• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    بحث ما در اينجا يك بحث منطقي و فلسفي است، ولي مرحوم آخوند به تبع صاحب فصول, اين بحث را در اينجا آورده. چنانچه كه قبلاً هم گفتيم, عرض دو اصطلاح دارد: الف) عرض در اصطلاح . فلاسفه كه عرض را در مقابل جوهر به كار مي‌برند، ب) عرض در اصطلاح منطقي‌ها آن است كه داخل در ماهيت شيء نباشد, ولي با آن متحد باشد، حتي ناطق (از نظر منطقي‌ها)ا عرض است نسبت به حيوان, چون نه نوع حيوان است, نه فصل و نه جنس, ولي با او متحد است...

    ذاتي:

    ذاتي سه كاربرد, سه معني و سه اصطلاح دارد:

    1) ذاتي باب ايساغوجي، يعني كليات خمس, ذاتي در كليات خمس, يا بايد تمام الحقيقه باشد, يا بعض الحقيقه المشترك, به معناي جنس, يا(بعض الحقيقيه) به معناي مميز، به اين سه تا مي‌گويند ذاتي, وما در بحث فعلي به ذاتي كليات خمس كاري نداريم و آن را مطرح نمي‌كنيم.

    2) ذاتي باب برهان, ذاتي باب برهان دو كلمه بيشتر نيست و آن اين است كه: حمل شيئ بر (موضوع) ضم و ضميمه نخواهد, يعني حملش بر موضوع محتاج به ضم و ضميمه نباشد, به عبارت ديگر فرض الموضوع كافي در وضع المحمول باشد، امكان نسبت به انسان از قبيل ذاتي باب برهان است, يعني فرض الانسان ملازم لفرض الامكان, چرا؟ چون در ماهيت انسان, سلب الضرورتين است, هم ضرورت وجود و هم ضرورت عدم. در مقابل اگر ابيض را نسبت به جسم حساب كنيم, اين ذاتي باب برهان نيست, چرا؟ چون حمل ابيض بر جسم محتاج است به ضم و ضميمه.

    3) ذاتي باب حمل, ذاتي باب حمل همان است كه مرحوم آخونددر تعريف علم بيان كرده است(موضوع كل علم هو ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيه). در تفسير عوارض ذاتي بين متقدمين و متأخرين اختلاف است. و آخوند از تفسير متأخرين پبروي كرده است. و آن اين است كه در باب حمل, يعني حمل محمول بر موضوع- خواه در يك مسئله, خواه در همه‌ي مسائل- اگر واسطه در عروض نخواهد ذاتي است, اما اگر واسطه در عروض داشته باشد, اين اسمش عرض غريب است, آن اين است كه اگر موصوف با اين صفت واقعاً و حقيقتاً متصف باشد, به آن ذاتي مي‌گويند, اما اگر اتصافش مجازي باشد, مي‌گويد كه اين عرض غريب است.

    مثال:

    (الماء جار) از قبيل عرض ذاتي است, اما (الميزاب جار), از قبيل عرض غريب است. ايشان مي‌فرمايد اگر در عروض اين محمول بر موضوع واسطه در عروض نباشد, اين عرض ذاتي است, اما اگر واسطه در عروض بخواهد, اين عرض غريب است. هرچند ما براي احاطة شما بر اين بحث قبلاًً گفتيم كه واسطه بر سه قسم است, واسطه در ثبوت, واسطه در اثبات و واسطه در عروض, از اين سه تا واسطه, دوتاي اولش ارتباطي به بحث ماندارد, فقط سومي كه واسطه در عروض است نسبت به اينجا ارتباط دارد, منتها واسطه در ثبوت را معني كرديم, يعني علت شيئ را مي‌گويند واسطه در ثبوت. واسطه در اثبات هم سبب العلم را مي‌گويند, يعني چيزي كه سبب مي‌شود انسان به يك چيز ديگر علم پيدا كند, به آن مي‌گويند واسطه در اثبات. سپس مرحوم آخوند و محشين مي‌گويند, اتصاف الشيئ بالمحمول, اگر اتصاف حقيقي شد، اين عرض ذاتي است، آن وقت فرق نمي‌كند كه اصلاً واسطه نخورد, مانند عروض تعجب بر انسان, يا واسطه بخورد, اما واسطه مباين باشد, مانند‌ آتش كه مباين با آب است, اما سبب مي‌شود كه حرارت به آب منتقل بشود, واسطه دارد, و اسطه هم مباين است, آتش كجا و آب كجا؟! ولي سبب مي‌ شود كه گرمي از آتش منتقل به آب بشود, واسطه اعم باشد, مانند (الانسان ماش)،در اين مثال (حيوان) واسطه است, يعني چون انسان حيوان است و هر حيواني ماشي است, پس انسان هم ماشي است, مشي بر انسان بواسطه حيوان كه اعم است عارض شده, يعني حيوان كه واسطه است, اعم است از انسان, گاهي واسطه اخص مي‌شود, (الحيوان ضاحك), يعني ضحك بواسطه انسان كه اخص است, بر حيوان عارض شده, چون بخشي از (انسان) حيوان است.

