مرحوم خراساني در اين امر اول به هفت مطلب اشاره كرده, كه چهار مطلب آن مربوط است به مطلق علوم, اما سه مطلب ديگرش مربوط است به علم اصول, مطلب اول كه اسمش را (الجهه الاولي) مينهيم در باره عرض ذاتي است, عرض ذاتي را محقق خراساني و محقق نائيني و متأخرين به گونه تعريف كردهاند, اما قدما به گونه ديگر تعريف نمودهاند, مرحوم خراساني فرمود كه عرض ذاتي آن است كه در حملش و در عروضش واسطه در عروض نباشد, يعني اگر در حملش واسطه در عروض نباشد, اين عرض ذاتي است, وحال آنكه قدما ميفرمايند ميزان در عرض ذاتي اين است كه يا موضوع در حد محمول اخذ بشود, ويا محمول در حد موضوع.
به عبارت جامع تر در حد محمول, موضوع و يا مقومات موضوع اخذ بشود, از اينجا معلوم ميشود كه محمولات مسائل بايد مساوي با موضوع علم باشد, يعني يكنوع تلازم بين اينها باشد, چرا؟ چون (موضوع) جزء علل وجودي محمولات هستند, يعني آنجا كه موضوع در حد محمول داخل است, چيزي كه در حد محمول داخل شد, در حقيقت علت آن محمول است, پس بايد بين علت و معلول يكنوع تساوي باشد.
الجهه الثاني:
ما هو النسبه بين موضوعات العلم و موضوعات مسائله؟
اشتهر بين المتأخرين أن نسبه موضوعات العلوم الي موضوعات المسائل نسبه الطبيعي الي افراده و الكلي الي مصاديقه. مشهور بين متأخرين -و از جمله مرحوم آخوند ومرحوم نائييني و ديگران- اين است كه نسبت موضوعات علوم با موضوعات مسائل از قبيل نسبت طبيعي نسبت به افرادش است, مثال: علم نحو موضوعش كلمه و كلام است, موضوعات مسائل فاعل, مفعول ومضاف اليه است, كل فاعل مرفوع, كل مفعول منصوب و كل مضاف اليه مجرور, بحث در اين است كه نسبت موضوع علم كه كلمه وكلام است نسبت به موضوعات مسائل كه فاعل, مفعول و مضاف اليه است, چيست, يعني نسبت كلمه به فاعل, مفعول ومضاف اليه چه نسبتي است؟ آخوند وساير متأخرين ميفرمايند نسبتش نسبت طبيعي به مصاديق و افرادش است, مانند نسبت انسان به زيد, يعني موضوع( علم) كلي است, وحال آنكه موضوعات مسائل جزئي است, موضوع علم نحو كلمه وكلام است, اما موضوع مسئلهاش فاعل, مفعول و مضاف اليه ميباشد, فاعل, مفعول و مضاف اليه جزئي هستند, اما خود (كلمه) كلي است.
پس اين مسئله در ميان متأخرين معروف است كه أن نسبه موضوعات العلوم الي موضوعات المسائل نسبه الطبيعي الي افراده و الكلي الي مصاديقه, اين در علوم اعتباري است, در علوم حقيقي نيز همينطور است, مثلاً موضوع علم حساب عدد و كم منفصل است, موضوع هندسه كم متصل است, يعني ميگوييم زواياي هر مثلث مساوي با دو زاويه قائمه است, (موضوع) مثلث است, نسبت مثلث به كم متصل از قبيل نسبت طبيعي نسبت به مصاديق و افرادش است, يعني كم متصل كلي است, اما مثلث جزئي است- البته جزئي حقيقي نيست, بلكه جزئي اضافي ميباشد-, عين اين مسئله در علم حساب و جاهاي ديگر هم است (اشتهر بين المتأخرين أن نسبه موضوعات العلوم الي موضوعات المسائل نسبه الطبيعي الي افراده و الكلي الي مصاديقه). مثال علوم اعتباري مانند علم نحو, مثال علوم حقيقي هم مانند هندسه و حساب. مثال فلسفي, مثلاً در فن اعلي كه همان الهيات به معناي اخص است,موضوعش (الموجود بما هو موجود) است، يكي از مسائلش اين است كه:(كل ممكن هو زوج تركيبي له ماهيه و وجود), موضوع در خود علم, موجود است, اما موضوع (مسئله) ممكن است, نه موجود, نسبت ممكن به موجود از قبيل نسبت فرد( الي الطبيعي و المصداق الي الكلي) است.
