وارد جی.اف.کی. که شدم، تا ویزا را تایید کردند، دختری ترگل ورگل با لباس سورمه ای افسری جلو آمد و از من پرسید که آیا ایرانی هستم؟ و من سر تکان دادم. خندید و گفت: "گیو می ا فایو، من!" عشق کرده بودم. اصلا انتظار چنین استقبال گرمی را نداشتم. زمین تا آسمان تفاوت می کرد با آن چه که در مورد امریکا توی کله ی ما فرو کرده بودند. ته دلم قیلی ویلی می رفت که بعد بیست ساعت پرواز، شرغ بکوبم کف دستم را به کف دستش؛ اما ای کاش، کاش که این پلیس زن نبود تا راحت و بدون ترس از شرع و شارع و مشروع، شرغ می کوبیدم دستم را به دستش. صدایی مدرن از درونم بر می خیزد که کناس از ترشح نپرهیزد، دست بده و صدایی سنتی جوابش می دهد شات آپ، دست ندهی ها! دخترک پلیس انگار از گاوگیجه درونی من مطلع باشدو لبخند می زند و دوباره می گوید: "گیو می ا فایو، پلیز!" همان جور که "پلیز" ش را می کشد، مچ دست من را می گیرد و کف دستم را می کوبد توی یک استامپ پر از جوهر مشکی. شرغ. بعد از من می خواهد که دستم را روی کاغذی با سر برگ اف.بی.آی فشار دهم و بچرخانم. به من می گوید که فینگرپرینت یا همان انگشت نگاری برای ایرانی ها و تبعه های چند کشور دیگر که مشکوک به فعالیت های تروریستی هستند، لازم الاجرا است.
$$
آخر بچه ی کربلای پنج را چه به فیفث اونیو؟ خدایا! من، ارمیا معمر، جمعی گردان 24 لشگر 10 سیدالشهدا، توی خیابان پنجم نیویورک چه کار می کنم؟ وسط کربلای پنج و میان آن همه دود و دم هیچ کس فکرش حتا به خیابان پل پنجم اخواز هم نمی رسید چه رسد به خیابان پنجم نیویورک. سهراب... سهراب... سهراب دست از سرم برنمی داری.
$$
راست می گفتی سهراب. تو اهل کپ کردن نبودی. حالا می فهمم که... "د نمی فهمی. نمی فهمی که هر چیز پرت و پلایی در عالم حکمت دارد. چه رسد به شهید شدن که آخر حکمت است. همین جوری الکی که نمی شود یک تیر به مشکت بخورد و هلپ بیافتی بغل خوری گوگوری مگوری. باید یاد می گرفتم که به عشق اسم مانده گار، روی خیابان بیست متری و گنده لاتی جلو بچه محل ها نمی شود ریق رحمت را تک-هورت سر کشید... البته اسم آقا سهراب صلوات داردها!
$$
- چه کاره است این خشی؟
سینی قهوه از دست آرمیتا رها می شود و روی سینک می افتد. بر می گردم و به سمتش نگاه می کنم که به من خیره شده است.
- ترسیدم! چرا داد می زنی! خشی چه کاره است؟ خشی توی یک کمپانی تحقیقاتی کار می کند. ریلیجس ریسرچ یا تحقیقات مذهبی. خیلی های-کلس-جاب است کارش. ساعتی دویست-سیصد دلار بهش می دهند، استاد دانشگاه هم هست...
$$
خشی متوجه شده است که من به او زل زده ام. سرش را برمی گرداند به سمت آرمیتا و می گوید:
- ما که اسلام مان تقلیدی نیست، اما آن ها که مقلدند می دانند که خیلی از مراجع فتوا داده اند به پاکی اهل کتاب. آیا می شود چیزی نجس شود، اما پاک باشد؟ بگیریم 60% یعنی بیشتر از نصف غذا، گیاهی باشد، اما اقلا 40% خوراک آدم های این جا از همین ذبح حرام آقایان است. آقای مراجع! وقتی فتوا دادی به پاکی اهل کتاب، دفنیت لی فتوا داده ای به پاکی همه تکه های آن ها. یعنی 100% شان! 40% هم جزو 100% است دیگر. پس آن ها هم پاک می شود دیگر. استدلال از این عقلی تر؟ منتها آقایان اهل تعقل نیستند...
$$
جماعت همهمه می کنند. خشی دوباره فریاد می کشد:
- بی کووایت! گوش کنید! فقط گوش کنید! اسکت!
همه ساکت می شوند. در سکوت شب، تنها صدایی که کنار امپایراستیت به گوش جمع می رسد، صدای سم دو اسب پلیس است که روی آسفالت خیابان، آرام کوبیده می شود.
- تتلق... تتلق... تتلق...
بعد دکتر خشی ادامه می دهد:
- تتلق... تتلق... تتلقاهم الملائکه... شما که عرب هستید. به تر می دانید معنای این آیه را ... این صدای تتلق تتلق کانه صدای پای فرشته گان و ملائکه است... 2 پلیسی که مثل فرشتگان الاهی مراقب نظم و امنیت ما هستند... به دیدار ما می آیند. تتلق... تتلق... تتلقاهم الملائکه... صورت شان را دیدید؟ شکل فرشته ها نبودند این دو پلیس زن؟!
همه شروع می کنند به کف زدن برای خشی و ...
$$
نویسنده می نویسد: می شود از یک زندگی، هر تکه ای را برداشت و از آن همه ی تصاویر زندگی را دید. فرکتال های هولوگرافیک ذهن...
اما نویسنده ای دیگر که قصه ی همه عالم را می نویسد به یک زندگی بسنده نمی کند . می داند که هر تکه، از هر زندگی، نمودار همه ی عالم عالم است...
$$
من می نویسم:
بی وتن، بی وطن، بیوتن، بیوطن، Bivatan، Bio10...
هزار جور میشه نوشتش، هزار جور هم میشه خوندش و از هر جملش هزار برداشت متفاوت کرد. رضا امیر خانی تو این اثرش از تمام خلاقیتش کمک گرفته تا اثری کم نظیر بوجود بیاره، رمانی جذاب که انسان رو وادار به فکر کردن در مورد انسان های پیرامونش و تفکرات و حرفهاشون می کنه. رمانی که خواننده اش را وادار می کنه که بعد از خواندن چند سطر شروع به فکر کردن بکنه.
موقعه ای که داشتم قسمت هایی از کتاب را انتخاب می کردم تا براتون بنویسم دوباره مشتاق شدم که یک بار دیگر این کتاب رو بخونم تا به لایه های درونی تری که نویسنده به آن اشاره داشته پی ببرم و ....
یا حق