    واسطه اخص: ( الحيوان ضاحك) كه انسان واسطه است, فلذا فرق نمي‌كند كه واسطه نباشد, يا واسطه مباين باشد, يا واسطه اعم باشد و يا واسطه اخص باشد, اينها اثر ندارد, منتها بايد اتصافش حقيقي باشد, اما جاي كه اتصافش مجازي است, از محل بحث ما خارج است, مانند (الميزاب جار).ولي اين. تفسير يك تفسير ادبي است كه صاحب منظومه كرده, و ما هم بر اين تفسير انتقادي نداريم, يعني قبول داريم كه اگر اتصافش حقيقي و ذاتي است, اما اگر اتصافش مجازي است, اين عرض غريب است, ايشان يك تفسير ادبي كرده و حال آنكه حقش بود كه مرحوم سبزواري به منطق شفاي شيخ( ص 17) مراجعه مي‌كرد, شيخ يك بحث مستقل وفلسفي دارد كه(ما هو عرض الذاتي و ما هو عرض الغريب؟) و اين تعريف هم مال آنها است كه: (موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيه), تفسير و تعريف مال آنها است, فلذا ما بايد ببينيم كه عرض ذاتي و عرض غريب در نزد گويندگان اين تعريف چيست؟ البته بحث آنها در علوم اعتباري نيست, بلكه بحث آنها در علوم حقيقي و واقعي است كه جنبه‌ي علت و معلولي دارد, كه (موضوع) علت آن حكم است.

    آنها مي‌گويند مقدمات برهاني اگر بخواهد يقين آفرين باشد, بايد چهارشرط را دارا باشد- البته بيش از چهارتا شرط هم گفته‌اند, ولي مهمش همين چهارتاي است كه من بيان مي‌كنم-, مثلاً مي‌گوييم: (هذا انسان وكل انسان كاتب بالامكان), اين كبراي ما بايد داراي شروط چهارگانه باشد:

    الف) ضروري الصدق،- قطعي الصدق-. مانند (كل انسان كاتب بالامكان), يعني در عين اينكه امكان بغلش است, ضروري الصدق. است, يعني يك طرفش قطعي است, طرف ديگر ممتنع است ، كسي اگر بخواهد به هر قضيه‌ي يقين پيداكند, اگر يك طرفش يقيني شد, بايد طرف ديگرش باطل مطلق و ممتنع باشد- البته نه ممنتع بالذات, بلكه ممتننع بالغير- ,الآن (النهار موجود), اگر اين يقيني شد, طرف ديگرش كه (الليل موجود) باشد, قطعي البطلان است, اينكه مي‌گوييم ضروري الصدق, نمي‌خواهيم جهت را عوض كنيم, جهت سرجاي خودش است, يعني (كل انسان كاتب بالامكان), امكان سرجايش هست,ولي اين قضيه كه اين طرفش صحيح است,بايد طرف ديگرش كه (ليس انسان كاتب بالامكان) است, بايد باطل باشد, يعني اين يك قانون كلي است كه اگر يك طرف( قضيه) قطعي شد, طرف ديگر بايد ممتنع باشد و احتمال صدقش را ندهيم, چون اگر احتمال صدق طرف مخالف را هم بدهيم, يقين از بين مي‌رود, زيرا يقين در صورتي مستقر مي‌شود كه احتمال صدق طرف ديگر را ندهيم, اين يك قانون كلي است كه اگر يك طرف قضيه, قطعي شد, طرف ديگر قطعي البطلان خواهد بود و اين قانون در همه جا است, يعني وقتي مي‌گوييم, (الله ربنا), اين (قضيه) قطعي است, معنايش اين است كه طرف ديگرش قطعي البطلان است و احتمال صدق را نسبت به آن نمي‌دهيم.

    ب) كليه الصدق في جميع الازمان, زيرا اگر يك روز باشد, اما روز ديگر نباشد, نمي‌توانيم نتيجه بگيريم, چون لعل اين ذيلي(زيدي) كه نتيجه بگيريم جزء همان روز‌هاي است كه اين قضيه درش نيست, كليه الصدق از نظر ازمان, يعني در تمام ازمان صدق بكند.

