نامه ذیل در سال 1356 هجری شمسی یعنی حدود یک سال قبل از انقلاب اسلامی و زمانی که امام خمینی(ره) در نجف اشرف اقامت داشته اند از سوی استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری برای ایشان ارسال شده و در آن به مهمترین مسائل نهضت اسلامی از جمله مكتب ایرانی؛ انحرافات گروه های مبارز همچون پدید آمدن جریاناتی كه مبلغ اسلام منهای روحانیت هستند و همچنین برخی تفكرات انحرافی افرادی همچون دكتر شریعتی اشاره شده است. بازخوانی این نامه تاریخی كه گویی در سال 1389 به نگارش در آمده است برای ما به قدری ضروری می باشد كه با كمی تفكر می توانیم آن را با شرائط زمان خود قیاس كنیم و ریشه های التقاطی بعضی از جریان های به ظاهر طرفدار اسلام كه در حال حاضر در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت های متعدد دارند را شناسایی و افكار آن ها را به طور كامل بشناسیم.
متن نامه شهید مطهری به حضرت امام(ره) به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
«السلام علی مولینا امیرالمومنین و امام متقین قائد الغر المحجلین و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
استاد و مقتدای بزرگوارم! حوادث ناگوار پی درپی برای اسلام از یک طرف، و روشن بینی ها و اقدامات مثبت و منفی به موقع و صحیح آن استاد بزرگوار از طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدی تر و با خلوص و صمیمیت بیشتر آرزو کنم و از خداوند متعال مصلحت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم الشأن را برای همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهم آمین. خدا را گواه می گیرم که کمتر اتفاق می افتد که در حال یا مقام و موقف دعایی این وظیفه را فراموش کنم و امیدوارم که مشمول دعوات خیریه شما بوده باشم.
در حدود دو سال پیش از اروپا عریضه ای تقدیم داشتم و مایلم بدانم رسیده یا خیر. در اینجا جریانهای پیچیده و گمراه کننده ای وجود دارد که توجه و آگاهی حضرتعالی ضرورت دارد:
اول اینکه شاید به قدر کافی مستحضر باشید که نفوذ افکار مارکسیستی تا برخی محافل مذهبی و در میان بعضی از دوستانی که انتظار نمی رفت، پیشروی کرده لااقل در حدی که با هرگونه موضعگیری فکری در برابر آنها استناد اینکه فعلا صلاح نیست، مبارزه می شود و حتما به هر وسیله هست باید نظر حضرتعالی وسیله بیت محترم به افرادی که واقعا از این جهت در اشتباهند ابلاغ شود.
جریان دوم جریان به اصطلاح گروه مسمی به «مجاهدین» است. اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند ولی تدریجا به صورت یک انشعاب مذهبی دارند در می آیند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود، بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترین بدعت اینها این است که به قول خودشان به «خودکفایی» رسیده اند
و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می کنند. از همین جا می توان تا آخر خواند. دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق علیه السلام نزد اینها مقدس و محترم است. البته اینها آنهایی هستند که بر مسلک سابق خود باقی هستند. آنها که اعلام تغییر موضع کردند تکلیفشان روشن است. بنده هم اطلاعاتم درباره ی آنها مع الواسطه است، ولی افراد متدین و فهیمی که سالها با آنها هم زندان بوده اند ؛هستند و من معتقدم حضرتعالی از آنهانه فقط از یک نفر آنها- جدا جدا بخواهید نظریات خود و مشهودات خود را بنویسند و خدمتتان ارسال دارند؛ وعجب این است که هنوز هستند برخی از دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهای اینها را توجیه و تأویل می کنند.
