تبیان، دستیار زندگی
ایستگاه سلاماز سفر می­ گوید و زیارت یک بزرگ. بزرگی که قرار است منجی باشد و راه­گشا. این­که تو امامی داشته باشی و با ندای او بپاخیزی، پس نجات یافته ­ای و حالا با آرامش خواهی توانست در مسیر زندگی پیش بروی. اما بی یار و یاور بودن سخت است و انسان به بیراهه م
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همه ایستگاه های زیارتی‌


"ایستگاه سلام"از سفر می‌ گوید و زیارت یک بزرگ. بزرگی که قرار است منجی باشد و راه‌گشا. این‌که تو امامی داشته باشی و با ندای او بپاخیزی، پس نجات یافته ‌ای و حالا با آرامش خواهی توانست در مسیر زندگی پیش بروی. اما بی یار و یاور بودن سخت است و انسان به بیراهه می‌ رود و انحراف و اذیت و آزار خواهد دید.

نمایش  ”ایستگاه سلام”

"ایستگاه سلام " درباره اخلاق انسانی و آرمانی است و انسان را از درون مورد واکاوی قرار می دهد. به همین خاطر سه واگویه یا تک گویی در کنار هم قرار گرفته که هر سه حال و هوای مشترکی دارد. یعنی هر سه پایان مشترکی دارد. سه آدم که به یک جا نظر دوخته اند و در این کنکاش درونی، خود را یافته اند. در این جا مذهب راه گشاست تا انسان از این همه تنهایی و بیهودگی و آزار و اذیت در امان بماند. وقتی تو به باوری لبریز می رسی، این منبع و سرچشمه آرامش است. انسان در مدار زندگی پیوسته به دنبال این لحظه است. در این جا این سه تن سوار بر قطار به سوی حرم امام هشتم می روند. امامی که زیارتگاه جست وجوگران است.

رسول نقوی همواره خواسته به این باورهای درونی بپردازد. شاید در "ایستگاه سلام"  به سرآغاز موفقیت-های خود گام نهاده باشد. حالا ساخت و ساز درام برایش اهمیت یافته است. او در اپیزود سوم "ایستگاه سلام" متن و اجرای در خور تاملی را پیش روی مخاطب قرار می دهد. نقوی یک آدم عاطل و باطل را به خوبی هدایت و متحول می کند. البته دو اپیزود دیگر هم قابل قبول است، اما به اندازه اپیزود سوم موثر نیستند. شاید در این اپیزود کلمات به هماهنگی لازم رسیده باشد و بازیگر هم آن گونه که باید فعل و انفعالات یک آدم برهم ریخته ته خطی را در حد کمال نمایان کند. آدمی که سنگ می اندازد به قطار و سر می شکند، اما خود سر شکسته می شود و دوای درد خود را می یابد.

اکسپرسیونیسم بیشتر جلوگاه انسان عاصی بوده که به سر حد نیستی گام نهاده است. انسان ویران که فریاد می زند و تا بلکه این گونه حس و حال درون خود را بیرون بریزد. نوعی فرافکنی عصیان زده که تا سر حد جنون و مرگ پیش می رود. اما رسول نقوی اکسپرسیونیسمی را مد نظر دارد که در آن فعل و انفعالات از منفی به مثبت سمت و سو می یابد. آدم ها از ویرانی به ثبات و آبادی پا می گذارند. این برداشت در نوع خود دارای تحلیل مستقل است و کارآمدی آن نیز از طریق همین سه تک گویی به هم پیوسته و اصطلاحن اپیزودیک اثبات شده است. هر چند که موکدان اشاره خواهم کرد اپیزود سوم در حد کمال است چراکه واژگان آن در پردازش شخصیت و سیر و سلوک این شخصیت برای برون فکنی و رسیدن به مرحله آرمانی پذیرش تحول بنیادین، موفق می نماید.

رسول نقوی" به ایجاز و اصطلاحن مینی مالسیم اجرا و طراحی صحنه بسنده کرده است. او به اختصار چند ریل و سنگ های زیر ریل را نمایش می دهد و وقتی شب می شود، چراغ های ریز را روشن می کند. صدای قطار است و خلوت آدم ها در داخل قطار یا در ایستگاه که به نمایش درمی آید. آن چه دیدنی است به هنر بازیگران ربط پیدا می کند.

این که انسان با تهی شدن از معنا به انحراف رسیده باشد در پایان دو جنگ جهانی در هنر خاستگاه راستینی داشته است. همین سبک و شیوه اکسپرسیونیستی و دادائیسمی ریشه در ماجراهای جنگ جهانی اول دارد و ابزورد هم ریشه در جنگ جهانی دوم دارد. حالا در ایران ما نیز به دلیل دوره گذار از سنت به مدرنتیه چنین کنش نامطلوبی به منصه ظهور رسیده است. به عبارتی انسان ایرانی هم در پذیرش مدرنیته با تناقض های درونی مواجه شده و این خود زمینه پریشانی و جنون و خودکشی را فراهم کرده است. در اینجا اتصال به معنا حالا به هر شکل و شمایلی یک راه حل برای برون رفت از این نقیصه روانی است. هنر هم ابزاری کارآمد است تا انسان را در برابر انسان چون آیینه قرار داده تا او را متوجه چندوچون برهم ریخته اش کند. رسول نقوی نقب درستی به مسائل پیرامونی خود می زند و منظرگاه درست و کارآمدی را برای ابراز آن گزینش کرده است. اینکه نتیجه اتفاقات بیرونی را در روان آدمی کنکاش کرده، خود یک امتیاز برای این درام ذهنی است.