شكال امام(قدس سره) نسبت به اين ضابطه:
حضرت امام به اين ضابطه يك اشكالي دارند و ميفرمايند اين ضابطه در بسياري از علوم (از علوم عقليه, در بعضي از علوم حقيقي) درست است, ولي اين ضابطه و قاعده كليت ندارد, سپس ا يشان سه تا علم را به عنوان مثال ذكر ميكند, مانند علم جغرافيا، هيأت و عرفان, وميفرمايد نسبتها در اين سه علم از قبيل نسبت كلي به فرد نيست, بلكه از قبيل(نسبه الكل الي الجزء) است و ميان اين دو تعبير فرق است, مثلاً انسان كلي است, زيد جزئي است, اما خود زيد نسبت به اجزاء بدنش كل است, گوش, بيني وساير اجزاء بدنش نسبت خودش جزء است, ايشان معتقد است كه اين ضابطه دراين سه علم بهم خورده و نقض شده, يعني موضوع علم نسبت به موضوعات مسائل از قبيل كلي به فرد وطبيعي به افراد نيست, بلكه از قبيل كل و جزء است, مثلا موضوع علم جغرافيا قارات خمس و يا به قول قدما( اقاليم سبعه) است, اين قارات خمس موضوع علم جغرافيا است, كسي در جغرافياي ايران بحث ميكند- يعني يا جغرافياي طبيعي, يا جغرافياي اقتصادي و اجتماعي-, نسبت ايران به اين قارات خمس ازقبيل نسبت جزء الي الكل است, يا قارات خمس نسبت شان به ايران از قبيل نسبت كل به جزء است, چون قارات خمس در خارج متحقق شده, وقتي هم كه تحقق پيداكرد, ميشود جزئي, اجزائش هم يكي ايران است, ديگري عراق است, سومي هم هند و... است, نسبت اينها به اين قارات از قبيل نسبت جزئي به كلي نيست, بلكه از قبيل نسبت كل به جزء است, در علم هيئت نيز اين ضابطه كليت ندارد و نقض ميشود, علم هيئت كواكب است, كواكب يعني المحقق في الفضاء, مثلاً كسي در باره ماه بحث ميكند, نسبت ماه به اين كواكب نسبت كلي به جزئي نيست, بلكه از قبيل نسبت كل به جزء است, چون كواكب موجود شده, وقتي تحقق پيداكرد, مجموعش موضوع علم هيئت است, اما اين تكهاش نسبت به مجموع از قبيل جزء به كل ميشود.
در علم عرفان هم موضوع جزئي است كه (الله) باشد, نه كلي, منتها بحث در آن از حيث اطلاق و تقييد است, اطلاقش ميشود واجب, تقيدش ميشود ممكن.
