خانه به دلیل بدهی به مخابرات شده است . او سخت از شرایط زندگی خود گله مند است.اشارهای به لوحهای بر دیوار می کند و می گوید این قابها چه مشکلی از زندگی من حل میکند؟ به او می گویم در شهر کرمانشاه مجسمه ای از تو درست کرده اند و مردم در کنارش عکس یادگاری می گیرند. میخندد و به شوخی میگوید کاش پو ل درست کردن آن مجسمه را میدادند تا گرفتاریهای زندگی ام را برطرف کنم !آستین پسر کوچکش را بالا میزند و خراش بسیار بزرگی را نشان میدهد که حکایت از بیماری داخلی آن پسر دارد. با جشمانی اشک آلود به گوشه حیاط خانه میرود و دستی بر یکی از سه گوساله ای که آنجا بسته میکشد. می گوید این سه گوساله تنها منبع کسب درآمد برای گذران زندگی منند.
البته ماهی سی هزار تومان هم بنیاد شهید میدهد. فرنگیس علاوه بر کلامش با نگاه آبرومندانه اما یاری خواهانه اش امید داشت که بتوانیم کاری برایش بکنیم .به قصد شهر از خانه اش خارج میشویم . تا کیلومترها دورتر برق نگاه امیدوارانه او را تجسم میکنم. در شهر بار دیگر از کنار تندیس فرنگیس عبور میکنیم . با خود می گویم ای کاش میشد از مقابل سختی ها و مشقتهای این زن نمونه و تاریخ ساز به راحتی عبور نکنیم !؟
کسی چه میداند، شاید همین کودکان محروم فرنگیس باشند که فردا روز در صف اول مبارزه با دشمنان انقلاب و کشور قرار گیرند اما خدا کند سهم آنها از این قهرمانی یک مجسمه و سالها فراموشی نباشد.
از آن روز به بعد فرنگیس حیدرپور تبدیل به یك سرباز تمام عیار در تمام جبهه های گیلانغرب می شود و خواب را به تمام سربازان عراقی حرام می كند. پس از جنگ مجسمه ای از او در پارك شیرین كرمانشاه ساخته می شود اما به رغم تقدیرهایی كه از او طی این سالها شده فرنگیس پس از مرگ شوهر و در دهه چهارم زندگی خود فقر را یار و همراه خود می بیند.
شیرزن دلیر گیلانغربی پس از دیدار رهبری در گیلانغرب گفت: اینكه رهبرم و مقتدایم در فرمایشاتشان به من حقیر اشاره فرمودند آن لحظه در پوست خود نمی گنجیدیم و نمی دانستم چكار كنم فقط و فقط اشك می ریختم.
وی تصریح كرد: اگر در زمان دفاع مقدس و در سال 59 من یك دختر 18 ساله بودم كه با تبر توانستم یك بعثی عراقی را به هلاكت رسانده ویك مزدور عراقی را اسیر كنم حال پس از گذشت سالها با این تفقد رهبری روحیه مضاعفی گرفته ام و می توانم در مقابله با یك لشگر بایستم و از كشور و میهنم پاسداری كنم.
وی در پایان گفت: رهبر انقلاب شهرم را كه پایتخت مقاومت غرب كشور و محل زندگی ایل قهرمان كلهر است با حضور خود نور باران كردند.
فرآوری: سامیه امینی بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: سایت رهپویان معرفت،نویدشاهد،خبرگزاری ایسنا