رسول نقوی برای متن و اجرا از سه نفر مشاوره گرفته است و این هم امتیاز است برای او که با دیگران بوده و خود را از منظر آنان به نقد و مشاوره پیوند زده است. نتیجه هم خیلی رضایت بخش است. نکته ای که کمتر هنرمندی برای آن ارج و قرب قائل است، پس خیلی دیر خود را می یابد و یا اصلن نمی یابد. این تفکر گروهی راه گشاست تا خطاها و اشتباهات به سر حد صفر نزدیک شود.

نمایش  ”ایستگاه سلام”

در تابلوی اول، صفورا کاظم پور به زندگی یک آدم که بیماری صرع دارد می پردازد. آدمی که آمده تا برای همیشه از این همه درد بگریزد. دوای درد خود را دیگر در مطب دکترها و دواخانه های لوکس جست وجو نمی کند. می رود سراغ او که صاحب کرامت است و شفابخش آدمیان به واسطه مقام و قربی که در بالا دارد. در اپیزود دوم حسام منظور بازی می کند. او هم به واگویه دردمندی یک آدم بیچاره می پردازد که می رود تا ختم به خیری باشد برای همیشه اش. اما اپیزود سوم با بازی حسین میرزاییان وجوه بارزتری از تحول یک انسان لب خطی دارد. او که آواره ترین است، سرپناه حقیقی اش را در انتهای یک سفر معنوی می یابد. همه در ایستگاه سلام پیاده می شوند تا مسیری را با پای پیاده و تا حرم مطهر آقا و امام خویش طی طریق کنند. هدف، اتصال به حق است که به واسطه این آقا و امام و شفاعت او حتمن شدنی خواهد بود. این دیگر باورپذیری اش به ایمان و اعتبار قلبی آدم ها برمی گردد. شاید برخی از مخاطبان حوصله چنین مضمون و نمایشی را نداشته باشند.اما باور این آدم ها برای دیگران چندان هم سخت نخواهد بود. بازیگران هم کد و نشانه های رفتاری درستی را برای رویاروشدن با مخاطبان خود در نظر گرفته اند. در هر سه تابلو عروسک ها یک عنصر و نشانه بارز و مشترک هستند تا آنان بتوانند از منظر این عروسک ها واگویه های خود ر ا نمایشی کنند. بنابراین نقاط اتصال این تابلوها، بودن آن ها در کنار هم را منطقی تر جلوه می دهند.

بازی حسین میرزاییان به واسطه لحظه لحظه ای که نوشته شده و او آن را درک و اجرا کرده است، به باوری تاثیرگذار و با دوام منجر می شود. در واقع آن دو تابلوی اول و دوم حالت فرّار دارند و به زودی فراموش می شوند اما تابلوی سوم بقای بیشتری دارد؛ چراکه آدمش هم آدمی دردمند است و با نشانه ها درست نمایان می شود و در ذهن ته نشین. بازیگری که می داند کجا مکث کند و کجا طغیان. بازیگری که می خنداند و نمی خندد و زهر خندی می شود برای تماشاگری که خود نیز دردمند است در واگویه این درد و حس ویران گر و مشترک انسانی. مگر چه کسی از این قاعده یافتن منجی مبراست؟! اما در معرفی این سه نقش در بروشور این گونه اشاره شده که صفورا کاظم پور (ایستگاه خاک)، حسام منظور (ایستگاه بوم سفید) و حسین میرزاییان (ایستگاه لب خط) که چندان هم مفهوم نیست و اگر هم باید باشد در نمایش کارکردی ندارد و اگر هم قرار بوده که داشته باشد، پس مسیر بایسته خود را طی نکرده است.

"رسول نقوی" به ایجاز و اصطلاحن مینی مالسیم اجرا و طراحی صحنه بسنده کرده است. او به اختصار چند ریل و سنگ های زیر ریل را نمایش می دهد و وقتی شب می شود، چراغ های ریز را روشن می کند. صدای قطار است و خلوت آدم ها در داخل قطار یا در ایستگاه که به نمایش درمی آید. آن چه دیدنی است به هنر بازیگران ربط پیدا می کند. مطمئنن اگر دو تابلوی اول و دوم به قوت تابلوی سوم نوشته می شد، بازی بازیگران در هر سه تابلو به اقتدار و تاثیر جالب و با دوامی منجر می شد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:رضا آشفته / ایران تئاتر