يلاحظ عليه:
سخن امام(قدس سره) علي وجه صحيح است, اما و علي وجه ديگر محل اشكال است, اگر موضوع علم جغرافيا, قارات خمس است, البته نسبت ايران به اين (قارات خمس) نسبت جزء به كل يا نسبت كل به جزء است, اما اگر گفتيم كه موضوع علم جغرافيا قارات خمس نيست, بلكه موضوع جغرافيا احوال مختلفهي قارات خمس است, يعني اين قارات خمس احوال مختلفي دارد از قبيل گرما, سرما, كم آبي, پر آبي, جبال و غير جبال, اگر بگوييم موضوع علم جغرافيا قارات خمس نيست, بلكه عوارض و احوال (قارات خمس) موضوع است, اگر احوال گفتيم, آنوقت حالات ايران ميشود جزئي, احوال ميشود كلي, يعني هرچند كه خود قارات از قبيل كل است, ولي نفس قارات موضوع نيست, آنچه كه موضوع است احوال و عوارض قارات است, اين قارات عوارض مختلف دارند, جبلي, هستند, سهلي هستند و..., يعني اين قارات خمس صدها احوال و عوارض دارد, دانشمند علم جغرافياي در باره زمين بحث نميكند, بلكه در باره عوارض و احوال اين قارات بحث ميكند, اگر اين شد, حالت ايران جزئي است, اما احوال قارات خمس كلي ميشود,اتفاقاَ در كتاب (ابجد العلوم) كه عصارة هر علمي را آورده است, علم جغرافيا را اينگونه تعريف كرده است: (علم يعرف به احوال الاقاليم السبعه الواقعه في الربع المسكون من كره الارض و عروض البلدان الواقعه فيه و اطوالها و احوال مدنها و براريها و انهارها ((ابجد العلوم), ج2، ص 212 ـ 213 ). بنابراين, موضوع علم جغرافيا خود اين قارات خمس و ذات اقاليم نيست, چون ذات اقاليم علم ديگري است بنام زمين شناسي, اما جغرافيا در زمين شناسي بحث نميكند, بلكه در احوال و عوارض(خصوصيات) اين قارات از قبيل طول, عرض, بحار و... بحث ميكند, و چون احوال يك امر كلي است, فلذا اگر درباره جغرافياي ايران بحث كرديم, اين ميشود جزئي, احوال خود قارات خمس ميشود كلي. عين اشكال در علم هيأت است, اگر بگوييم كواكب و عالم بالا موضوع علم هيأت است, حق با ايشان است, قهراً بحث در باره(قمر), بحث درباره جزء و كل است. اما اگر علم هيئت در ذات كواكب بحث نميكند, بلكه بحثش در كيفيات اين كواكب(ازقبيل خسوف, كسوف و فواصل) است، نه در ذات كواكب, فلذا در كتاب( ابجد العلوم) علم هيأت را چنين تعريف نموده: علم يعرف به احوال الاجرام العلويه و السفليه ( زمين ) و اشكالها و اوزانها و مقاديرها و (ج2، ص 576 ), خود قمر مطرح نيست, بلكه نسبت قمر با خورشيد, فواصل ستارهها مطرح است, همهي اينها مطرح است, مسلماً خصوصيات اينها كلي است و يكنواخت هم نيست, بحث در باره قمر يك بحث جزئي است نسبت به كلي.
چرا مرحوم آخوند و نائيني چنين حرفي را زدهاند كه أن نسبه موضوعات العلوم الي موضوعات المسائل نسبه الطبيعي الي افراده و الكلي الي مصاديقه.؟ انگيزة آنها در اينجا مخفي است، اگر انگيزه راميگفتند, مطلب روشنتر ميشد, چون قدماء عرض ذاتي را اينگونه تعريف كردهاند: العرض الذاتي ما يعرض الموضوع بلاواسطه او بواسطه امر مساو للمعروض), و اين منافات با آنچه گفتيم كه موضوع در حد محمول اخذ بشود,ندارد نتيجهاش اين ميشود العرض الذاتي ما يعرض الموضوع بلاواسطه -كالتعجب بالنسبه الي الانسان- او بواسطه امر مساو للمعروض- كالضحك يعرض للانسان بواسطه التعجب-), چون قدماء گفتهاند، اعراض ذاتي يا بلاواسطه عارض ميشود, و يا به واسطه امر مساوي, فلذا حكمكردند كه عرض ذاتي بايد با موضوع مساوي باشد، يعني نسبت شان از نسب اربعه تساوي باشد, چنانچه قبلاً گفتيم چون موضوع در حد محمول اخذ شده، موضوع از علل وجوديه محمول است, ومسلماً بين علت و معلول يكنوع تساوي است, قدما در تعريف عرض ذاتي تساوي را شرط كردهاند, چون قدما يك چنين حرفي را زدهاند, فلذا در اينجا يك( ان قلت) پيش ميآمد و آن اين است كه هيچگاه محمولات مسائل با موضوع علم مساوي نيست,بلكه با موضوع مسئله مساوي است.
