تبیان، دستیار زندگی
(مهرداد اوستا) ای آینه ی جمال یزدان پیدا ز رخت کمال یزدان تابنده چو مهر ز آسمانها از چهره ی تو جلال یزدان تا عرش کمال پر گشوده با قوّت عشق و بال یزدان مقصود توئی تو زآفرینش از حکمت بی مثال یزدان در آینه ی خیال بندم رخسار تو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مدحت علی(ع)


(مهرداد اوستا)

ای آینه ی جمال یزدان

پیدا ز رخت کمال یزدان

تابنده چو مهر ز آسمانها

از چهره ی تو جلال یزدان

تا عرش کمال پر گشوده

با قوّت عشق و بال یزدان

مقصود توئی تو زآفرینش

از حکمت بی مثال یزدان

در آینه ی خیال بندم

رخسار تو از جمال یزدان

جلوه تو کنی به چشم خاطر

گر وهم کند خیال یزدان

چون دل دُر معنی از خرد سُـفت

عشق آمد و مدحت علی گفت

ای چرخ به مهر برکشیده

وی مهر به چرخ سر کشیده

در سایه ِ پّر آسمانیت

خورشید ز کوه پر کشیده

تا بر تو برد نماز، هر صبح

دامن به طراز زرکشیده

اسلام به یمن مقدم تو

رایت به شکوه و فر کشیده

خورشید به سوی روی تو سر

از روزنه ی سحر کشیده

از خاور دین، طلوع کرده

سر از بر باختر کشیده

ای از بر چرخ بارگاهت

سرمنزل عشق شاهراهت

ای آیت رازگوی قرآن

وی رایت عرش پوی قرآن

باقی و دُرد و آن می صاف

تابان ز تو در سبوی قرآن

دل پیشرو شمیم مویت

از رایحه ی نکوی قرآن

هم رایت حق به دست احمد

هم آیت دین به روی قرآن

ای چهر تو آبروی اسلام

وی مهر تو آبروی قرآن

تحریر تو راز گوی هستی

تقریر تو بازگوی قرآن

تو بوالحسنی، تو مرتضائی

تو جلوه ی حق، تو مصطفائی

ای جان جهان و جان هستی

وی زنده به تو روان هستی

جولانگه نور دلفریبت

جولانگه بی کران هستی

هستی است بمدحتت سخنگوی

گفتار تو ترجمان هستی

جاوید شده به یمن بودت

این هستی جاودان هستی

ای ماه به شامگاه گیتی

ای مهر به آسمان هستی

روشن به عنایت خدائی

از چهر تو اختران هستی

ای مشغل دلفروز ایمان

شمشیر خدا به دست یزدان

ای شمع ولایت محمّد

نور دل و آیت محّمد

با فّر و شکوه آسمانی

در دست تو رایت محمّد

وه وه که چه دلپذیر گوید

لعل تو حکایت محمّد

ز آغاز و نهایت تو پیدا

آغاز و نهایت محمّد

خواهد ز خدا دل پریشان

مهر تو حمایت محمّد

هم در کنف حمایت تو

در ذیل عنایت محمّد

ای امر تو چیره بر شب و روز

وی خیل تو برستاره پیروز

ای از بر سدره پر گرفته

جز حق ز همه نظر گرفته

یکسر همه حق شده همه عشق

تا شاهد حق به بر گرفته

شمشیر خدا و دست ایمان

بر خرمن شرک در گرفته

و آن تیغ درخش بار گلگون

هر دم ز کف سحر گرفته

چون مهر کشیده سر ز خاور

تا آنسوی باختر گرفته

از چرخ برای رایت تو

آفاق بزیر پر گرفته

ای صبح فروغ بخش اسلام

با ذکر توایم بام تا شام

ای گوهر گوهر ولایت

خورشید منوّر ولایت

ای مهر فروغ بخش اسلام

وی مشغل انور ولایت

ای آیت حقّ و روح قرآن

وی رایت و افسر ولایت

سلطان سریر عقل و ایمان

والی هنر، در ولایت

ای گوهر عشق و جان عرفان

تاج سر و مفخر ولایت

ای جان مجسّم نبّوت

وی روح مصوّر ولایت

مقصود نبی ز لافتائی

ممدوح خدا ز هل اتائی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.