(راز عشق)
دل مست صفای نیـنوا شـد
با زخمـه عشـق در نوا شـد
در بزم شعور و شعراحساس
این مرغ دلم غزل سـرا شد
بـا یـاد ســتارگان خونیـن
در سـینه چه آتشی بپـا شد
دل بوسه زند به خاك عشقش
خاكی كه شفای درد ما شـد
آن بوی نسـیم خاك كویش
دل برده ز ما و جانفـزا شـد
چون خدا در آن عجین است
مقصـود تمــام انبـیا شـد
خاكی كه نهایتی ز عشق است
خاكی كه تمـام یاد ما شـد
آن دشت حضور عشق و ایثار
با بوی حسـین پر صفا شـد
آن بسـتر سرخ نبض تاریخ
با خون حسـین پر بها شـد
این دل كه هوای گریه دارد
دیـوانـه دشت كـربلا شـد
دشتی كه ز غم عطش به جان داشت
سـیراب ز خون اصفـیا شـد
بر تشنه لبان چو بسته شد آب
از سـوز عطش غمی بپا شد
آبی كه خجل شد از ابوالفضل
شــرمنــده آل مصطفی شد
دستی كه فرات را خجل كرد
از قامت پهــلوان جـدا شـد
در سـایه نخل دل شكسـته
آب آور كـربلا فـدا شــد
بر روی عمو چو بوسه زد خاک
در خیمه سكینه در عزا شـد
چون قد علی به خون شناور
از ضـربـه تیـغ اشـقیا شـد
در زیر هجـ,وم سم اسـبان
قاسم بدنش ز هم سوا شد
وین غنچه به روی دست آن گل
پرپر ز قسـاوت و جفا شـد
با دست حسین عاشق آن دم
خونش چو ستاره بر سما شد
تا قامت حق به خاك و در خون
از كیـنه خصم بی حیـا شـد
وان قامت سـرو تكسـواران
با خاك شـهادت آشــنا شد
سـالار شـهادت و شجاعت
راضی به رضـای كبـریا شد
برپا شده بس حماسه ای ناب
با رزم سـپاه حق چها شـد
سلطان حماسه ها بپا خاست
یـاریگـر او فقط خـدا شـد
تنها به قیـام خود جلا داد
تا اینكه سرش ز تن جدا شد
در كرببـلا از این حمــاسه
افسـانه عشـق برملا شـد
زینب چو علم گرفته بر دوش
بـانـوی قیـام كـربلا شـد
زینب كه خدای عاشقی بود
بر زخم دلش خـدا دوا شـد
در سـایه لطف نـاب دادار
زینب به قضای حق رضا شد
حجمی ز ولای عشق زینب
در سینه شیعیان «رهـا» شد
بهروز رها