به عبارت ديگر محمول مسائل بر موضوع علم عارض ميشود, اما بواسطه امر اخص, يعني موضوع مسئله از موضوع( علم) اخص است, مثلا ً موضوع علم نحو كلمه وكلام است, موضوع( مسئله) كل فاعل مرفوع است, نسبت فاعل به كلمه و كلام متساوي نيست, بلكه اخص است, و حال آنكه شما در تعريف عرض ذاتي فرموديد كه العرض الذاتي ما يعرض الموضوع بلاواسطه او بواسطه امر مساو للمعروض), وحال آنكه اينجا مساوي نيست, يعني مرفوع عارض ميشود بر كلمه و كلام بواسطه امر اخص لا المساوي, لان المرفوع اخص من الكلمه و الكلام, پس اين چه حرفي بود كه در تعريف عرض ذاتي گفتيد كه (العرض الذاتي ما يعرض الموضوع بلاواسطه او بواسطه امر مساو للمعروض) و حال آن كه در تمام (علوم) محمولات مسائل, عارض بر موضوع ميشود, ولي واسطه (هميشه) اخص است, در مثال ما( فاعل) اخص از كلمه و كلام است, در علم هندسه (موضوع) كم متصل است, محمول مساوي است, ولي مساوي عارض ميشود بر كم متصل به واسطهي يك امر اخص كه مثلثيت باشد, مثلث نسبت به كم متصل اخص است, چون كم متصل گاهي مثلث است,گاهي مربع است و گاهي هم مخمس.پس از يك طرف ميگوييد عرض ذاتي بايد عارض برموضوع شود يا بدون واسطه و يا به واسطهي امر مساوي, و حال آنكه محمولات مسائل در تمام علوم عارض بر موضوع علم ميشود, ولي واسطه هيچگاه مساوي نيست, بلكه واسطه هميشه اخص است, چون يك چنين اشكالي بود, فلذا آخوند و ديگران از اين اشكال جواب دادهاند و فرمودهاند كه اين طور نيست، بلكه موضوعات مسائل عين موضوع علم است, تفاوت شان در كلي و فرد, يا در عام و خاص است, فلذا از اين اشكال چنين جواب دادهاند كه أن نسبه موضوعات العلوم الي موضوعات المسائل نسبه الطبيعي الي افراده و الكلي الي مصاديقه. بنابراين, نبايد اشكال كرد كه محمولات مسائل, عارض موضوع علم ميشود به واسطه موضوعات مسائل و موضوع مسئله نسبت به موضوع علم اخص است؟ جوابش اين است كه اين اخصيت مضر نيست, بلكه در خارج عين هم هستند, يعني انسان بازيد درخارج يكي هستند, هرچند از حيث مفهوم با هم اختلاف دارند. اين حاصل انگيزهي آنان بود كه بيان شد.