    ج)كليه الصدق بحسب الاحوال, وقتي مي‌گوييم: كل انسان كاتب سواء كان قائماً او قاعداً او نائما و..., پس اگر بخواهد يقيني باشد, هم بايد ضروري الصدق باشد, يعني وقتي يك طرفش قطعي شد, طرف ديگرش را احتمال ندهيم.

    د) أن يكون المحمول عرضياً للموضوع, سه تاي اول را گفتيم از باب مقدمه بود, ولي اين چهارمي مهم است, مي‌گويند اگر قضيه بخواهد براي ما يقيني باشد, بايد محمول اين قضيه (در مقدمات برهان) ذاتي موضوع باشد.

    ماهو المراد من كون المحمول ذاتي الموضوع؟

    شيخ الرئيس در دو كلمه جمع كرده و فرموده: (الذاتي عباره من ان يكون الموضوع داخلاَ في حد المحمول)، سپس شيخ مثال مي‌زند و مي‌گويد: (الانف افطس), افطس به كسي مي‌گويند كه دماغش پهن باشد, مي‌فرمايد فطوست نسبت به (انف) عرض ذاتي است. چرا؟ زيرا موضوع در حد محمول اخذ شده است، يعني اگر كسي بخواهد افطس را تفسير كند؟ مي‌گويد دماغ و بيني كه پهن باشد, الانف افطس, مي‌گويد افطسيت عرض ذاتي است, چرا؟ چون اگر بخواهيم افطسيت را تعريف كنيم, ناچاريم كه انف را داخل كنيم, مثلاً اگر كسي بخواهد افطس را كه به معناي پهن بيني است, به زبان فارسي تفسير كند, نمي‌تواند تفسير كند مگر اينكه كلمه‌ي دماغ و بيني را به كار ببرد, اين يك مثال عرفي بود براي فهم مطالب مشكل و بالا.

    مثال 2:

    (العدد اما زوج أو فرد), اين محمول قضيه منفصله است, اين عرض ذاتي است, چرا؟ لان الموضوع داخل في حد المحمول, يعني زوج را اگر بخواهيم تفسير كنيم, ناچاريم كه كلمه‌ى عدد را در آن داخل كنيم و به كار ببريم و بگوييم: (الزوج هو العدد الذي ينقسم الي قسمين متساويين), يا اگر فرد را بخواهيم تعريف كنيم, ناچاريم كه كلمه‌ي عدد را به كار ببريم و بگوييم: الفرد هو العدد الذي لاينقسم الي قسمين متساويين).پس اين قضيه‌ي كه در علم حساب است كه (العدد اما زوج او فرد) عرض ذاتي است, چرا؟ لان الموضوع داخل في حد المحمول.

    مثال3:

    (الموجود اما واجب او ممكن), اين محمولي كه قضيه منفصله است نسبت به موجود, عرض ذاتي است, چرا؟ چون اگر بخواهيم واجب را تفسير كنيم, ناچاريم كه موجود را در آن دخالت بدهيم, يا ممكن را اگر بخواهيم تفسير كنيم, ناچاريم كه موجود را در آن اخذ كنيم.

    مثال4:

    الموجود اما واجب او ممكن, الممكن اما جوهر او عرض, و الجوهر اما عقل او نفس أو جسم أو الصوره او هيولا و ..., العرض اما كم أو كيف أو ..., همه‌ي اين محمول‌ها نسبت به موجود از قبيل عرض ذاتي هستند, چرا؟ چون هر كدام از اين محمول‌ها را اگر بخواهيم تعريف كنيم, ناچاريم كه موجود(موضوع) را در آن اخذ كنيم, يعني تمام اينها محمول‌هاي كه منفصله است نسبت به (الموجود) عرض ذاتي هستند, چرا؟ چون موضوع در تعريف تمام اين محمول‌ها داخل است, به اين معني كه هركدام از اين محمول‌ها را اگر بخواهيم تعريف كنيم, ناچاريم كه كلمه‌ي موجود را در آن دخالت بدهيم, شيخ فرموده: العرض الذاتي عباره عما يكون الموضوع داخلاً في حد المحمول, يك كلمه‌ي ديگر هم. در كتاب( شفاء) دارد كه عبارت است:او ما يكون مقومه,. يعني گاهي (موضوع) داخل در حد محمول نيست ولي مقوم موضوع داخل است, خود موضوع داخل نيست ولي مقومات(مقدمات) زيري, يعني آنهاي كه زير اين موضوع هستند, زير موضوع داخل است در تفسير محمول, سپس در شفاء مثالهايي از علوم طبيعي مي‌زند كه طرحش در اينجا لازم نيست, ولي من براي تقريب ذهن مثالي‌هاي را از علوم اعتباري مي‌زنم.