مسأله سوم مسأله روحانیت است. من خود از منتقدین روحانیت بوده و هستم اما اعتراف به مزایایش و با اعتقاد به لزوم حفظ و نگهداریش و در همان حال اصلاحش. ولی جریان غیر قابل انکار این است که تنها موضوعی که گروههای مختلف از مقامات دولتی گرفته تا کمونیستها و «منافقین خلق» و برخی جمعیتهای به ظاهر مذهبی مثل شریعتی ها در ان وحدت نظر دارند کوبیدن روحانیت از اساس و برداشتن این سدها از میان است، البته هر دسته ای به منظوری؛ یکی به منظور ایجاد یک روحانیت فرمایشی به شکل اهل تسنن که مطیع دولتها باشد، و دیگری به منظور از میان بر داشتن دین، و سوم چهارم به منظور تصاحب یک قدرت مردمی که دین است و آن را بر وفق مراد تفسیر کردن. در این مقام باید اظهار تاسف کنم که برخی دوستان ما طلاب جوان و جوانان دانش آموز و دانشجو را بر بغض کینه روحانین به استثنای شخص حضرتعالی پرورش می دهند و این برای اسلام و روحانیت عاقبت بسیار وخیمی دارد. خوب است حضرتعالی به بیت محترم دستور فرمایید از این جهت درباره دوستان و ارادتمندان تحقیق کامل بفرمایند و به کسانی که چنین روشی دارند تذکراتی داده شود.
چهارم مسأله شریعتی هاست. در نامه قبل معروض شدم که پس از مذاکره با بعضی ؛ مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که که به شخص او مربوط می شود، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن از قبیل التزامات عملی سخن نگویم ولی انحرافاتی راکه در نوشته های او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم؛ وای اخیرا می بینم گروهی که علاقه وعقیده درست به اسلام ندارند و گرایشی انحرافی دارند با دسته بندیهای وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ روحانی جرات اظهار نظر در گفته های او را نداشته باشد. این بزنامه در مراسم چهلم او در مشهد- متا سفانه با حضور دوستان خوب ما- و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اینکه بعد از سید جمال واقبال- این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبد؛ ولی با عکس العمل شدید گروهی دیگر مواجه شد و بعلاوه {با} هوشیاری و حسن امام جماعت مسجد که متوجه شد تؤطئه علیه روحانیت بوده در شب های آخر فی الجمله اصلاح شد.
عجبا! می خواهند با اندیشه هایی که چکیده ی افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه های ژان پل سارتر اگیستانسیالیست ضد خدا وعقاید دورکهایم جامعه شناس ضد مذهب است، اسلام بسازند، پس و علی السلام السلام.
به خدا اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشه های این شخص حلاجی شود و ریشه هایش بدست آید و با اندیشه های اصیل اسلامی مقایسه شود صدها مطلب بدست می آید که بر ضد اصول اسلامی است و بعلاوه بی پایگی آنها روشن می شود. من هنوز نمی دانم فعلا چنین وظیفه ای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه می بینم چنین بت سازی می شود، فکر می کنم که تعهد درباره این شخص دارم دیگر ملغی است، در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت می باشم. کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاه های ظلم و زور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی در آورد، مدعی شد ملک و مالک و ملا و به تغییر دیگر تبغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته اند. این اصل معروف مارکس را که دین ودولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضد خلقند و سه عامل از خود بیگانگی بشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها به جای دین، روحانیت را گذاشت؛ نتیجه اش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه می کند و خدا می داند که اگر خداوند از باب « و یمکرون و یکمر الله خیر الما کرین» در کمین او نبود او در ماموریت خارجش چه به سر روحانیت و اسلام می آورد. تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسایی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حق شده است و بسیار روشن است که دستهای مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شده اند. من لازم می دانم که حضرتعالی گاهی برخی افرادبصیر را ولو به طور خفا به اروپا و آمریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینید و گزارش دهند که به عقیده بعضی از دوستانتان در آنجا پاره ای از حقایق از حضرتعالی کتمان می شود. گروهای چهارگانه فوق با من به حساب اینکه تا اندازه ای اهل فکر و نظر و بیان و قلم هستم به شدت مبارزه می کنند، شایعه برایم می سازند، جعل و افترا می بندند به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی می بینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی در آخر شرح اسارات به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گردا گرد خود چندان که بینم / بلا انگشتـــــری و من نگـــــینم
ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیاء دین هراسی به خود راه نخواهم داد، این مقدار بَثّ شکوی را جز به مثل حضرتعالی که استاد عالیقدر و به جای پدرم هستید نمی کنم. من الان مرکز ثقل حملات این گروه هستم، اگر بفرمایید ایستادگی کن ایستادگی می کنم؛ اگر بفرمایید مصلحت نیست، خود را کنار می کشم.