يلاحظ عليه:
اولاَ: آخوند اصلا نبايد متعرض اين بحث شود، چون اين مشكل, مشكل آخوند نيست, زيرا در عرض ذاتي به همه اين افكار خط بطلان كشيد و فرمود عرض ذاتي آن است كه واسطه در عروض نداشته باشد, خواه اتصافش حقيقي باشد, مجازي باشد, سپس فرمود:(سواء عرض بلا واسطه او بواسطه امر مباين او بواسطه امر اعم او بواسطه امر اخص). فلذا آخوند نبايد اين بحث را مطرح ميكرد, چون ايشان در عرض ذاتي راه قدما را نرفته, بلكه راه خود را رفته, ولذا براي ايشان فرق نميكند كه واسطه بخورد يا نخورد, واسطه اعم باشد, يا اخص, اين حرفها طبق نظريهي ايشان مطرح نيست, بله! علماي منطقيين مشكل پيدا ميكنند, چون آنها گفتند (العرض الذاتي ما يعرض الموضوع بلاواسطه -كالتعجب بالنسبه الي الانسان- او بواسطه امر مساو للمعروض- كالضحك يعرض للانسان بواسطه التعجب-) فلذا در موضوعات مسائل كه هميشه اخص است, به مشكل برخورد كردهاند و ناچار شدند كه به اين اشكال جواب بدهند. ثانياَ: بايد ببينيم قدما مشكل را چگونه حل ميكنند. قدما مشكل را به همان بياني كه آخوند فرمودند حل كردهاند, منتها نه به آن سادگي كه ايشان گفته و رد شده است كه نسبتش نسبت كلي به فرد و نسبت طبيعي به فرد است, به اين سادگي هم نيست, بلكه آنها ميگويند موضوع علم و موضوع مسأله يكي است، اگر ما گفتيم كه محمول مسئله كه عرض ذاتي است بايد با موضوع علم مساوي باشد, موضوع علم را بصورت مطلق نگفتيم, موضوع علمي كه(المتحصص بحصص), يعني اين موضوع علم بايد قالب گيري و حصه حصه بشود, كه حصهاش همان موضوع مسئله است, والا هيچ گاه موضوع مسالة مساوي با موضوع علم نميشود, چون موضوع علم متحصص ميشود به حصص. البته در آنجا مساوي است, يعني كلمه و كلام با (رفع) مساي است, اما كلمه وكلامي كه متحصص به فاعليت است, الكلمه المتحصصه بالمفعوليه, مساوي با منصوب است, الكلمه المتحصصه بالمضاف اليه, مساوي با جر است, والا خود موضوع( علم) محال است كه با محمول مسئله يكي باشد, چون محمول مسئله به واسطهي موضوع مسئله عارض ميشود و موضوع مسئله هميشه از موضوع( علم) اخص است ولذا ميگويند موضوع علم كه بايد مساوي با اين محمول باشد, الموضوع المتحصص بحصه الفاعليه, بحصه المفعوليه و بحصه المضاف اليه.
مثال هندسي:
كم متصل هيچگاه مساوي با دو زاوية قائمه نيست، كم متصل( اذا تحصص بحصه المثلثيه), يعني در قالب مثلث كه ريخته شد, آن مساوي است با دو زاويه قائمه, يعني كم متحصص به مثلثيت مساوي است با دو زاويه قائمه.
مثال فلسفي:
(كل ممكن فهو زوج تركيبي له ماهيه و وجود), زوج تركيبي هيچگاه مساوي با (الموجود) نيست, چون الموجود بسيط است و اين شرائط را ندارد, الموجود اذا تحصصت بحصه الممكن, يعني وقتي در اين قالب ريخته شد, آن قطعاً مساوي است با زوج تركيبي( وله ماهيه و وجود). بله! اگر همهي محمولهاي علم فلسفه را جمع كنيم و نسبت بدهيم به موجود, آن وقت مساوي ميشود.- البته اين يك بيان فوقاني است كه همهي محمول را جمع كنيم و مجموعش را نسبت بدهيم به موجود, اين يك بيان فوقاني است, ولي بيان تحتاني كه با اين عبارت تطبيق ميكند همان بود كه عرض شد, يعني نگفتهاند كه موضوع علم مطلقاً بايد مساوي با محمول مسئله باشد, بلكه اگر متحصص به حصه شد, آنوقت مساوي ميشود.-