    مثال1:

    الفاعل مرفوع, اين مرفوع نسبت به فاعل عرض ذاتي است و حال آنكه فاعل در تعريف مرفوع اخذ نمي‌شود, اگر كسي در جواب اين سئوال كه ( المرفوع ما هو؟ بگويد هو الفاعل, غلط است, چرا؟ چون مرفوع گاهي فاعل است, وگاهي مبتدا, خبر ان و يا اسم كان است, مي‌گويند هرچند كه فاعل در تعريف مرفوع مأخوذ نيست, ولي فاعل يك معروضي دارد, فاعل برچه عارض مي‌شود؟ بر (كلمه), كلمه تحت اين مرفوع داخل است, المرفوع ما هو؟ هو الكلمه الموصوفه بالفاعليه, اين تعريف صحيح است,- البته ناچاريم كه قضيه را منفصله بياوريم, و بگوييم: الموصوف بالفاعليه, او بخبر ان او باسم كان- در هر صورت فاعل در تعريف مرفوع مأخوذ نيست ولي اين فاعل يك معروضي دارد كه كلمه باشد, و كلمه داخل است در حد مرفوع.

    مثال2:

    ( فعل الماضي مبني)، فعل ماضي در تعريف مبني داخل نيست, ولي اين فعل ماضي جنس دارد, چون فعل جنسش كلمه است, (الكلمه اما اسم او فعل او حرف), اينكه مي‌گوييم فعل الماضي منبي, فعل ماضي يك جنسي دارد, جنسش كلمه است كه آن داخل است در حد مبني,. گاهي (معروض الجنس), مثل (المفعول المطلق منصوب), در تعريف (منصوب) مطلق داخل نيست, جنسش هم داخل نيست, مفعول مطلق جنسش چيست؟ مطلق المفعول, ولي ( معروض الجنس ) كه همان كلمه باشد ، داخل است: پس گاهي موضوع داخل نيست, ولي زير مجموعه‌اش داخل است در حد محمول, زير مجموعه گاهي معروض است, گاهي جنس است و گاهي جنس المعروض است, يعني گاهي معروض داخل است مانند(الفاعل مرفوع), فاعل, معروضش كلمه است و كلمه داخل است در حد مرفوع. گاهي جنس داخل است, مانند( فعل الماضي منبي), فعل جنسش كلمه است(الكلمه ينقسم الي اقسام ثلاثه, گاهي معروض الجنس, مانند(مفعول المطلق منصوب), در كلمه‌ي (منصوب) نه مفعول مطلق خوابيده و نه مطلق المفعول, بلكه در معروض آن جنس خوابيده. شيخ الرئسيس مي‌گويد: العرضي الذاتي ما يكون الموضوع داخلاً في حد المحمول) كه مثال‌هاي فلسفي برايش بيان كرديم, مانند العدد اما فرد و اما زوج, الموجود اما جوهر او عرض, سپس فرموده كه گاهي موضوع مأخوذ نيست, اما زير مجموعه‌اش مأخوذ است, زير مجموعه سه كلمه شد: 1- معروض الموضوع, 2- جنس الموضوع,3- معروض الجنس.اين خلاصه‌ي تفسيري است كه قدماء از عرض ذاتي كرده‌اند, چرا چينين تفسير كرده‌اند؟ چون آنان مي‌خواهند مسئله را برهاني كنند, برهاني هم در صورتي مي‌شود كه بين موضوع و بين محمول ملازمه باشد, ملازمه هم در صورتي است كه يا موضوع در حد محمول اخذ بشود ويا مقومات اين موضوع در حد محمول اخذ بشود, اگر قدما يك چنين تفسيري كرده‌اند, بخاطر اين نبوده كه يك قرار و مداري بگذارند, تعريفي كه مرحوم حاجي سبزواري كرده يك قرار و مدار است, فلذا مي‌گويد اگر اتصافش حقيقي است, اين عرض ذاتي است, اما اگر اتصافش مجازي است و واسطه در عروض خورده, اين عرض غريب است, اين يك قراردادي است كه ايشان كرده, وحال آنكه اينها قرار دادي نيست, بلكه روي مباني است, يعني مي‌خواهند يقين پيدا كنند بر محمول,بايد اين چهار مرحله را طي كنند:ضروري الصدق, يعني اگر يك طرف قطعي است, طرف ديگرش قطعي البطلان است, دائمه الصدق باشد في جميع الازمان, دائمه الصدق باشد في جميع الاحوال, بايد اين عرض نسبت به اين موضوع ذاتي باشد, يعني بينهمان تلازم باشد, به گونه كه علم به موضوع ما را به علم به محمول رهبري كند و تلازم هم در صورتي است كه موضوع در حد محمول باشد, يا اگر موضوع نباشد, لا اقل زير مجموعه‌ي موضوع باشد, زير مجموعه هم سه تا بود, يا معروض بود, يا جنس بود, و يا معروض الجنس بود, يعني معروض الجنس داخل در حد اين محمول باشد, به گونه‌ي كه تلازم.بينهما باشد, تا ما از تلازم آنها يقين پيدا كنيم, والا اگر بينهما تلازم نباشد, يقين پيدا نمي‌كنيم, و چون موضوع و يا بندو بيل موضوع داخل است در حد محمول, يقين پيدا مي‌كنيم, در غير اين صورت براي ما يقيني پيدا نمي‌شود.(.تا اينجا كلام شيخ بود)..

