عمری است تا آکنـدهام از مهـر، سیـنـه
پـالـودهام ایـن دشـت را از تـخـم کـیـنـه
بازار ناپاکی شکستی سخت برداشت
تـا پـایـه شـوق تـو مـحکم شد به سینه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1388/09/19
کـمـیـنـه
عمری است تا آکنـدهام از مهـر، سیـنـه
پـالـودهام ایـن دشـت را از تـخـم کـیـنـه
بازار ناپاکی شکستی سخت برداشت
تـا پـایـه شـوق تـو مـحکم شد به سینه
آراسـتــم بــا جـامـه عـشـق تــو دل را
پـیـراسـتـم از جـامـههـای وصـلـه پینه
بـدگــوهــریــهــا را پــراکــنــدیــم از دل
از گـوهـر عشـق تـو پـر شد این خزینه
هـر اضـطـرابـی را ز لـوح دل ستــردم
چـون بی قـرار تـو شـدم، آمـد سکینه
جـز جـان و دل چـیـزی به پای تو نریزم
شـرمنـدهام این است در دست کمیـنه
شعر از : سید محمد حکاک
گروه دین و اندیشه - عسگری