كفش یادگاری /طنز
مرا هست كفشی ز عصر حجر | كه میراث مانده ز جد پدر |
شریك غمش بوده و شادیش | به پا كرده در جشن دامادیش |
خدایش بیامرزد آن زنده یاد | كه از خود هم این ارث بر جا نهاد |
چو هی میبرم پیش هر پینه دوز | ز مغزش پریده است برق و فیوز! |
بود چون كه جان سخت چون كرگدن | بپوشم به هر گاه و بیگاه من |
هر آنچه ز وزنش گویم كم است | كه سنگین چنان كله رستم است |
ز پایم بود چند سانتی گشاد | چو پاپوش افراسیاب و قباد |
مرتب به پایم لخ لخ كند | ندارد چو كف پای من یخ كند |
ز بس خورده اقسام واكس و پماد | مرا رنگ اصلش نیاید به یاد |
ولی من ز بابای جنت پناه | شنیدم كه رنگش بوده سیاه |
بسی نعل خورده است بر تخت آن | شاه سم قاطر پادگان! |
به هر سوی آن خورده صد دانه میخ | فرو میرود توی پایم چو سیخ |
همی ترسم آخر به جرم قاچاق | كه مامور گردد برایم براق |
كه این جزو آثار تاریخی است | چرا كه خطوط تهش منحنی است |
اگر عمر باقی است، سال دگر | سپارم من آن را به امواج بحر |
كه تا همچو زورق همراه باد | رود گویی اصلا ز مادر نزاد |
و یا میزنم واكس بر رویهاش | گذارم سپس داخل موزهاش |
شعر کاظم تبریزی