    مرحوم طباطبايي قسم ديگري را هم افزوده است, مرحوم شيخ مي‌فرمود كه يا موضوع در حد محمول اخذ بشود, يا مقومات موضوع كه گاهي معروض بود, گاهي جنس بود, گاهي هم معروض الجنس بود, ولي مرحوم طباطباي مي‌فرمايد گاهي هم عكس است, يعني (المحمول يكون مأخوذاً في حد الموضوع), مثلاً مي‌گوييم: الواجب موجود, اين هم حمل ذ اتي است, چرا؟ چون محمول كه موجود است,در حد موضوع اخذ شده,الواجب ما هو؟ الواجب هو الوجود الذي كه وجودش ضروري است, ازلي دارد, نه ضروري ذاتي, ايشان مي‌فرمايد گاهي عكس است, يعني (يوخذ المحمول في حد الموضوع),. به هر حال بايد بينهما يك نوع تلازم باشد, تا ما يقين پيدا كنيم, مي‌گويد از اينجا معلوم مي‌شود كه بايد. بين موضوع و محمول مساوات هم باشد,. ايشان اين را هم نتيجه گرفته است كه بين موضوع و محمول مساوات هم بايد باشد.پس روشن شد كه براي عرض ذاتي در باب حمل دو اصطلاح است.

    اصطلاح مرحوم سبزواري و محقق خراساني كه يك اصطلاح قراردادي و اعتباري است، ولي نزد متقدمان قراردادي نيست, بلكه پايه يقين است, يعني اگر بخواهيم يقين پيدا كنيم و برهاني باشد, اين چهار مرحله بايد طي بشود, چون اگر طي نشود, يقين پيدا نمي‌كنيم, پس قرارداد نيست, بلكه نوكر يقين هستيم و يقين هم ما را به اين چهار شرط رهنمون مي‌كند, اگركسي مايل است كه يقين پيدا كند, بايد اين چهار شرط را تحصيل كند: ضروري الصدق, يعني احتمال طرف مخالف را ندهد, دائمه الصدق باشد في جميع الازمان, دائمه الصدق باشد في جميع الاحوال, المحمول بالنسبه الي الموضوع ذاتي باشد, تا باهم گره بخورند, چگونه؟ موضوع و يا مقومات موضوع در محمول اخذ بشود, يا لا اقل گاهي محمول در حد موضوع اخذ ‌بشود, تمام آنچه كه منطقي‌ها مي‌گويند مربوط است به علوم رياضي, علوم طبيعي و علوم الهي, اما در علوم اعتباري كه ما بحث مي‌كنيم از قبيل نحو, صرف, بيان, فقه و اصول, اين شرط لازم نيست, بلكه ميزان در اينكه آيا اين مسئله جزء اين علم است يا جزء اين علم نيست, ميزان اين است كه آيا آن غرض را تأمين كند يا تأمين نمي‌كند, هر مسئله‌ي كه غرض راتأمين كند و در مجراي غرض باشد, آن جزء اين علم است, اما هر مسئله‌ي كه غرض را تأمين نكند, آن جزء اين علم نيست, مثلاً در علم نحو غرض اين است كه اعراب كلمه را درست و صحيح بخوانيم, هر چيزي كه اين غرض را تأمين كند, آن جزء علم نحو خواهد بود. اما اگر تأمين كننده غرض نبود, جزء آن علم نخواهد بود فلذا اين مبناي ما است در علوم اعتباري.